1390 خرداد 11، 13:51
ویرایش شده
همراز جان خب فکر می کنم منظور آقا امیرحسین اینه که...
این همه هممون فکر و نقشه و آرزو و انرژی داریم ...
این همه وقتیکه دوباره پاک میشیم و پاک می مونیم عاااالی می شیم و خیلی نزدیکتر به خدا و تقریبا یه چیزی مثل سفیدی مطلق وشادی و سرزندگی و حس لطافت و همراهی خداوند...
و تمام چیزایی که می تونه بهترین ها رو برای ما بسازه...
دیگه به نظرمون همه چیز حله و زندگی، پتانسیل درجه یک بودنش رو کاملا پیدا می کنه...
کلی نقشه می کشیم و برای هر روزمون برنامه می ریزیم و شروع می کنیم به حرکت در مسیر بهترین اهدافی که می دونیم روح ما رو به یه حالت رضایت خیلی لذت بخشی می رسونه...
اما شکست بعد از شکست
تلخ ترین قسمت ماجرا همینه!
بعد از این همه امید و حس پاکی ای که حتی با مدت زمان نه خیلی زیادی پاک موندن توی تمام وجودمون احساس می کنیم...
صبح سفیدی که بارها قول دادیم و کاملا تصمیم گرفتیم که هرگز تباهش نمی کنیم...
دوباره و یک دفعه تبدیل میشه به شب سیاهی که هرگز وقتی از لذت سفیدی بهره می بردیم و باهاش توی بهترین حس ها و به فکر بهترین اهداف بودیم... نمی خواستیم که حتی برای لحظه ای اون شب سیاه دوباره ما رو دربربگیره و با اون احساس تباهی خیلی زیاد هیچ کاری نتونیم بکنیم...
اما...
دوباره بلند شدن و خدای عزیز و مهربونمون...
دوباره ایستادن به خاطره اون همه آرمان و امید و آرزو...
و خدا...
.
.
.
شاید همه اینا به خاطره اینه که ما آدم ها خیلی فراموشکاریم!
تا لحظه شکست به خدا ایمان داشته باش
خواهی دید که آن لحظه هرگز فرا نخواهد رسید...
خواهی دید که آن لحظه هرگز فرا نخواهد رسید...