1396 تير 13، 19:06
سپاس شده توسط
1396 تير 14، 21:09
ویرایش شده
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت
حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت!
خوب می دانم که "تنهایی" مرا دق می دهد
عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت!
آنقدر می ترسم از بی رحمی پاییز که
ترس من را روز پایانی شهریور نداشت!
زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام
ناگهان افتاد از چشمم، ولی مو برنداشت!
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !
عاقبتت بخیر همسفر
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !
عاقبتت بخیر همسفر
سپاس شده توسط
سپاس شده توسط
1396 تير 15، 22:22
(1396 تير 15، 21:14)venoos21 نوشته است:خوبه باز گریه میکنید ، خیلی وقته دلم میخواد بشینم مفصل گریه کنم ولی به جایی رسیدم که حتی گریمم نمیاد ، بغض توی گلومه ولی چشام نمیباره(1396 تير 15، 17:11)rezvaneh نوشته است: حالم خیلی بده,دارم افسردگی میگیرم,دچار وسواس ذهنی شدم,همینجور دارم اشک میریزم
منم همینجوری شدم دیگه ازهیچکاری لذت نمیبرم هیچی کیف نمیده!!
ارسال شده از GT-N7100s با استفاده از kanoon
حال بدیه
الم یعلم بأن الله یری
سپاس شده توسط
1396 تير 15، 22:31
ناراحت بودم که صدام می ره بالا و داد و بیداد می کنم
امشب با آرامش به خودم گفتم آخه تو ام حق داری عزیزم
منم حق دارم
بلاشک من هم حق دارم
سپاس شده توسط
1396 تير 16، 22:27
ویرایش شده
هرکاری میکنم هضمش کنم نمیشه
راه میرم
فکر میکنم
یه گوشه میشنیم کز میکنم
اشک هم میاد
دوباره بلند میشم قدم میزنم
فکر میکنم
راه میرم
اما فایده نداره
هضم نمیشه که نمیشه
فکرش آزارم میده
ناراحتم میکنه
اختیارم گرفته
نه تنها اختیارم گرفت بلکه پاکی رو هم گرفت
حالم یطوریه
طوری که هیچ معلوم نیس چم شده
از ناامیدی و ناراحتی هیچ خوشم نمیاد
اما از قضا شده قصه مار و پونه
خیلی بده ظرفت کوچیک باشه و اما سنگی که توش میفته بزرگ...
---------
خدارو شکر اگه ما هم نباشیم کانون هست
برای یافتن چیزی
باید به جستجوی آنچه نیست، بروی...
سپاس شده توسط
1396 تير 16، 23:24
(1396 تير 16، 22:27)طاهر نوشته است: یه خبر بدی شنیدم مغزم قفل کرده
هرکاری میکنم هضمش کنم نمیشه
راه میرم
فکر میکنم
یه گوشه میشنیم کز میکنم
اشک هم میاد
دوباره بلند میشم قدم میزنم
فکر میکنم
راه میرم
اما فایده نداره
هضم نمیشه که نمیشه
فکرش آزارم میده
ناراحتم میکنه
اختیارم گرفته
نه تنها اختیارم گرفت بلکه پاکی رو هم گرفت
حالم یطوریه
طوری که هیچ معلوم نیس چم شده
از ناامیدی و ناراحتی هیچ خوشم نمیاد
اما از قضا شده قصه مار و پونه
خیلی بده ظرفت کوچیک باشه و اما سنگی که توش میفته بزرگ...
---------
خدارو شکر اگه ما هم نباشیم کانون هست
انشاالله به خبر بگذره،من وقتیمغزم قفل میکنه و شرایط خیلی خرابه تمام افکارمو روی کاغذ مینویسم چون ذهنم خالی بشه بعد یا نوشته ها رو پاره و گم و گور میکنم یا با خوندن همونا راه حلی پیدامیکنم
1396 تير 17، 0:03
اما هنین چیزا آدمو بزرگ میکنه
امیدوارم همه چیط به خوبی پیش بره
1396 تير 17، 13:52
برات دعا می کنم
موفق باشی
اگر از میان جهنم می گذری به راهت ادامه بده.
سپاس شده توسط
1396 تير 17، 17:01
جمله ای که تو پروفایلتون دارید الهام بخش خیلیا از جمله منه
خیلی وقتا میخونمش و تکرارش میکنم عجیب دلنشینه و امید بخش
دارید تو مسیر پاکی امتحان میشید و صیقل پیدا می کنید با هزینه هایی که میدید
صبور باشید
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
برقرار باشید
♧ ما ابدیت را در پیش داریم♧
سپاس شده توسط
1396 تير 17، 17:46
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !
عاقبتت بخیر همسفر
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !
عاقبتت بخیر همسفر
1396 تير 18، 12:45
میگم مامان جان چه کار کنم؟
میگه آخه همین یه ذره پول تو جیبتم خرج تاکسی میکنی
میگم شما بگید من چه کار کنم همون کار رو میکنم
به خدا گفتم چرا کاری نمی کنی؟
یادم اومد آدم بدی ام
سپاس شده توسط
1396 تير 18، 14:44
دوستی که5سال در مجازی باهاش بودم
چقد غبطه میخوردم بهش
حافظ قران بود
بعد از5سال خودش گفت
دوس دختر داره
دقیقا هم از همون کلاس قران اشنا شدن
یاد ابن ملجم افتادم که اونم عاشق دختری شد که دشمن حضرت علی بود
ابن ملجم نماز شب خون بود پیشانیش پینه کرده بود
حافظ قران بود
اما شیطون بوسیله یه دختر
باعث شد قاتل علی بشه
حالا هرکی دختر بازی کنه
و یا هر گناه دیگه ای
ایا قاتل دل امام زمانش نیس؟!
ورزش دشمن خـ . ا
« اگر لذتِ تَرک لذتِ را بدانی/ دگر لذتِ نفس را، لذت نخوانی»
سپاس شده توسط
1396 تير 18، 18:14
و معذرت میخوام باعث نگرانی شدم
--------------
اگر خود ما نتونیم مشکل مون رو حل کنیم گذر زمان یا باعث حلشون میشه یا کمرنگ تر شدن اونها
گاهی اوضاع از دست کنترل ما خارج هست یا لااقل فکر می کنیم اینطور هست
در این مواقع چاره ای جز صبر و تحمل وجود نداره
و شرایطی که الان من دارم مجموعی هست ازموارد بالا
در این شرایط مغز انسان از فکر کردن و تصمیم گرفتن مختل میشه
باید صبوری کرد
برای یافتن چیزی
باید به جستجوی آنچه نیست، بروی...
سپاس شده توسط