1391 خرداد 24، 19:25
یا عباس
(1391 خرداد 24، 21:01)alone نوشته است: سلاممممممممممممم بچه ها یه امتحان خیلی مهم دارم لطفا دعام کنین همیشههههههه به دعاهاتون ایمان داشتممممم و دارم ممنونمسلام الون جونم
(1391 خرداد 24، 21:22)مریم .. نوشته است: کاش زندگی ام مثل فیس بوک گزینه ی غیرفعال کردن داشت......سلام
(1391 خرداد 23، 22:04)مجتبی نوشته است: ترک خانوم این پست رو خوندین ؟ http://www.ktark.com/showthread.php?tid=405&pid=160540#pid160540
اگه فکرت که شلوغ شد سعی کن سرعت فکرت رو بیاری پایین ، اگه خیالات یا افکاری داری و از ذهنت بیرون نمیرن مثل یه نوار موسیقی سرعتش رو توی خیالت کم کن ! تمرکز کاری نداره یه لحظه توی این حالت به اطرافت توجه کن ، همینطور که سرعت فکر و ذهن و پردازش رو اوردی پایین دور و برت رو خوب ببین ، صدای تیک تیک ساعت ، نور یا تاریکی ، هر چی هست ، کنار این بتونی آروم آروم توجه رو ببر سمت یه نعمت از خدا و به زیبایی ها و عطمتش فکر کن ، گاهی من این وقت ها از پاسیو خونه یه برگ گیاه میکنم و با شگفتی به این شاهکار خدا دقت میکنم ، تونستی ذهنت رو توی اون لحظات اروم کنی و کم کم حضور خدا و زیباییش رو درک کنی ، و سپاسگذاری کنی ، این طوری یه عشق عظیم رو درک میکنی و احساسا بسیار خوبی پیدا میکنی مخصوصا اگه به نعمت ها و داده های خدا که اطرافت هست بیشتر و بیشتر به این نیت نگاه کنی .
(1391 خرداد 25، 0:12)تولد40 نوشته است: قرارم با خودم این بود که تا چهل مادربزرگ صبر کنم
ولی
دلم تاب نیاورد و خونه که خالی شد،
مضرابم داغ نوازش سیم ها شد
هنوز اسیر نفسم
یاعلی