عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

آرمین قبول نمی کنه

ولی آدم این جا انسان هایی رو می بینه که توی دنیا نظیر ندارن
این که انسان ویژگی های متناقض رو با هم داشته باشه حرفه

تواضع و عزت نفس
مهربانی و قدرت
پشتکار و خاکی بودن
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

مرغ بر بالا و زیر آن سایه‌اش                 می‌دود بر خاک پران مرغ‌وش


                                      ابلهی صیاد آن سایه شود....                     می‌دود چندانکه بی‌مایه شود                                       


                  بی‌خبر کان عکس آن مرغ هواست                بی‌خبر که اصل آن سایه کجاست             


[تصویر:  083ccb86167b8b7d0e28cafc252be0b4.jpg]



                  تیر اندازد به سوی سایه او....                              ترکشش خالی شود از جست و جو       
 

       ترکش عمرش تهی شد, عمر رفت                             از دویدن در شکار سایه تفت 

(1398 مهر 9، 23:08)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: آرمین قبول نمی کنه

ولی آدم این جا انسان هایی رو می بینه که توی دنیا نظیر ندارن
این که انسان ویژگی های متناقض رو با هم داشته باشه حرفه

تواضع و عزت نفس
مهربانی و قدرت
پشتکار و خاکی بودن

از کجا می‌دونستی من قبول نمی‌کنم؟  4chsmu1
اتفاقاُ با این بخش به شدت موافقم.  cheshmak

تو همین کانون آدم‌هایی داریم که هم دلسوزن. هم مهربان. هم خیرخواه. هم حق پذیر و هم خیلی ویژگی‌های خوب دیگه.
اون هم نه یکی و دو تا.

اما
اینکه ما تو کانون چنین آدم‌هایی داریم آیا به این معنا هست که تمام ایرانی‌های دیگه هم این چنین هستن؟
یا آیا به این معنا هست که میانگین مردم کشور ایران در مقایسه با میانگین فلان کشور میانگین بهتریه؟

من تو همین کشور ایران و تو همین شهری که زندگی می‌کنم آدم‌هایی رو می‌شناسم که نه تنها در حال حاضر تو دنیا نظیر ندارن،
در طول تاریخ بشریت کم‌نظیر هستن.  cheshmak

چطور میشه کسی به جایی می‌رسه که روی زمین زندگی می‌کنه اما زندگانیش آسمانیه؟
من نمی‌دونم. 1
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

بعد چهار ساعت از این ارگان به اون ارگان رفتن مدرسه و دانشگاه و ... بهم معافیت ندادن  Khansariha (60) 2
اخرین تیرمم اینه برم تهران اقدام کنم برا معافیت
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو
(1398 مهر 13، 16:49)کامو نوشته است: بعد چهار ساعت از این ارگان به اون ارگان رفتن مدرسه و دانشگاه و ... بهم معافیت ندادن  Khansariha (60) 2
اخرین تیرمم اینه برم تهران اقدام کنم برا معافیت

سلام کامو، چطوری؟
اگه دوست داری بری دانشگاه، پس حتماً تلاشت رو بکن و آخرین تیرت رو هم پرتاب کن تا ان شا الله به هدف بخوره.
--
زمان من سربازی مثه الان نبود که بری خودت بگی مثلاً فلان تاریخ اعزام میخوام بشم و اونا هم همون تاریخ بزنن.

میرفتی پلیس +10 پست میکردی یهو مثلاً میخورد برج 2 ؛

من تا برج 11 معافیت تحصیلی داشتم. آخرای برج 10 اقدام کردم و حتی واکسن و اینا رو هم زدم و طرف پست کرد از شانس ما همون برج 12 افتاد. حالا منتظر جواب کنکور هم هستم. خلاصه اینکه بعد از کلی استرس ده روز دیگه مونده بود به اعزامم همه چی اوکی شد... .

--

ولی برگردیم به عقب دیگه هرگز دنبال کارشناسی نمیرم و با همون فوق دیپلم میرم سربازی 1

--
تو هم تموم تلاشت رو انجام بده تا به نتیجه برسی، حالا به هر دلیلی اگه نشد ناراحت نشو. سربازی هم اونقدر ها که از بیرون ترسناکه توش زیاد ترسناک نیست. فقط حس یه آدمی رو داری که به اندازه کارت مزد نمیگیری 1

موفق باشی 53
 سپاس شده توسط
(1398 مهر 13، 17:04)دیوار نوشته است:
(1398 مهر 13، 16:49)کامو نوشته است: بعد چهار ساعت از این ارگان به اون ارگان رفتن مدرسه و دانشگاه و ... بهم معافیت ندادن  Khansariha (60) 2
اخرین تیرمم اینه برم تهران اقدام کنم برا معافیت

سلام کامو، چطوری؟
اگه دوست داری بری دانشگاه، پس حتماً تلاشت رو بکن و آخرین تیرت رو هم پرتاپ کن تا ان شا الله به هدف بخوره.
--
زمان من سربازی مثه الان نبود که بری خودت بگی مثلاً فلان تاریخ اعزام میخوام بشم و اونا هم همون تاریخ بزنن.

