عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

سلاممم اینو الان خوندممم به راستی که چقدددر زیباست و جای تأمل داره 53258zu2qvp1d9v

ابليس انسان را سجده نکرد شيطان شد
انسان اگر خدا را سجده نکند چه خواهد شد...؟
53258zu2qvp1d9v 53258zu2qvp1d9v
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


نمیدونم چرا همه چی داره دست به دست هم میده که من یه احساس بخصوصی رو داشته باشم
که باعث و بانی اون من بودم
نه به مصیبت هایی که سرت میاد زیاد ناراحت شو
و نه به خوشی ها و سرمستی هایی که برات اتفاق میفته دلخوش باش که هیچ کدام پایدار نیست

53 حضوري گر همي خواهي از او غايب مشو حافظ..متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها 53
بسم الله الرحمن الرحیم
پاسبان حرم دل شده‌ام ،شب همه شب
تا در این، پرده جز اندیشه او نگذارم 
مساله، گرفتاری های روزمره ما نیست ... اینا که هست و ما هر کدممون یه اشتغالاتی داریم.
مساله اینه که، با تانک به جنگ پشه میریم!
دل یه چیز خیلی بالا و باکلاسه؛
نباید خرج اشتغالات روزمره و عشق به فلان و بهمان بشه.
باید برای اون وجود یکتا حفظ بشه؛
هر چی اشتغاله بگو باش .. اما نه در دلم ... اشتغال برای جسمه، ذهنه، حسه ...نه برای دل.

http://www.irmp3.ir/play/45237/%D8%AF%D8...8%A7%D9%86
من فکر کنم تو این شرایط که ادم گیر ... می افته
بلا نسبت ...


چند تا نفس عمیق و یاد اوری خاطرات خوب از دوستای خوب و یه اس ام اس به یه دوست واقعی (حداقل یه دوست حداکثر یه دوست واقعی) کلی حال ادمو خوب می کنه

53

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
هی مدام میاد به ذهنم که آدم باید تا کجا پیش بره که دیگه راحت شه؟
نمیشه شوتید زیرش و راحت شد؟

خسته ام خسته...

امان از این دل خسته که خستگیش درنمیاد...
دلی که درد نداره اما به دردش میارن...
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

(1394 دي 3، 22:13)آرمــین نوشته است: هی مدام میاد به ذهنم که آدم باید تا کجا پیش بره که دیگه راحت شه؟
نمیشه شوتید زیرش و راحت شد؟

خسته ام خسته...

امان از این دل خسته که خستگیش درنمیاد...
دلی که درد نداره اما به دردش میارن...

آرمین جان حستو نمیگم میتونم درک کنم چون سختی تورو نکشیدم 

ولی خب در ظرفیت کم خودم که کشیدم به این فکر میکردم همیشه که واقعا کی وقتش میشه که ارامش تو زندگیم بیاد

نگاه کردم دیدم انگار هرچی جلوتر میری تمومی نداره 

مدرسه میرفتیم میگفتیم کی تموم بشه دانشگاه رفتیم گفتیم کی تموم شه راحت شیم از درس و..

هرسری که تموم شد انگار بازم یکی دیگه میاد سرکار میری میگی کی برم خونه راحت شم خسته شدم و..

گاهی گرفتار مشکلاتی سرکار و خانواده میشدم و هی میگفتم چرا تمومی نداره 

که ی حدیثی خوندم با مضمون این که اسایش توی اخرته در صورتی که توی دنیا دنبالشیم

و حدیث دیگه  ای که نشوته بود ادم هارو با قرار دادن توی مشکلات ( هرکسی یجور ) ازمایش میکنیم یکی رو پول زیاد میده یکی رو دچار فقر میکنه و..

 گاهی این مشکلات میتونه باعث بشه رشد کنی ظرفیتت بالاتر بره

یادمه میگفتی خودت همیشه که تبدیل تهدید به فرصت  چگونگیش رو خودت پیدا کن

میدونم از پسش برمیای توانایی خاصی درونت هست که متعلق به خودته

مطمئن باش درونت ظرفیتی وجود داره که بتونی از پسش بربیای خدا از درونت بهتر خبر داره به کسی بیشتر از ظرفش نمیده

دوستت داریم اینو بدون همه ما دوست داریم و بهت افتخار میکنیم که توی کانون هستی و از بابتش از خدا هم ممنونیم
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


یه روز می توانم بانو  از شب بیداری های یه نفر که رسیده به رهایی می گفتن ، گشتم پیداش نکردم
امروز دنبال یه چی دیگه بودم که پیداش کردم ، قشنگه واقعا

