1391 آبان 4، 22:52
تنها بودم اتاق، اینترنت مون هم سرعتش زیاد شده، چند تا سایت بد باز بودند،
مردد بودم... بشکنم نشکنم... شاید اگه اگه کمی بیشتر ادامه داده بودم، این بار هم توجیهش می کردم و سقوط، بگذریم.
کسی در زد، با چند ثانیه تعلل گفتم بفرمایید، تو این فاصله اون صفحه های مرورگرم رو بستم، فکر کردم همش رو بستم.
ایوب بود. اومد تو. از اونجا که علاقه ی خاصی به کامپیوتر و اینترنت اینا داره، راست اومد پیشم نشست،
پشت لپ تاپ البته من در حالت معمولی اصلن ناراحت نمیشم برا این حرکت
کمی فشار که آیا همه ی آثار جرم رو برطرف کردم، یهو اشاره گر موس رفت رو یه صفحه مینیمایز شده،
اون نمایش کوچک که بالاش می آد، اومد... نگو یه صفحه بسته نشده بوده... کلی عکس کوچیک کوچیک...
و من که خشکم زد و او که دید...
هیچ کدوم مان حرفی نزدیم...
گفتم برو لیوان بیار، نوشیدنی بخوریم. خوردیم.
یه کم نشست، بعد رفت.
و من موندم و یه غم جدید
نمیدونم چی درباره م فکر می کنه؟!
شایدم اومدنش باعث شد، این بار هم بِرَهم... نمیدونم
خدایا، باز هم خودت، این تو و این حال من، خودت درستش کن
خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش *** بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر
" مولوی "
این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...