1394 آذر 13، 8:05
اعتراف کنم بر خلاف اون ظاهر گول زنندم چشم چرونم.تو خیابون سرم میچرخه دنبال دیدن چیزایی هستم که همونها میشه جرقه ای که بعدا منتهی به عمل کثیف خودارضایی میشه.خدایا سر به راهم کن
(1394 آذر 13، 8:05)انگیزه پاکی نوشته است: اومدم درد و دل و اعتراف کنم
اعتراف کنم بر خلاف اون ظاهر گول زنندم چشم چرونم.تو خیابون سرم میچرخه دنبال دیدن چیزایی هستم که همونها میشه جرقه ای که بعدا منتهی به عمل کثیف خودارضایی میشه.خدایا سر به راهم کن
(1394 آذر 13، 8:05)انگیزه پاکی نوشته است: اومدم درد و دل و اعتراف کنم
اعتراف کنم بر خلاف اون ظاهر گول زنندم چشم چرونم.تو خیابون سرم میچرخه دنبال دیدن چیزایی هستم که همونها میشه جرقه ای که بعدا منتهی به عمل کثیف خودارضایی میشه.خدایا سر به راهم کن
سلام به کانون پاکی ها خیلی خوش اومدید خب هر کسی برای ترک باید یه اقدامات اولیه در راستای اصلاح خودش انجام بده شما هم باید سعی کنید بیرون که میرید حتی به بدترین افراد نگاه نکنید و سر خودتون رو با چیزای دیگه گرم کنید برای مثال یه عکس خوب توی گوشیتون داشته باشید بهش نگاه کنید که شما رو یاد هدفتون بندازه
(1394 آذر 13، 22:28)درخشنده نوشته است: کم مونده برم التماس کنم که باهام حرف بزنه!
فکر میکنم روانم اونقدر مریض شده که دیگه خدارو نمیبینم.... میخوام به بنده ی خدا پناه ببرم!
یه دختره بود که از وبلاگم باهاش اشنا شدم...دختره گلی بود...نماز میخوند...من وضعیتشو خراب کردم...
توی دو سال خیلی به هم وابسته شده بودیم..با اینکه یه بارم از نزدیک ندیده بودمش...
تمام بدیها از من بود..چون معتاد بودم...
حتی میدونست خ.ا میکنم... میدونست حالم خرابه.... ولی کمکم کرد...
حتی از روانشناسم هم بهم نزدیکتر بود...
منم میخواستم خوشبختش کنم... ولی این اعتیاد کوفتی نذاشت تکون بخورم...اونقدر ضعیف شده بودم که
عشقمو به خدا سپردم...
دیدم کلی عذاب کشید ولی من تنهاش گذاشتم... گفتم به صلاحشه که با من نباشه... منه کثیف...
گفتم تمام گناهاش پای من... من تحریکش کردم که بد بشه...هرچند خیلی بد نشد ولی شد...
ازون موقع دو سال میگذره و تصویرش مرتب میاد تو ذهنم...
اره درخشنده ی کانون این بود.... ادم کثیفی بود...
مربیه خوبی هم نبود...تنبل بود.... ستاره هاشم الکیه...
دیگه نمیتونم اینطوری زندگی کنم.... حس میکنم خدا باهام قهر کرده ازون روزی که با اون دوست شدم...
خندیدم....خودمو خوشحال نشون دادم...
گفتم درست میشه ولی نشد...
حقمه ازینجا اخراج بشم....
13 سال گناه کردم...دیگه چقدر گریه کنم خدا؟ کی میمیرم راحت بشم؟
خسته شدم ازینکه برای بقیه زندگی کردم...
چرا من حق ندارم خودمو بکشم؟ چرا بقیرو بهم وابسته کردی که به خاطر اونا بمونم؟
دلم میخواد برم بهش بگم برگرده... یه نفر حرفمو گوش کنه... هرچی دارم میدم فقط حرفمو بفهمه...
التماست میکنم باهام باش.....
...