نقل قول: تهش دستامو به علامت تسلیم بالا بردم و به شیطان گفتم تو بردی، من نمیتونم مقاومت کنم. از این به بعد دیگه چیزی برای از دست دادن نداشتم. تمام آرزوم شده بود این که یه لحظه فکرمو آزاد کنم که پنج دقیقه به چیز دیگه ای فکر کنم که فقط چند دقیقه و در حالت خوش بینانه در حد ساعت این مراسم شکستنو به تاخیر بندازم.از اون به بعد سختی زیادی کشیدم تا تونستم، "الان نمیخوام بشکنمو" تجربه کنم. شبش برای این که نشکنم اصلا نرفتم توو رختخواب. تصمیم گرفتم کلن تا صبحا بیدار بمونم، صبحم برم تو هال بخوابم که احتمال شکستنم کمتر شه. تکیه دادم به دیوار و تا ساعت سه خودمو با کتاب خوندن مشغول کردم، n بار چرت زدم و کلم افتاد : ) همونجا دراز کشیدم رو زمین مطمئن بودم فورا میخوابم و بی خطره. از اون به بعد شبا رو همون طوری میگذروندم، ولی به خودم اجازه دادم رو زمین دراز بکشم که اگه احساس خطر میکردم همین اجازه رو هم نمیدادم.نمیدونم صبح همون روز بود یا فرداش که اورژانسی شدم. صبحا واسم سخت بود. تا چند ساعت مقاومت کردم. واقعا تمام تلاشمو کردم که نشکنم. ولی با تلخی شکستم، خیلی تلخ. دیگه به هیچ وجه نمیخواستم خ.ا. داشته باشم. لذتی نداشت فقط تلخ بود.

کاملش اینجاست
یا علی
آره
اتریال اسطوره منه

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1394 دي 4، 16:21)می توانم نوشته است: آره
اتریال اسطوره منه


خوبه که ویژگیهای مثبت ایشون رو یادآوری و معرفی کنید تا دیگران هم استفاده کنن.
خیلی وقته میخوام دردی که تو دلم افتاده رو بگم
از رفتنم تا برگشتنم
من رو کمتر کسی میشناسه ، ازم دلخور نشین که اسم کسانی که تو اون دوران بودم رو نمیارم
کاش میتونستم به حرف خانم سها بیشتر ایمان داشتم از درونم ، ازش عذر میخوام
از خیلی ها عذر میخوام وقتی خواستم کمکم کنن ولی رفتم

ولی وقتی بری برگشتن برات سخت میشه
توی اون دوران زندگی خیلی درب و داغون بودم ، کمتر کسی میدونه راجب اون موقع هام
فقط مشکل خودویرانگری نداشتم چیز های دیگه هم بودش ، همه چی برام سخت بودش ، گیج بودم ، حال و روان خوبی نداشتم
ولی اون موقع از خودم متنفر شده بودم ، میخواستم از خودم انتقام بگیرم ، نه با نابود کردن خودم 
میخواستم لحظه ایی از ارامش رو حس نکنم ، میخواستم کسی بهم کمک نکنه ، میخواستم خودمو عذاب بدم ، از عذاب دادن خودم لذت میبردم
خودمو دشمن خودم میدیدم
خودم رو مسول همه بدبختی هام میدونستم
صحبت با دیگران برام ارامش بخش بودش ، به خودم میگفتم نباید لحظه ایی ارامش داشته باشم
خودمو از همه دور میکردم ولی چقدر دلم میخواست حرف بزنم ، بگم و بشنوم ولی توی فکرم این بود باید خودمو تنبیه کنم
مدتی رو همینطوری سپری کردم ، چندین بار سعی کردم برگردم ولی نتونستم احساس پشیمانی از رفتنم داشتم ، حس خوبی نداشتم برم و بچه های کانون رو تنها بزارم و بعدش همینطوری برگردم
من از خدمت معاف میشدم ، بعضی ها میدونن چرا ولی بخاطر خودویرانگری بودش
ولی دنبالش نرفتم و میخواستم برم خدمت ، اگه همه میگن سخته بزار تجربش کنم چقدر واقعا سخته
خیلی وقته خدمتم تموم شده
ولی دیگه اون رضای سابق نیستم ، خیلی دلم میخواد با بچه های کانون دوباره گرم بشم و مخصوصا کسانی که توی اون زمان بودیم ولی احساس خوبی نسبت به خودم ندارم راجبش
این حرفی بود که خیلی وقت بود میخواستم بزنم همین الانشم که دارم مینویسم کمی احساس سبک بودن دارم
نام کاربری سابقم رضا خودشو دوست داره بودش ، ولی بعدا تغییرش دادم ، شاید به این اسم من رو میشناختین
من برای مشکل خودویرانگری برنگشتم برای دل خودم برگشتم
آرهههههههه
من رضا خودشو دوست داره رو می دونستممممممم
آره
ما شما رو خیلی دوست داریم
مخلصیم

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
اقا رضا سلام 
من حرفاتو خوندم و یکمم درک کردم 
ولی یه چیزی بگم ، همه ما وقتی اینجوری می شیم که خدا رو گم کنیم 
من نمی دونم قبلا اینجا چطوری بودی 
اما حالا خواهش می کنم به عنوان یه برادر کوچیکتر به عنوان یه تازه وارد
خواهش می کنم که رضای جدیدی برای خودت و برای ما بذاری  49-2 Khansariha (69)
دلمون گرفته 
تا چند روز و چند ماه و چند سال حال و روزم همین خواهد بود :( ؟ Hanghead
 سپاس شده توسط
سلام بر داداش 101 عزیز 53 53 53 53 53
Confetti
من موفق میشم چون اون می خواد.
خدایا منو کامل کن 302


 53 53 53 53 53 53

[تصویر:  05_blue.png] 

 
 سپاس شده توسط
(1394 دي 4، 22:15)تـــواب نوشته است: دلمون گرفته 
تا چند روز و چند ماه و چند سال حال و روزم همین خواهد بود :( ؟ Hanghead

سلاممم شما که خوب بودین چی شده؟؟؟؟ 53258zu2qvp1d9v
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان