نظرسنجی: این تاپیک را چگونه ارزیابی می نمایید؟
این نظرسنجی بسته شده است.
بسیار عالی
77.78%
42
77.78%
عالی
12.96%
7
12.96%
خوب
9.26%
5
9.26%
ضعیف
0%
0
0%
بسیار ضعیف
0%
0
0%
در کل
54 رأی
100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید.

امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ختم صلوات برای...

102065
+
500
=
102565

Khansariha (46)cheshmak
قدم بر می دارم. بلند بلند قدم بر می دارم.

فكر می كنم.

ساعت در حال گذر است.

وقت نیست.

باید تندتر بروم.

قدم هایم را سریع تر می كنم.

به جای یك موضوع، به چند موضوع هم زمان فكر می كنم.

شاید این طوری در وقت صرفه جویی كنم.

انگار باز هم وقت نیست.

تصمیم می گیرم بدوم.

به نفس نفس می افتم.

انقدر مشغول بازیابی تنفسم بودم كه یادم رفت فكر كنم.

تصمیم می گیرم دویدن، بازیابی تنفس و فكر كردن را با هم انجام دهم.

دارم از شدت خستگی تلو تلو می خورم.

تمام تنم خیس عرق است.

اگر نایستم، از هوش خواهم رفت.

روی یك صندلی می نشینم.

تنگی نفس می گیرم. تند تند نفس می كشم.

كمی نفسم سر جایش می آید.

اما تمام این مدت كه من روی صندلی نشسته بودم...

من نه تنها زمان را از دست دادم...

نه تنها رشته ی افكارم پاره شد...

نه تنها لباس های تمیزم را با لباس هایی خیس عرق،‌ عوض كردم...

بلكه قدم هایم نیز متوقف شد و روی یك صندلی نشستم.

شاید اگر همان قدم های اولیه ام را برمی داشتم...

و اگر نمی خواستم از زمان سبقت بگیرم...

الان ساكن و متوقف نمی شدم.

مشكل از آن جایی شروع شد كه تصمیم گرفتم بدوم.


5353
102565
+
700
=
103265

cheshmakMuscularKhansariha (48)Khansariha (18)
قدم بر می دارم. بلند بلند قدم بر می دارم.

فكر می كنم.

ساعت در حال گذر است.

وقت نیست.

باید تندتر بروم.

قدم هایم را سریع تر می كنم.

به جای یك موضوع، به چند موضوع هم زمان فكر می كنم.

شاید این طوری در وقت صرفه جویی كنم.

انگار باز هم وقت نیست.

تصمیم می گیرم بدوم.

به نفس نفس می افتم.

انقدر مشغول بازیابی تنفسم بودم كه یادم رفت فكر كنم.

تصمیم می گیرم دویدن، بازیابی تنفس و فكر كردن را با هم انجام دهم.

دارم از شدت خستگی تلو تلو می خورم.

تمام تنم خیس عرق است.

اگر نایستم، از هوش خواهم رفت.

روی یك صندلی می نشینم.

تنگی نفس می گیرم. تند تند نفس می كشم.

كمی نفسم سر جایش می آید.

اما تمام این مدت كه من روی صندلی نشسته بودم...

من نه تنها زمان را از دست دادم...

نه تنها رشته ی افكارم پاره شد...

نه تنها لباس های تمیزم را با لباس هایی خیس عرق،‌ عوض كردم...

بلكه قدم هایم نیز متوقف شد و روی یك صندلی نشستم.

شاید اگر همان قدم های اولیه ام را برمی داشتم...

و اگر نمی خواستم از زمان سبقت بگیرم...

الان ساكن و متوقف نمی شدم.

مشكل از آن جایی شروع شد كه تصمیم گرفتم بدوم.


5353
سلام به دوستاي خوب كانونم ..................
اميدوارم كه توپ توپ باشين!!!!!!!!!!!!!
4141
بچه ها تو اين روزا التماس دعا زياد دارم از همتونTears
به rahayi.aznafs
هم خيلي خوش امد ميگم ممنون كه تو جمع ما هستين.....به اميد پيروزيتون
103265
+
500
=
103765
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


103765
+
200
=
103965317
قدم بر می دارم. بلند بلند قدم بر می دارم.

فكر می كنم.

ساعت در حال گذر است.

وقت نیست.

باید تندتر بروم.

قدم هایم را سریع تر می كنم.

به جای یك موضوع، به چند موضوع هم زمان فكر می كنم.

شاید این طوری در وقت صرفه جویی كنم.

انگار باز هم وقت نیست.

تصمیم می گیرم بدوم.

به نفس نفس می افتم.

انقدر مشغول بازیابی تنفسم بودم كه یادم رفت فكر كنم.

تصمیم می گیرم دویدن، بازیابی تنفس و فكر كردن را با هم انجام دهم.

دارم از شدت خستگی تلو تلو می خورم.

تمام تنم خیس عرق است.

اگر نایستم، از هوش خواهم رفت.

روی یك صندلی می نشینم.

تنگی نفس می گیرم. تند تند نفس می كشم.

كمی نفسم سر جایش می آید.

اما تمام این مدت كه من روی صندلی نشسته بودم...

من نه تنها زمان را از دست دادم...

نه تنها رشته ی افكارم پاره شد...

نه تنها لباس های تمیزم را با لباس هایی خیس عرق،‌ عوض كردم...

بلكه قدم هایم نیز متوقف شد و روی یك صندلی نشستم.

شاید اگر همان قدم های اولیه ام را برمی داشتم...

و اگر نمی خواستم از زمان سبقت بگیرم...

الان ساكن و متوقف نمی شدم.

مشكل از آن جایی شروع شد كه تصمیم گرفتم بدوم.


5353
103965
+
5
=
103970
.
103970
+
10
=
103980
.

خدایا همه جا هستی و تو به خواسته هایم از من آگاه تری و تو از من به من نزدیک تری .

در همه ی امور یاریم ده که تو در یاری نمودن من برای رسیدن به آرزوهای پاکم از من مشتاق تری .

فقط کافیست امور کارهایم را به تو واگذار کنم ای قدرت واقعی و بیکران ، بی شک برآورده می شود .



103980
+
800
=
104780
317Khansariha (46)
قدم بر می دارم. بلند بلند قدم بر می دارم.

فكر می كنم.

ساعت در حال گذر است.

وقت نیست.

باید تندتر بروم.

قدم هایم را سریع تر می كنم.

به جای یك موضوع، به چند موضوع هم زمان فكر می كنم.

شاید این طوری در وقت صرفه جویی كنم.

انگار باز هم وقت نیست.

تصمیم می گیرم بدوم.

به نفس نفس می افتم.

انقدر مشغول بازیابی تنفسم بودم كه یادم رفت فكر كنم.

تصمیم می گیرم دویدن، بازیابی تنفس و فكر كردن را با هم انجام دهم.

دارم از شدت خستگی تلو تلو می خورم.

تمام تنم خیس عرق است.

اگر نایستم، از هوش خواهم رفت.

روی یك صندلی می نشینم.

تنگی نفس می گیرم. تند تند نفس می كشم.

كمی نفسم سر جایش می آید.

اما تمام این مدت كه من روی صندلی نشسته بودم...

من نه تنها زمان را از دست دادم...

نه تنها رشته ی افكارم پاره شد...

نه تنها لباس های تمیزم را با لباس هایی خیس عرق،‌ عوض كردم...

بلكه قدم هایم نیز متوقف شد و روی یك صندلی نشستم.

شاید اگر همان قدم های اولیه ام را برمی داشتم...

و اگر نمی خواستم از زمان سبقت بگیرم...

الان ساكن و متوقف نمی شدم.

مشكل از آن جایی شروع شد كه تصمیم گرفتم بدوم.


5353
104780
+
800
=
105580

cheshmak41Khansariha (48)
قدم بر می دارم. بلند بلند قدم بر می دارم.

فكر می كنم.

ساعت در حال گذر است.

وقت نیست.

باید تندتر بروم.

قدم هایم را سریع تر می كنم.

به جای یك موضوع، به چند موضوع هم زمان فكر می كنم.

شاید این طوری در وقت صرفه جویی كنم.

انگار باز هم وقت نیست.

تصمیم می گیرم بدوم.

به نفس نفس می افتم.

انقدر مشغول بازیابی تنفسم بودم كه یادم رفت فكر كنم.

تصمیم می گیرم دویدن، بازیابی تنفس و فكر كردن را با هم انجام دهم.

دارم از شدت خستگی تلو تلو می خورم.

تمام تنم خیس عرق است.

اگر نایستم، از هوش خواهم رفت.

روی یك صندلی می نشینم.

تنگی نفس می گیرم. تند تند نفس می كشم.

كمی نفسم سر جایش می آید.

اما تمام این مدت كه من روی صندلی نشسته بودم...

من نه تنها زمان را از دست دادم...

نه تنها رشته ی افكارم پاره شد...

نه تنها لباس های تمیزم را با لباس هایی خیس عرق،‌ عوض كردم...

بلكه قدم هایم نیز متوقف شد و روی یك صندلی نشستم.

شاید اگر همان قدم های اولیه ام را برمی داشتم...

و اگر نمی خواستم از زمان سبقت بگیرم...

الان ساكن و متوقف نمی شدم.

مشكل از آن جایی شروع شد كه تصمیم گرفتم بدوم.


