امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

آخرین روز 
آخرین امتحان 
آخرین سلف 
آخرین نشستن های روی چمن های پشت دانشکده با بچه ها،
زیر سایه های آن درختان کاج، جایی که شاید تمام دلخوشی ما برای رفتن به آن دانشگاه بود
آخرین گپ های دوست داشتنی با بچه ها 
و آخرین خنده ها ...

لیسانس تمام شد.
نقطه سر خط .





پایداری، تا رستگاری ...




[تصویر:  05_blue.png]
آقا امید چقد حرفات شبیه حرف دل من بود......
داغ از دست دادن عزیز خیلی سخته خیلی....
امروز کسی ک اندازه جونم دوسش دارم جلوم هق هق گریه میکرد
چی بهش میگفتم؟!؟میگفتم گریه نکن اشکال نداره ک داداشت مرده؟؟؟!!!!
ناچار بودم بگم خودتو خالی کن گریه کن سبک شی....
خیلی سخته نه؟
هم واسه من هم واسه اون البته واسه اون خیلی سخته تره این چهارمین عزیزیه ک از دست داد...
بخدا وقتی میخوام غذا بخورم میگم وای اون الان چ حالی داره کوفتم میشه غذا....
امروز با بدبختی تونستم یه لبخند رو لباش بشونم
سخته آره خیلی سخته
خدایا اگه عزیزی رو میگیری صبرو طاقتش رو هم بده
تو دلم اشوبه خدا دل همرو آروم کنه یه گوشه چشمی هم به دل من بندازه
آمین
[تصویر:  75564740_83301426cfcbb.jpg]






صعود ممکن است دشوار باشد 

ولی



منظره بالا بسیا ارزشمند است  

وقتی اینقد دلت پره، اینقد استرسو دل آشوبه داری، که از همه رفتارات همه میفهمن یه چیت هست
وقتی از نگاه کردنات میفهمن
وقتی از لحن صدا
از غذا خوردنت میفهمن
ولی تو لب از لب باز نمیکنی،
چی میخوای بگی
گفتنش سخته
اصن گفتنی نیس
نمیشه گفت
بگیم آروم نمیشی
فقط از ارزش درد دلت کم میشه، شاید کسی درک نکنه
همیشه میگم آدما فراموش کارن، دردشون یادشون میره
ولی خدا چرا من غمام یادم نمیره
خدایا اگه هستی
هیچ کسیو به روزه من دچار نکن
  یک بار برای همیشه ترک خواهم کرد  
آزادم خانم من نميدونم غم هاتون چي هستن، واسه همين هيچ قضاوتي نميكنم.

ولي اساس خلقت، دگرگوني و تكامل هست.

همه چيز تغيير ميكنه، براي تغيير تلاش و همت نيازه،

البته بر طرف كردن بعضي از مشكلات از عهده ما خارجه، مثلا بيماري عزيزامون،

و اينجا راه حل صبر كردن و كنار اومدن، و شكر كردن هست.

ان الله مع الصابرون.
یه مدینه،یه بقیعه،یه امامی که حرم نداره،
سینه زنهاش،کسی نیست تا،روی قبرش یدونه شمع بذاره،
دل بی تاب،دیگه شد آب،که توو آفتاب نه سایبونی داره،
نه یه خادم،نه یه زائر،نه کنارش یه روضه خونی داره،
امون ای دل،امون از غریبی...
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...


بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، .....................................

و و و و و ...............

می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...


مُـــــــــــــــــــــــ ـــــردم.



برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند.

حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!...

مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، حالا حتی لحظه ای هم نگران من نیستند و ....


-----------------------------------------
حکایته منه 53258zu2qvp1d9v
[تصویر:  Pic.jpg]
سلام خدا. اومدم باهات درد دل کنم. من دیگه شکستم. دیگه دیاموند واقعی نیستم. اونقدر توی این روزا داره بهم این شهوت فشار میاره که دارم میترکم. هر وقت می خوام استقامت کنم شکست می خورم. الان هم حال نوشتن ندارم اما می خوام باهات حرف بزنم. من نمی دونم چرا باید این همه بدبختی بکشم. الان گرفتارم. پاک نیستم. کاش من هم پاک بودم و لذت اون نماز هایی رو که روزها و ماه های سالی که به سن تکلیف رسیدم رو باز می چشیدم. اما .....