میرفتی پلیس +10 یهو پست میکردی یهو مثلاً میخورد برج 2 ؛

من تا برج 11 معافیت تحصیلی داشتم. آخرای برج 10 اقدام کردم و حتی واکسن و اینا رو هم زدم و طرف پست کرد از شانس ما همون برج 12 افتاد. حالا منتر جواب کنکور هم هستم. خلاصه اینکه بعد از کلی استرس ده روز دیگه مونده بود به اعزامم همه چی اوکی شد... .

--

ولی برگردیم به عقب دیگه هرگز دنبال کارشناسی نمیرم و با همون فوق دیپلم میرم سربازی :1

--
تو هم تموم تلاشت رو انجام بده تا به نتیجه برسی، حالا به هر دلیلی اگه نشد ناراحت نشو. سربازی هم اونقدر ها که از بیرون ترسناکه توش زیاد ترسناک نیست. فقط حس یه آدمی رو داری که به اندازه کارت مزد نمیگیری :1

موفق باشی 53

سلام داداش ممنون از جوابت ولی از سربازی نمیترسم فقط میگم من ک پشت کنکور موندم الان ک قبول شدم سربازی رفتن واقعا ظلمه و میخوام درس رو ادامه بدم
تهرانم حتما باید اشنا باشه ک برم صحبت کنم تا فردا منتظرم ببینم چ جوابی میدن برم یا نه ولی فعلا فعلا دفترچه پست نمیکنم حتی اگ اضاف بخورم 22
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو
 سپاس شده توسط
خیلی دوسش دارم
و اون دلش گرفته

خدایا دلشو آروم کن
نظرشو برگردون

Hanghead

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست... 2
تو خوب بمون، نذار خوبا تموم شن
اونی که مرخصی نداشت به زور مرخصی گرفت اونی که پاسپورت نداشت گذرنامه موقت گرفت اونی که پول نداشت قرض گرفت و همه شون دارن میرن همه هم میگن فرید تو چرا نمیای؟ پول نداری؟ مرخصی نداری؟ پاسپورت نداری؟ دارم دارم دارم ولی روی رفتن ندارم
تو خوب بمون، نذار خوبا تموم شن
نقل قول: اونی که مرخصی نداشت به زور مرخصی گرفت اونی که پاسپورت نداشت گذرنامه موقت گرفت اونی که پول نداشت قرض گرفت و همه شون دارن میرن همه هم میگن فرید تو چرا نمیای؟ پول نداری؟ مرخصی نداری؟ پاسپورت نداری؟ دارم دارم دارم ولی روی رفتن ندارم

رفیق روزای بی کسی ..
همیشه به دادم میرسی ..

بی تو باشم غم دارم ..
یه زیارت کم دارم ..
خانم کورن رز، چقدر این مسئولیت پذیری شما آموزنده است ..
میخوام بگم،
این تلاشهای شما خودش تبدیل به یه مفهوم و نماد خاص شده ..
یعنی همین که اسم شما در تاپیک جشن بیاد، بچه ها میفهمن یعنی مهم بودن پاکی .. مهم بودن پاکیشون برای شما .. برای کانون ..
مهم بودن ما برای هم .. یعنی باید بیان تبریک بگن ..

درسته که ما به خوبی شما رو همراهی نمیکنیم و مثل شما نمیتونیم جشنهای خوب بگیریم، البته متاسفانه ..
ولی میتونیم هر وقت که شما سرتون شلوغه، به طور خودجوش، بیایم به هم تبریک بگیم و شلوغش کنیم1

درد دل جالبی کرده بودین ..
خدا همیشه خیرتون بده و موفقتون کنه
دیروز همین موقعا اینجا بودم
وسط کوه و بیابون چشمم خورد به این درخت توت
طفلک رو این وسط تنها کاشتن 
یجورایی یاد خودم افتادم
قشنگ معلومه داره با خودش میگه "من اینجا دارم چه غلطی میکنم؟"[تصویر:  fvq1_۲۰۱۹۱۰۰۸_۰۸۴۴۵۷.jpg]
 سپاس شده توسط
(1398 مهر 17، 8:05)یوسف نوشته است: دیروز همین موقعا اینجا بودم
وسط کوه و بیابون چشمم خورد به این درخت توت
طفلک رو این وسط تنها کاشتن 
یجورایی یاد خودم افتادم
قشنگ معلومه داره با خودش میگه "من اینجا دارم چه غلطی میکنم؟"[تصویر:  fvq1_۲۰۱۹۱۰۰۸_۰۸۴۴۵۷.jpg]
شاید یه روزی همین درخت یکه سایبون این بیابون شد 1
تو خوب بمون، نذار خوبا تموم شن
سلام
توی حیاط نشسته بودم یاده 10 سال پیشم افتادم وقتی پامو توی کانون گذاشتم، عادت داشتم توی حیاط قدم بزنم و فکر کنم، همینطور که قدم میزدم فکری زد به سرم برگردم پشت میز کامپیوتر از توی اینترنت یاد بگیرم چطور خودمو از این عادت رها کنم، رسیدم به سایت کانون، مدتی بودم و رفتم، بخاطر کمبود اعتماد به نفس و تنفری که از خودم داشتم، بخاطر گذشته ام، بعضی ها میدونن، میدونیین به جرات میتونم بگم بیشتر چیزا رو توی زندگیم اتفاق افتادش و باعث شدش امروز تبدیل به یه ادم جدیدی بشم، زندگی رو یاد بگیرم، زندگی همیشه توی ذهنم خیلی پیچیده بودش، زندگی خیلی ساده اس، زندگی یه لبخند زیباست، زمانی به این معنی میرسی که یاد بگیری خودتو و دیگران رو ببخشی، یاد بگیری عزیزانت رو دوست داشته باشی، با خودت دوست و مهربان باشی، دست از شکایت کردن برداری، عشق بورزی، یاد بگیری بقیه رو هم ببینی، دست از قضاوت برداری، مهم نیست اطرافیانت چطور باشن تو خودت باش، من عشق، تنفر، تنهایی، حسادت، خیانت، طرد شدن و خیلی حس های بد و اتفاقات بد و ناجور رو توی زندگیم تجربه کردم، هنوز اون خون گرمی که از روی دستم خارج میشد رو حس میکنم، اون لحظه ایی که مرگ چند دقیقه باهام فاصله داشت، لحظه ایی که خشم و نفرت رو کشتم توی خودم، لحظه ایی که تصمیم گرفتم مبارزه کنم، لحظه ایی که همه رو بخشیدم، لحظه ایی که یاد گرفتم این زندگی یه هدیه است چرا غرق زشتی هاش بشم، از مرگ نترسیدم خیلی خونسرد بودم، هیچی منو نمیترسونه، با خودم گفتم مسیر من اشتباه بودش، خودمو غرق زیبایی هاش میکنم، تمومشو از بین بردم تموم حس های بد و نابود کننده رو، تصمیم گرفتم زندگی کنم نه اینکه وقتمو بگذرونم..
یک دستمو از دست دادم نه کاملا، اون لحظه، لحظه ی انفجار من بودش، الان از زندگیم لذت میبرم، منتظر کسی نیستم، به دنبال دونستن همه چی نیستم، نه میخوام خودمو به کسی نشون بدم یا خودمو به رخ کسی بکشم، دنیای من زیباست الان، خوشبختی و شادی درون خود ادمه، توی دله ادمه، من دیگه از هیچی نمیترسم، چون همه جوره چندین بار شکست خوردمو و خودمو جمع کردم، ضربه های روحی سنگینی بهم وارد شدش، از ادمایی که بهشون محبت کردم و دوستشون داشتم، ولی همشون رو بخشیدم و از همه مهمتر خودمو، پله های موفقیت رو یکی یکی بالا میرفتم، چند باری عقب افتادم ولی به صفر رسیدم ولی ایندفعه با کمک کردن دیگران و دست دیگران رو هم بگیرم دارم کم کم میرم بالا، بهم خیانت شدش اما با خونسرد بودن و رها کردن خودمو به ارامش رسوندم..
حرف برای گفتن زیاد هستش، خلاصش میکنم توی کلمه زندگی داشتن یه لبخند زیباست..
وقتی میخوای بیخیال بشی به یاد بیار چرا شروع کردی، به یاد بیار کی هستی.. 
و روی اخر بازی تمرکز کن..
پاییز فصل قدم زدنه. تموم اِلِمان های یک قدم زدن دلچسب رو با خودش داره. هوا نه اون قدر گرمه که آدم با دو دقیقه قدم زدن زیر آفتاب ذوب شه، نه اون قدر سرده که از شدت سرما و لرزش نتونه قدم از قدم برداره و قندیل ببنده. هوا یکجور خوشگلی ابر میشه و بوی خاک و بارون می‌پیچه توی منافذ تنفسیت و می بردت تو آسمون. پاییز فصل قدم زدنه. یک نفره و دو نفره هم نداره. شاید بعضی‌ها هنوز یار نداشته باشن، اما دل که دارن. اگه دو نفره نیستی، تنهایی قدم بزن، سه نفره قدم بزن، اصلا نفر دوم می تونه دوستت باشه. ولی هرطور که شده، حتما قدم بزن. زرد و نارنجی برگ‌هارو نگاه کن. بذار صدای خش خش‌شون بره توی گوشِت. بذار بادی که می وزه بخوره به صورتت. صورتت‌رو نوازش کنه. گونه تو ببوسه. الکی که نیست! آدم سه تا فصل انتظار می کشه تا پاییز بیاد. اون وقت بازم به بهونه دو نفره نبودن، قدم نزنه؟ واسه یک بارم که شده این پاییز با صفاترین خیابون شهرت‌رو قدم بزن. چه سه نفری با رفقا، چه دو نفری با یارت، چه یک نفری با خودت. #

[تصویر:  jv4e_20191013_130201.jpg]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 10 مهمان