1392 اسفند 5، 4:50
ویرایش شده
خوابی بی پروا.
خوابی که چون آید، همراه ش شوم؛
بی هیچ اندیشه ای از این که کِی دوباره بیدار خواهم شد ...
خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش *** بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر
" مولوی "
این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...