کاش باز هم مثل قبل نماز شب می خوندم و حتی از درسم میزدم تا با تو حرف بزنم. الان این خود ارضایی مثل یه بند پیچیده دور پام. یاد روزهایی که استان فارس به وجودم افتخار میکرد بخیر. در زمینه خطاطی- نقاشی - کاریکاتور - جشنواره خوارزمی و المپیادهای کامپیوتر و ... که یادم نمیره یه بار شدم دوم و  قرار شد بریم جلو داوران باز طرحمون رو ارائه بدیم اونی که شده بود اول طرحش برای خودش نبود و از یه جایی کپی کرده بود و باز من شدم اول. یاد اون روزایی بخیر که به قول مادرم که همیشه بهم میگه حجت تو موقعی که خواستی به دنیا بیایی همه دکترا گفتن این بچه اینقدر ریزه که بعیده سالم به دنیا بیاد اما من دلم نمی خواست تو رو سقط کنم چون به خدا ایمان داشتم. وقتی اومدی به دنیا همه تعجب کردن که سالمی وقتی خواستیم برات یه اسم بذاریم شب که بابات خوابید صبح بیدار شد گفت اسمش رو بذاریم حجت. گفتم چرا؟؟؟ گفت دیشب خواب دیدم  که یک انسان نورانی اومد و فقط بهم گفت من بچه ات رو کاری می کنم که سالم باشه فقط اسمش رو بذار حجت. یاد اون روزایی بخیر که وقتی 2 سال و نیم داشتم شروع کردم به نوشتن. یادم نمیره در 3 سالگی به عنوان یه نماد میرفتم توی مدارس برتر ابتدایی شهر و اونجا همینجوری سرکلاس می نشستم. خیلی عاشق علمم و علم رو عبادت می دونم. الان می فهمم که چرا داری کمکم می کنی. اما دیگه طاقت این همه شکست رو ندارم. یه روزی دیاموند بودم اما ای کاش....

خدایا باز منو به عقب برگردون مثل کامپیوتر که اونو میشه به عقب برگردوند. خدایا می خوام به روزایی که توی اوج بودم و توی خطاطی توی استان حرف اول رو میزدم نه اینکه الان دستانم قدرت گرفتن نی قلم رو نداره. الان دیگه کمر نشستن هم ندارم. خیلی کمرم درد می کنه از همه مهمتر روحم درد می کنه . ای کاش من هم مثل سابق دوستت داشتم. یادت نمیره اولین باری که رفتم شب قدر اونقدر گریه کردم و به خودم و خودت قول دادم که پاک باشم و تو به من اعتماد کردی و من رو مستجاب الدعوه کردی و توی اون مدتی که پاک بودم کوچکترین چیزی رو که طلب میکردم نتیجه اش رو می گرفتم اما الان دارم توی گودال و مرداب گناه غرق میشم. دیگه روم نمیشه بگم خدایا کمکم کن. دیگه روم نمیشه بگم خدایا مثل اون چند ماه پیش که من وقتی خوابیدم داشتم پرواز می کردم و به جایی رسیدم که گفتم خدایا چرا از این منو بالاتر نمی بری دراومدی بهم گفتی فعلا تا همینجا بسه یادم نمیره فردا صبحش که از خواب بیدار شدم دیدم خیلی روحیه ام عالیه. خیلی پرانرژی ام و یادم نمیره همونروز حدود 13 ساعت درس خوندم. 

خدایا یعنی میشه باز هم به همون سابق برگردم؟ باز برم سجده و همین که بگم خدایا شکرت . دنیا رو برام گلستان کنی؟؟؟ یعنی میشه باز روح من هم پاک بشه؟؟؟؟ ای کاش .....


TearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTears
به نام یگانه خدای هستی
ارادتمند شما

diamond111

[تصویر:  8.gif]
 
سلام دوستان
راستش من وقتی کم سن تر بودم (خیلی کم سن هم نه، مثلاً تا همین چند ماه پیش) کلاً از آدمایی که به قولی پدر سوخته بازی در میارن بدم میومد. اما الآن فهمیدم که تا حالا بیرون گود وایساده بودم.
وقتی بری توی کار، می بینی خوب بودن خیلی هزینه داره. اون وقت باید تصمیم بگیری که هزینه بدی یا اینکه همون کارایی رو انجام بدی که ازش بدت میومده.
البته من تصمیم گرفتم خوب بمونم. ولی خب هنوز کامل توی گود نرفتم. باید ببینیم وقتی شرایط سخت تر میشه چه حالتی پیش میاد و می تونم روی قولم بمونم یا نه؟ مخصوصاً ازدواج شرایط رو سخت تر می کنه و مردها رو مجبور می کنه که پول در بیارن.
(1392 خرداد 21، 22:40)کریم نوشته است: سلام دوستان
راستش من وقتی کم سن تر بودم (خیلی کم سن هم نه، مثلاً تا همین چند ماه پیش) کلاً از آدمایی که به قولی پدر سوخته بازی در میارن بدم میومد. اما الآن فهمیدم که تا حالا بیرون گود وایساده بودم.
وقتی بری توی کار، می بینی خوب بودن خیلی هزینه داره. اون وقت باید تصمیم بگیری که هزینه بدی یا اینکه همون کارایی رو انجام بدی که ازش بدت میومده.
البته من تصمیم گرفتم خوب بمونم. ولی خب هنوز کامل توی گود نرفتم. باید ببینیم وقتی شرایط سخت تر میشه چه حالتی پیش میاد و می تونم روی قولم بمونم یا نه؟ مخصوصاً ازدواج شرایط رو سخت تر می کنه و مردها رو مجبور می کنه که پول در بیارن.
سلام داداش کریم بزرگوار

اینی که میگی ترس منم هست از آینده 1276746pa51mbeg8j

فقط میتونم بگم که سعی کن درآدت حلال باشه در هر صورت

نون غیر حلال سر سفره خانواده آینده ات نبر که تو همه چی اثر داره

تو فرزندت هم اثر مستقیم میذاره

پول حلال کم هم باشه برکت داره
Khansariha (18)

دایموند عزیز افسوس گذشته رو اصلا نخور گذشته گذشته

قرار نیست که تلاش کنی تا بشی چیزی که تو گذشته بودی

دیدت به سمت جلو  وآینده باشه

به سمت بهتر شدن از چیزی که قبلا بودیKhansariha (18)
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


سلام
خاطره ها هميشه برام جذاب بوده.. خاطره بازي هم علاقه هميشگيم..
اما خيلي وقتا ازشون فراري ميشم..
ي وقتا هم ميرم سر وقتشون.. خودمو نگاه ميكنم.. خودمو شخم ميزنم.. سره و ناسره ميكنم..چيزاي خوبي پيدا ميشه..
مثه اين:
(1388 آذر 13، 20:30)سـُـها نوشته است: سلام
.
.
.
خدا منو بکشه اگه بخوام به کسی توهین کنم..یا موج منفی بفرستم..کلی میگم..

بعضی از دوستان تو لحظه اول جو گیر میشن و با کلی انرژی قول همکاری میدن...
اما یهو دور و برت رو نگاه میکنی و میبینی که ای دل غافل، تنها موندی...
اگه بخوام مثال بزنم به راحتی اسم چند تا از تاپیک ها رو میتونم بگم...

پس اگر واقعا قصد شروع داری و آستینهاتو بالا زدی باید مدیریت قوی و تمام وقتی هم داشته باشی..
همین طور با زور هم که شده از دوستان کار بخوایی...
.
.
.
موفق باشین..یاعلی.
هنوزم همينه..

اگه لحاظ بشه خيلي از مباحثي ك راكدن درست ميشن..
هــــــــــــــــــــــي...
چ فرصت ها ك داره از دست ميره...

عاقبت ب خير باشيم..
ياعلي.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

(1392 خرداد 21، 22:15)ش غبطه میخوردن؟diamond111 نوشته است: سلام خدا. اومدم باهات درد دل کنم. من دیگه شکستم. دیگه دیاموند واقعی نیستم. اونقدر توی این روزا داره بهم این شهوت فشار میاره که دارم میترکم. هر وقت می خوام استقامت کنم شکست می خورم. الان هم حال نوشتن ندارم اما می خوام باهات حرف بزنم. من نمی دونم چرا باید این همه بدبختی بکشم. الان گرفتارم. پاک نیستم. کاش من هم پاک بودم و لذت اون نماز هایی رو که روزها و ماه های سالی که به سن تکلیف رسیدم رو باز می چشیدم. اما .....