5353
105580
+
10
=
105590

برا سلامتی بروبچ کانونی
53
ای طلیعه هشتم!
 من آمدم تا دلم را بر ضریح تو حلقه زنم و به دور کعبه عشق تو طواف دهم.
آمدم تا اشک چشمانم را دخیل سقا خانهات کنم.
آمدم تا از کبوتران حرمت گردم تا به هر صبح به دور گنبد طلائیت به پرواز درآیم
 مولایم! ای طبیب دردمندان!
53
105590
+
100(برای شکرگزاری)
=
105690
انیشتین می‌گفت : « آنچه در مغزتان می‌گذرد، جهانتان را می‌آفریند. »
105690
+
1 ( برای همه چیز )
=
105691
وَ احـــفَــظـنِــی بِــرَحـــمَـــتِـــکَ یــا الله
105691
+
800
=
106491
317Khansariha (48)Khansariha (18)
قدم بر می دارم. بلند بلند قدم بر می دارم.

فكر می كنم.

ساعت در حال گذر است.

وقت نیست.

باید تندتر بروم.

قدم هایم را سریع تر می كنم.

به جای یك موضوع، به چند موضوع هم زمان فكر می كنم.

شاید این طوری در وقت صرفه جویی كنم.

انگار باز هم وقت نیست.

تصمیم می گیرم بدوم.

به نفس نفس می افتم.

انقدر مشغول بازیابی تنفسم بودم كه یادم رفت فكر كنم.

تصمیم می گیرم دویدن، بازیابی تنفس و فكر كردن را با هم انجام دهم.

دارم از شدت خستگی تلو تلو می خورم.

تمام تنم خیس عرق است.

اگر نایستم، از هوش خواهم رفت.

روی یك صندلی می نشینم.

تنگی نفس می گیرم. تند تند نفس می كشم.

كمی نفسم سر جایش می آید.

اما تمام این مدت كه من روی صندلی نشسته بودم...

من نه تنها زمان را از دست دادم...

نه تنها رشته ی افكارم پاره شد...

نه تنها لباس های تمیزم را با لباس هایی خیس عرق،‌ عوض كردم...

بلكه قدم هایم نیز متوقف شد و روی یك صندلی نشستم.

شاید اگر همان قدم های اولیه ام را برمی داشتم...

و اگر نمی خواستم از زمان سبقت بگیرم...

الان ساكن و متوقف نمی شدم.

مشكل از آن جایی شروع شد كه تصمیم گرفتم بدوم.


5353
Information 
إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا
خداوند و فرشتگانش بر پيغمبر درود مي‌فرستند ، اي مؤمنان ! شما هم بر او درود بفرستيد و چنان كه بايد سلام بگوئيد .
سلام دوستان عزیزم.
مدتی که باهاتون آشنا شدم و در خدمتتون بودم خیلی ازتون استفاده کردم. بهم کمک کردید.عوضش من براتون کاری نکردم. شایدهم دل بعضی هاتون رو شکستم و با حرفهای گنده تر از دهنم ناراحتتون کردم. الان از ته ته دلم پشیمونم و امیدوارم عذرمو بپذیرید و شمام از ته ته دل حلالم کنید. ازین به بعد دیگه نمی تونم بیام. دیگه هیچوقت نمیام. مواظب خودتون و همدیگه باشید.خواهر برادرای خوب همدیگه باشید. هدفتون یادتون نره. دعا می کنم که همه مون بتونیم انسانانه زندگی کنیم. شمام دعا کنید و عملا زندگیتون رو هم دراین جهت اداره کنید. به امید خدا.
فراموشتون نمی کنم و دوستتون دارم، تک تکتون رو. دعام کنید.
خدانگهدار همه و در پناه رحمت او
106491
+
9
+
30
=
106530
هرچند حال و روز زمین و زمان بد است \ یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی فرشته ای که به پابوس آمده \ انگار بین رفتن و ماندن مردّد است
اینجا مدینه نیست، نه اینجا مدینه نیست \ پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟
حتی اگر به آخرخط هم رسیده ای \ اینجا برای عشق شروعی مجدد است
جایی که آسمان به زمین وصل می شود \ جایی که بین عالم و آدم، زبانزد است
هر جا دلی شکست به این جا بیاورید \ اینجا بهشت، شهر خدا، شهر مشهد است
[تصویر:  87267819991958480523.jpg]

حسین ارام جانم، حسین روح و روانم
بیا نگار اشنا، شب غمم سحر نما
مرا به نوکری خود، شها تو مفتخر نما

سلام
با يه كار جديد موافقيد؟؟
ختم 1000 صلوات
خواستم 14000 صلوات باشه ديدم زياد وووووووو
فرصتم كمTears
برا روز تاسوعا و عاشورا.......
اگه ميشه بگين كيا هستين؟؟؟؟؟؟
كه اگه استقبال شد...4141317 زياد ترش مي كنيم
پس فعلا 1000 تا هست
1_
2_
3_
4_
5_

الون 100

[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان