درد دل های شما

[rezvaneh]

[*بنده پاک*]

از ساعت ۴ بعدازظهر تا الان همش خواب بودم به جز یه دو ساعتی وسطش پاشدم نماز خواندم . و یه غدایی درست کردم
تازه دارم میشم همون ساناز قدیم
زیاد میخوابه تا کمتر این دنیا را ببینه 

بعد این همه سال تازه به این نتیجه رسیدم که شیطان به آدم سجده نکرد
خیلی هم کار بدی نکرد
ما آدما خیلی هم خوب نیستیم
یعنی اصلا خوب نیستیم

دیگه حتی الکی هم نمیتونم بگم خدایا شکرت
واقعا از اینکه یه این دنیا اومدم ناراحتم
دیگه مرگ هم فایده ندازه
میمیری میری اونطرف ، دوباره همه اینایی که باهات اینجا بودن میان اون طرف

کاش میشد به کل نابود شد
از بین رفت 
هیچی ازت نمونه

همه عمرم را الکی گذروندم بقیه اشم الکی میگذره
نکنه میخوای بعد این همه سال این مدلی زندگی کردن معجزه کنم

بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکنم
تو دنیای واقعی بین خانواده حتی دو کلمه حرفم ندارم بزنم
یک دونه دوست هم ندارم
تو فامیل هم یه نفر نیست که حتی بتونم باهاش حرف بزنم
تو فضای مجازی هم که واتس اپ و تلگرام و اینستا و کوفت و زهرمار خیلی وقته  رفتند کنار
فقط یه اینجا مونده بود
که اونم از دست دادم
اگر حرف های کل روز ام را بنویسی یک صفحه هم نمیشه

میدونم این وضعیت تقصیر خدا نیست
من فقط دارم تقاص گذشته را میدم 
ولی اصلا چرا من آفریده شدم که کار بخواد به اینجا ها برسه

چند روز پیش حالم درب و داغون شد
دوباره از اون حس ها که فقط باید گریه کنی خوب بشه
دیروز هر طور شده گریه کردم 
ولی خوب نمیشه


این حس غم
این بغض 
این ناراحتی 
این مشکلات 
دیگه تحملش سخت شده
یه ساعت باید بشینی جلوی مامانت گریه هاش را کنه و درد و دل کنه و تو نباید چیزی بگی چون طرز فکرت زیادی متفاوته و بیشتر باعث ناراحتی اش میشی
بعد بابات میاد شروع میکنه غر زذن
بازم نباید حرف بزنی چون جوابش اینه اعصاب ندارم جواب منو نده
بعدش داداشت میاد انقدر بداخلاقه که جرئت نمیکنی باهاش حرف بزنی
ماه ها است تو خونه ما همین حکم برقرار 
دیگه از گریه های مامان خسته شدم

قبل این پیام یه پیام دیگه هم برای خودم نوشتم بفرستم پروفایل خودم
هر چیز حقیری بود به خودم نسبت دادم
نفرستادم
دیگه هر بار یه پیام پر از آه و ناله مینویسم تهش یاد حرف آقای هومان میفتم و نمیدونم اصلا بفرستم یا نه

نمیدونم راه دردش چیه
این یکی را دیگه میفرستم بغض گلوم داره خفه ام میکنه


این قسمت شعر یاس خیلی به حال و روز من میخوره


دارم عقده هام در میارم از دل

دارم سرت و درد میارم

معذرت تو شاد باش من که نبودم داش

تو این آهنگ تو سنگ صبورم باش

[b52]

از ساعت ۴ بعدازظهر تا الان همش خواب بودم به جز یه دو ساعتی وسطش پاشدم نماز خواندم . و یه غدایی درست

ببینید دوست عزیز
حسی که شما دارید همونیه که همه آدمها دارند و اصلا آدمی چون پر کاهی در آسمان هر لحظه یک حالیه.
این احساس ها باید دریافت بشند و باهاشون همراه بود و اگر خوبن حفظ بشن و اگر بد طرد اما خود این احساس بد هم همیشه بد نیست و قراره روی دیگر روحیه و زندگی رو به ما نشون بده .
 راجع به سجده شیطان و فلان  که باید بگم تصورات عامه رو از خودتون دور کنید و اگر دغدغه ای براتون بوجود اومده مطالعه دقیق بکنید والا که این حرف ها چیزی جز کشک نیست.
آدمی می رسد به جایی که تنها خدا هم صحبت اوست . این پتانسیلی ایه که همه مخلوقات بهش سجده کردند.
در کل حالتون خوبه و بدونید بین این حال و حالی که عاشقش هستید یک لحظه و آنه که او بلند شدن و خواستن خودتونه.

[mahdimontazer]

۳۰ دقیقه چشمام رو گذاشتم رو هم نتونستم بخوابم

[فرید]

کاش هنوز دغدغه مون گم شدن پاک کنمون بود پنچر شدن توپمون بود خراب شدن دسته‌ی بازیمون بود ننوشتن مشقامون بود صفر گرفتن تو امتحانمون بود
چقدر نیاز دارم که با یه نفر حرف بزنم چقدر تو این همه شلوغی تنهام...

[ماجراجو]

کاش اونقدر پول داشتم که همه رو ثروتمند میکردم 

بنظرتون همه فقیر باشند خوبه یا ثروتمند؟

چرا

[مهدوی]

کاش هنوز دغدغه مون گم شدن پاک کنمون بود پنچر شدن توپمون بود خراب شدن دسته‌ی بازیمون بود ننوشتن مشقامون بود صفر گرفتن تو امتحانمون بود
چقدر نیاز دارم که با یه نفر حرف بزنم چقدر تو این همه شلوغی تنهام...

دشمنت تنها و بی کس باشه

رفیق من؛ ما دیگه اون دغدغه های کوچیک رو نداریم چون بزرگتر شدیم و آرزوهامون بزرگتر شد
زندگی به همین تغییراتش قشنگه
چرا کسی رو نداری؟
مگه ما کجا رفتیم؟
همینجا کلی رفیق داریم که میتونیم باهاشون حرف بزنیم

[مهدوی]

کاش اونقدر پول داشتم که همه رو ثروتمند میکردم 

بنظرتون همه فقیر باشند خوبه یا ثروتمند؟

چرا

چون دنیا با همین تفاوت هاست که خسته کننده نیست

درکت میکنم
منم گاهی دلم میخواد فوق‌العاده ثروتمند باشم
ولی این تفاوت میتونه نردبونی باشه برات تا به اهدافت برسی
بیشتر تلاش کنی و دنیا رو به حرکت دربیاری

فکرشو بکن اگه همه ثروتمند بودن
کی کارگر میشد؟
کی پاکبان میشد؟
کی راننده تاکسی میشد؟
اون وقت سنگ رو سنگ‌ بند نمیاومد

در عوض تو چیزایی رو داری که دیگران ندارن
من همه صفاتت رو نمیدونم
ولی روحیه جنگاوری که داری منحصر به فرد و خاصه
صفتیه که خیلیا آرزوشونه داشته باشنش 
وگرنه کی بلد نیست از باباش پول بگیره و بهترین ها رو برای خودش بخره؟

به داشته هات فکر کن
روحیه ات، خونواده ات، دوستات، کانون و البته البته من 

[b52]

چه آرزویی دارم
دلم چی میخواد
وقتی کودک بودم و چشمام رو میبستم دوست داشتم چه کاره باشم
حالا دلم چیزی رو میخواد که خواستنش در وجودم نیست
ولی خوب یادمه وقتی بچه بودم از پسش بر می اومدم
من از سه سالگی خودم رو خوب یادمه و یادمه که خلبان بودم ، اونم با قد بلند و لباس یکسره سبز و تازه همیشه هم خودم رو میگرفتم ، بیخود که نبود پاش زحمت ها رفته بود.
من زیاد خواب میبینم هم خوب و هم بد ، به بد هاش توجه نمیکنم و خوباش حالم رو خوب میکنه .
دبشب خواب دیدم یکی از دوستام رو میکشم ، خنده دار بود و بی قانونی بیداد میکرد و تقریباً مطمئن بودم هیچ وقت گیر نمی افتم.
صبح که پاشدم دوستم رو بیشتر دوست داشتم و دیگه پشتش گله نمیکنم که شب بیاد تو خوابم.
دخترم خیلی کوچیکه ازینا که تنش بوی شیر میده ، اونم خیلی خواب میبینه، هم تو خواب شیر میخوره ، هم میخنده و هم اخم میکنه درست مثل بیداریش.
یجورایی فیلسوفه خواب هاش رو زندگی میکنه

[مهرخدا]

زندگی رو هیچ وقت نمیشه پیشبینی کرد
درست در لحظه ایی که فکر میکنی با تمام سختیا داری راه رو درست میری و میتونی یه نفس راحت هم بکشی
باهات کاری میکنه که از همه چی زده بشی
بگذری از داشته هات و بین بد و بدتر انتخاب داشته باشی
شرایطی برات بوجود میاره که نمیدونی کی هستی 
کسی که سرشار از خشم، خودمم؟ یا اونی که درمونده است منم؟ 
یا اونی که ملیجک جمع میشه و میگه و میخنده تا حواس اطرافیان رو به خیلی چیزا پرت کنه؟
یا اونی که وقتی همه ی احساساتشو تو خودش میریزه و حرف نمیزن و نمیزنه تا اخرش به حد انفجار برسه
و خدا میدونه که چه تصمیمی اونوقت میگیره
خدا آخر و عاقبت همه امون رو بخیر کنه 
میدونم خدایی هست 
میدونم بزرگه و همه امون پشتمون به خداست
فقط خودش تنها امید منه

[افرا]

هنوزم همونیم که قبلا بودم...
همون موجود تنبل حواس پرت که برای قشنگ شدن زندگیش تلاش نمیکنه.
ده سال از عمرشو نگاه میکنه و میگه هدرش دادم با اشتباهام.
ولی بازم اشتباهارو تکرار میکنه...
واقعا چند بار؟
خدا این همه بهم فرصت شروع دوباره میده ولی بازم اشتباه میکنم.
هزار بار اومدم کارامو درست پیش ببرم ولی دیدم شب شد و هیچ کاری نکردم!
اخه چرا؟!
اصلا من الان باید اینجا باشم؟!
میشد خونه ی خودم باشم.
حسرتشو نمیخورم ولی دوس هم ندارم اشتباه کنم.
میپرسم چرا اینطوری میشه؟!
جوابش خیلی سادست!
چون دلم میره به سمت خوشی های لحظه ایی و آینده نگر نیستم!
فکرم با واقعیت فاصله ی زیادی داره.
میگم عیب نداره بعدا انجامش میدم.
ولی ده ساااااال هم بگذره میبینیم انجامش ندادم یا ناقص رهاش کردم.
کافیه اون لحظه از خودم بپرسم : کار درست الان چیه؟!
و انجامش بدم.
اینطوری دنیام و این ده سال هایی که میگذرن میشن پر از کار های درستی که انجام دادم.
و نه برای لذت های زود گذر.
یه بنده خدایی هست که عکسشو هم میبینم غصه میخورم!
نه اینکه اون ادم ادمه تلاشگری باشه ها.
ولی وقتی میبینمش یاد اشتباهام میوفتم...
امروز 13 اذر 99 هست...
حتی تاریخ امروز رو که نوشتم یه صدایی تو گوشم گفت باز میخوای تاریخ بزنی بگی از امروز کارمو درست انجام میدم؟!
نه ...
امروز تاریخ میزنم که فقط امروز رو اونی باشم که دلم میخواد...
اونی باشم که دوسش دارم.

[rezvaneh]

ما ز یاران چشم یاری داشتیم 
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

[*بنده پاک*]

اومدم درد و دل کنم 
دیدم شیطان زیادی نزدیک شده 
باهاش دعوام شد
چرا اینجا جایی را نداریم برای شاخ و شونه کشیدن برای شیطان

میخوام با شیطان دعوا کنم 
خیالم راحت بشه برم دنبال زندگیم

---

دعوای من با شیطان
زیادی اعصابم را داغون کردی
من با کلی دعا و دوا و دکتر نیومدم به این دنیا که آرزوهای تو را برآورده کنم
تو دشمنی
یه دشمن کینه ای
نمیگذارم خوشحالی این زندگی برای تو باشه

پاتو بکش عقب  
من دست از سر خدام بر نمیدارم
هر چی که هستم همینم  
اگر الان کانون را انتخاب کردم  
فقط واسه خاطر خداست 
من خدا را ول نمیکنم
برو پی زندگیت
من مثل آدم های بیرون نمیشم
من اینکاره نیستم

من یک بی هدف ولی خدا را دارم 
با خدا که باشی خودش همه چی را برات درست میکنه
بی خدا که باشی تهش به پوچی مطلق میرسی
من دیگه حال و حوصله این پوچی را ندارم
نمیخوام برگردم عقب

اینا را نوشتم تا بفهمی اینجا رئیس کیه
تامام

[مهدوی]

اینا را نوشتم تا بفهمی اینجا رئیس کیه 
تامام 

ایزی ایزی تامام تامام

عه تازه ابلیس از کنارم رد شد؛ داشت اشک میریخت هی میگفت کانونیا همش با من کات میکنن 


منم یه گود بای فور اور تحویلش دادم و اومدم اینجا


چه میکنه این کانونی
اصلاً نباید کوتاه بیاییم

[یاقوت]

در زندگی بعدی ، کاش می شد مسیر را وارونه طی کنم.

 در آغاز، پیکری بیجان و مرده باشم و آنگاه راه آغاز شود 

در خانه ای از انسانهای سالمند، زندگی را آغاز کنم و هرروز همه چیز، بهتر و بهتر شود. به خاطرِ بیش از حد سالم بودن، از خانه بیرونم کنند.

 بروم و حقوق بازنشستگی ام را جمع کنم.و سپس، کار کردن را آغاز کنم. 

روز اول، یک ساعتِ طلایی خواهم خرید و به مهمانی و پایکوبی خواهم رفت. 

سپس چهل سال پیوسته کار خواهم کرد و هرروز ، جوان تر خواهم شد.

آنگاه برای دبیرستان آماده ام؛ و سپس به دبستان می روم و آنگاه کودک می شوم و بازی می کنم. هیچ مسئولیتی نخواهم داشت.

 آنقدر جوان و جوان تر می شوم تا به یک نوزاد تبدیل شوم. و آنگاه نه ماه ، در محیطی زیبا و لوکس ، چیزی شبیه استخر ، غوطه ور خواهم شد ... و سپس  زندگی را در اوج به پایان برسانم .

وودی آلن _مرگ در می زند