کاش باز هم مثل قبل نماز شب می خوندم و حتی از درسم میزدم تا با تو حرف بزنم. الان این خود ارضایی مثل یه بند پیچیده دور پام. یاد روزهایی که استان فارس به وجودم افتخار میکرد بخیر. در زمینه خطاطی- نقاشی - کاریکاتور - جشنواره خوارزمی و المپیادهای کامپیوتر و ... که یادم نمیره یه بار شدم دوم و  قرار شد بریم جلو داوران باز طرحمون رو ارائه بدیم اونی که شده بود اول طرحش برای خودش نبود و از یه جایی کپی کرده بود و باز من شدم اول. یاد اون روزایی بخیر که به قول مادرم که همیشه بهم میگه حجت تو موقعی که خواستی به دنیا بیایی همه دکترا گفتن این بچه اینقدر ریزه که بعیده سالم به دنیا بیاد اما من دلم نمی خواست تو رو سقط کنم چون به خدا ایمان داشتم. وقتی اومدی به دنیا همه تعجب کردن که سالمی وقتی خواستیم برات یه اسم بذاریم شب که بابات خوابید صبح بیدار شد گفت اسمش رو بذاریم حجت. گفتم چرا؟؟؟ گفت دیشب خواب دیدم  که یک انسان نورانی اومد و فقط بهم گفت من بچه ات رو کاری می کنم که سالم باشه فقط اسمش رو بذار حجت. یاد اون روزایی بخیر که وقتی 2 سال و نیم داشتم شروع کردم به نوشتن. یادم نمیره در 3 سالگی به عنوان یه نماد میرفتم توی مدارس برتر ابتدایی شهر و اونجا همینجوری سرکلاس می نشستم. خیلی عاشق علمم و علم رو عبادت می دونم. الان می فهمم که چرا داری کمکم می کنی. اما دیگه طاقت این همه شکست رو ندارم. یه روزی دیاموند بودم اما ای کاش....

خدایا باز منو به عقب برگردون مثل کامپیوتر که اونو میشه به عقب برگردوند. خدایا می خوام به روزایی که توی اوج بودم و توی خطاطی توی استان حرف اول رو میزدم نه اینکه الان دستانم قدرت گرفتن نی قلم رو نداره. الان دیگه کمر نشستن هم ندارم. خیلی کمرم درد می کنه از همه مهمتر روحم درد می کنه . ای کاش من هم مثل سابق دوستت داشتم. یادت نمیره اولین باری که رفتم شب قدر اونقدر گریه کردم و به خودم و خودت قول دادم که پاک باشم و تو به من اعتماد کردی و من رو مستجاب الدعوه کردی و توی اون مدتی که پاک بودم کوچکترین چیزی رو که طلب میکردم نتیجه اش رو می گرفتم اما الان دارم توی گودال و مرداب گناه غرق میشم. دیگه روم نمیشه بگم خدایا کمکم کن. دیگه روم نمیشه بگم خدایا مثل اون چند ماه پیش که من وقتی خوابیدم داشتم پرواز می کردم و به جایی رسیدم که گفتم خدایا چرا از این منو بالاتر نمی بری دراومدی بهم گفتی فعلا تا همینجا بسه یادم نمیره فردا صبحش که از خواب بیدار شدم دیدم خیلی روحیه ام عالیه. خیلی پرانرژی ام و یادم نمیره همونروز حدود 13 ساعت درس خوندم. 

خدایا یعنی میشه باز هم به همون سابق برگردم؟ باز برم سجده و همین که بگم خدایا شکرت . دنیا رو برام گلستان کنی؟؟؟ یعنی میشه باز روح من هم پاک بشه؟؟؟؟ ای کاش .....


TearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTearsTears

سلام اقای دایموند
اون پسری که ازش حرف میزنی کی؟اونی که دو سالگی می نوشت ؟ اونی که خیلی ها بهش غبطه میخوردن؟( یکیشون خود من باور کن ، من یکی که این چیز ها را نداشتم و البته به جاش چیز های دگه )
مطمین باش کسی نیس جز خودت شما هنوز همون بنده ای با استعداد ها و هوش فراوان
هیچ فرقی نکردی ، برای خدا فرقی نکردی و خدا همونقدر ازت انتظار دارههاااااااااااااااااااااا
این حرف ها یعنی  این که میتونی ، خداوند استعداد خوب بودن در وجودت قرار داده
فقط اونی که عوض شده  اراده شماست که همش به خاطر این گناه کوفتی سست شده
باور داشته باش که توانایی هات چیزی کم نشده ، یه یاعلی بگو و بلند شووووووووووو
یاعلی

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی

[تصویر:  final%201.png]
[تصویر:  ec51f6eb240f.png]
سلام به تمام دوستان
2 هفته هست که خ.ا نمی کنم ولی امروز اولین روزی هست که شروع کردم افکارم رو به مسائل جنسی سوق ندهم .
برام واقعا سخته .دل درد شدیدی دارم ،
هر زمانی که ناراحتی یا عصبانیت یادرد جسمی داشتم با زنای فکری آرومتر میشدم
 ولی امروز با خودم و خدای خودم قرار گذاشتم ایت اعتیاد زنای فکری رو کنار بگذارم.
من تو این دو هفته دیگه سراغ سایت های بد ،عکس بد،نوشته های بد، صحبت با افراد در مورد موارد جنسی و کارهایی که بتونه من در این ترک کمک کنه انجام ندادم
 و از همه مهمتر از خدا خواستم بهم کمک کنه.
اصلا حالم خوب نیست،
شدم مثل یه آدم معتاد که میخواد مواد رو ترک کنه.
آخه هیچ وقت تا به این سن رسیدم.مثل امروز سعی در ترک نداشتم.
همیشه بعد از مرتکب گناه میگفتم :
دیگه انجام نمیدم ولی الان نیاز دارم و انجام نمی دم.
اصلا حالم خوب نیست.
حوصله هیچکاری رو ندارم یعنی اصلا فکرم کار نمی کنه.
ذهنم را فاسد کردم
.سردرد عجیبی دارم.
خدایا خودت بهم کن.
خدا رو شکر این سایت هست که من دوباره برنگردم به عقب.
برام دعا کنید
امیدوارم
امیدوارم
امیدوارم
ببین داداش امیرحسین مشکلت اونقد حاد نیست ک بخوای بخاطرش خودتو زندگیتو اطرافیانتو ناراحت کنی
مشکلت حل شدنیه البته همه مشکلات حل شدنی اند ولی واسه شما با یه برنامه ریزی حل میشه
لازم نیست 24ساعته تو کانون باشید یه برنامه ریزی بکنید ک روزی یه ساعت کانون بیاین
لازمم نیست تو هر تاپیک 3-4تا پست بزارید همونم ک بیاین و ازش استفاده کنید خودش یه فعالیت مفید حساب میشه
کانون ک نگفته بیاین تو گروه من عضو بشین و هر مین تو هر تاپیکی بچرخید
نه هدف کانون ترکه خیلیا اومدن عضو شدنو ازش استفاده کردن و رفتن به کارای دیگشون رسیدن و هر چن وقت یه بارم میان
بخدا خیلی شده این روزا میبینم بچه های قدیم مثلا بعد از یه سال اومدن کانون 2باره
میدونم کانون و بچه هاش یه حسی به آدم میده ک انگار ن انگار تو دنیای مجازی هستیم
میدونم عشق به کانونه ک باعث شده شما ناراحت باشین
ولی یه برنامه ریزی با عمل مشکلتونو حل میکنه
اینطوری به بقیه کاراتونم میرسید
موفق باشید
[تصویر:  75564740_83301426cfcbb.jpg]






صعود ممکن است دشوار باشد 

ولی



منظره بالا بسیا ارزشمند است  

امیر حسین خان
حالا که کانونو بچه هاشو دوست دارید میتونید از کانون به عنوان اهرم تشویق ذهنتون استفاده کنید
البته شما بر عکسش تو سرت بود که ازش به عنوان تنبیه استفاده کنی
اما تشویق بهتره


حالا چطوری؟
هر شب تعیین میکنی فردا چی کارا باید انجام بشن
بعد اگر انجام دادید هر بخش رو میتونید در ازاش فرضآ یک ربع یا هر چقدر بیاید کانون
اگر هم سهم های که در روز تعیین نکردید رو انجام ندادید تشریف نیارید
ین جوری هم به مسیولیت سرپرستی می رسید
هم به مسیولیت های تو خونه و شخصی


خوبه؟

[تصویر:  nasimhayat.png]
امیر حسین جان......
راحت طلب شدی برادر.....Khansariha (18)..(عین خودم!!)

روزی دو سه تا کار مفید برای دیگران انجام بدی کارت راه میفته...

خریدای مامان با تو...
قبضا با تو....
در دل با رفیق واسه افتادن فلون درس هم با تو.. 

یه مدد از علی بگیر....تغییر کن...

ولی همه تقصیرا رو گردن خودت ننداز بابا.....من خودم دوست دارم همه چی بهم ریخته و بی نظم باشه......

همه این داستانا و جر و بحث با پدر و مادر زیر سر اینترنته....کاش نبود اصلا!

ضمنا تجربه های جدید روحیه سازو انگیزه بخشه....پس امروز یه کار کن که دیروز نکرده باشی.....ببین تغییرو!!!
[تصویر:  MuALi.png]
بد شانس به کی میگن1
من1
 این درست میشه اون خراب میشه1
همه چی خراب1
چقد ناراحتم1
★  *  ★   اینقد تلاش میکنم تا یه عالمه ازینا بگیرم    ☆  ★  

خدایا چه بی حساب و کتاب میبخشی و ما چه دقیق تسبیح ذکرهایمان را میشماریم



[تصویر:  959266sk2bnp02of.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان