عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

جمله آخر غلط

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1398 مهر 18، 7:16)رضای 2 نوشته است: سلام
توی حیاط نشسته بودم یاده 10 سال پیشم افتادم وقتی پامو توی کانون گذاشتم، عادت داشتم توی حیاط قدم بزنم و فکر کنم، همینطور که قدم میزدم فکری زد به سرم برگردم پشت میز کامپیوتر از توی اینترنت یاد بگیرم چطور خودمو از این عادت رها کنم، رسیدم به سایت کانون، مدتی بودم و رفتم، بخاطر کمبود اعتماد به نفس و تنفری که از خودم داشتم، بخاطر گذشته ام، بعضی ها میدونن، میدونیین به جرات میتونم بگم بیشتر چیزا رو توی زندگیم اتفاق افتادش و باعث شدش امروز تبدیل به یه ادم جدیدی بشم، زندگی رو یاد بگیرم، زندگی همیشه توی ذهنم خیلی پیچیده بودش، زندگی خیلی ساده اس، زندگی یه لبخند زیباست، زمانی به این معنی میرسی که یاد بگیری خودتو و دیگران رو ببخشی، یاد بگیری عزیزانت رو دوست داشته باشی، با خودت دوست و مهربان باشی، دست از شکایت کردن برداری، عشق بورزی، یاد بگیری بقیه رو هم ببینی، دست از قضاوت برداری، مهم نیست اطرافیانت چطور باشن تو خودت باش، من عشق، تنفر، تنهایی، حسادت، خیانت، طرد شدن و خیلی حس های بد و اتفاقات بد و ناجور رو توی زندگیم تجربه کردم، هنوز اون خون گرمی که از روی دستم خارج میشد رو حس میکنم، اون لحظه ایی که مرگ چند دقیقه باهام فاصله داشت، لحظه ایی که خشم و نفرت رو کشتم توی خودم، لحظه ایی که تصمیم گرفتم مبارزه کنم، لحظه ایی که همه رو بخشیدم، لحظه ایی که یاد گرفتم این زندگی یه هدیه است چرا غرق زشتی هاش بشم، از مرگ نترسیدم خیلی خونسرد بودم، هیچی منو نمیترسونه، با خودم گفتم مسیر من اشتباه بودش، خودمو غرق زیبایی هاش میکنم، تمومشو از بین بردم تموم حس های بد و نابود کننده رو، تصمیم گرفتم زندگی کنم نه اینکه وقتمو بگذرونم..
یک دستمو از دست دادم نه کاملا، اون لحظه، لحظه ی انفجار من بودش، الان از زندگیم لذت میبرم، منتظر کسی نیستم، به دنبال دونستن همه چی نیستم، نه میخوام خودمو به کسی نشون بدم یا خودمو به رخ کسی بکشم، دنیای من زیباست الان، خوشبختی و شادی درون خود ادمه، توی دله ادمه، من دیگه از هیچی نمیترسم، چون همه جوره چندین بار شکست خوردمو و خودمو جمع کردم، ضربه های روحی سنگینی بهم وارد شدش، از ادمایی که بهشون محبت کردم و دوستشون داشتم، ولی همشون رو بخشیدم و از همه مهمتر خودمو، پله های موفقیت رو یکی یکی بالا میرفتم، چند باری عقب افتادم ولی به صفر رسیدم ولی ایندفعه با کمک کردن دیگران و دست دیگران رو هم بگیرم دارم کم کم میرم بالا، بهم خیانت شدش اما با خونسرد بودن و رها کردن خودمو به ارامش رسوندم..
حرف برای گفتن زیاد هستش، خلاصش میکنم توی کلمه زندگی داشتن یه لبخند زیباست..

سلام
چقدر خوندن این پست حس خوبی ب من داد...
الحمدلله...

خیلی خوشحال شدم آقا رضا...الان واقعا ثابت کردید خودتون دوست دارین!*

هر جا هستین سلامت و موفق و شاد باشید..
یاعلی.
______________________
* اشاره ب نام کاربری قبلی ایشون.
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

(1398 مهر 16، 16:19)فرید نوشته است: اونی که مرخصی نداشت به زور مرخصی گرفت اونی که پاسپورت نداشت گذرنامه موقت گرفت اونی که پول نداشت قرض گرفت و همه شون دارن میرن همه هم میگن فرید تو چرا نمیای؟ پول نداری؟ مرخصی نداری؟ پاسپورت نداری؟ دارم دارم دارم ولی روی رفتن ندارم

از وقتیعکسمو رو به روی حرم امیرالمومنین گرفتنو برام فرستادنش دلم میخواد زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه  Hanghead
تو خوب بمون، نذار خوبا تموم شن
 سپاس شده توسط
اسمشو می گذارم خیابون و ازش می گذرم
شمام رد شین


به همین راحتی

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط
(1398 مهر 25، 1:53)آبـی نوشته است: 53258zu2qvp1d9v اسم تنها دوستِ‌تون، که بعد از رسیدن به جایی؛ حتی پاسخ پیام‌هاتون رو هم نمیده، چی میگذارین؟
خیلی فکر کردم... چیزی به ذهنم نرسید...
گفتم با نوشتنش، بهتر باهاش کنار میام؛
و همینطور هم شد...

اسمش ب کارم نمیاد منکه شمارش و پاک میکنم.
در ضمن اینجاهم دوست دارین دیگه ،تنها دوست چیه پس!!
 سپاس شده توسط
نمی دونم 


گاهی یه چیزی رو که می خوام انقدر سریع جور می شه 
بعد نگاه چیزایی که ندارم می کنم و خجالت می کشم
که درسست نخواستمشون که واسشون قدم برنداشتم

[تصویر:  nasimhayat.png]
(1398 مهر 25، 19:48)می توانم نوشته است: نمی دونم 


گاهی یه چیزی رو که می خوام انقدر سریع جور می شه 
بعد نگاه چیزایی که ندارم می کنم و خجالت می کشم
که درسست نخواستمشون که واسشون قدم برنداشتم

سلام
خسته نباشین ،
نمیشه همه چی خواست و بدستشون اورد،این دنیا ابدیت نداره، هیچ کسی نتونسته کامل به همه خواسته هاش برسه
میشه کنار اومد و رها کرد خواسته های از دست رفته رو 
میدونی یه نگاه دقیق به دنیا بنداز، حسرت و غصه خوردن میل و لذتتو از اطرافت کم میکنه، رها کن چیزی که دیگه بدستش نمیتونی بیاری و بگذر ازش..
وقتی میخوای بیخیال بشی به یاد بیار چرا شروع کردی، به یاد بیار کی هستی.. 
و روی اخر بازی تمرکز کن..
(1398 مهر 22، 11:47)سها نوشته است: سلام
چقدر خوندن این پست حس خوبی ب من داد...
الحمدلله...

خیلی خوشحال شدم آقا رضا...الان واقعا ثابت کردید خودتون دوست دارین!*

هر جا هستین سلامت و موفق و شاد باشید..
یاعلی.
______________________
* اشاره ب نام کاربری قبلی ایشون.

سلام سها‌خانم
شما لطف دارین،ممنونم
واقعا خیلی خوبه ادمایی مثل شما الگو میشن،این همه مدت زحمت میکشین 
خدا قوت، این همه مدت زحمت کشیدین و خیلی جاها بوده که تحت فشار روحی بودین و کم نیاوردین و کانون سرپا نگه داشتین
دعا میکنم، تمام وقت ها و زحمت هایی رو که دارین هنوز هم متحمل میشین ، خدا بهتون بده..
از خدا میخوام همیشه حفظتون کنه و همیشه شاد و سلامت باشین
وقتی میخوای بیخیال بشی به یاد بیار چرا شروع کردی، به یاد بیار کی هستی.. 
و روی اخر بازی تمرکز کن..
کربلا رفتن خود را به رخ ما نکشید
ما درست است نرفتیم ولی دل داریم Hanghead
تو خوب بمون، نذار خوبا تموم شن
(1398 مهر 27، 0:53)آبـی نوشته است: دلگیرم
از خودم...
و از سبک زندگی؛
که این‌روزها در پیش گرفتم...

خودتو ببخش و روش زندگیتو عوض کن،فقط‌باید قبلش ذهنتو اماده پذیرش تغییر بکنی
وقتی میخوای بیخیال بشی به یاد بیار چرا شروع کردی، به یاد بیار کی هستی.. 
و روی اخر بازی تمرکز کن..
من نباید هرگز به جنس مخالف نزدیک بشم . حتی در حد یک ارتباط چشمی . .
کلا باید از این وادی بیرون بیام و زندگیم رو  به قول دکتر هلاکویی " انقدر با کار های خوب پر میکنم که جا برای کار بد و فکر بد نمونه"

خدایا بگیر هر چیزی که شما رو از من میگیره. که چیزی نیست در هست مگر منبع و ماخذش شما باشی .
میخوام با هیچ جنس مخالفی ارتباط نداشته باشم . گریه میکنن . دلشون شکسته  میشکنه من هم تحمل ندارم موندم سر دو راهی باید با شیب ملایم رابطه رو قطع کنم و زندگیم رو نجات بدم .
یه مدت برای خودم مشغله ی بدنی محیا کردم. نیازم خیلی کمتر بود. باید این کار رو بکنم . نذارم پاییز با آفتاب کمش افسرده ام بکنه 
با دوست جنس موافق هم رابطه ام رو معقولانه و کم میکنم ولی نمیذارم به انزوا برم. باید فرق این دو رو بفهمم 
ولی کلا تنهایی غالب رو ترجیح میدم. 
خداوندا این غرور رو  با  شیوه ای شایسته از من بگیر . من رو به چیزی امتحان نفرما که نتونم همون طور که گذشتگان رو آزمایش کردی و نتونستن. از غرور متنفرم و فرقش رو با حرمت نفس میدونم. میدونم که این خصیصه رو دارم و باید از بینش ببرم. متواضع و خاکی بشم که جامعه پذیرای چنین افرادیه . با این سیستم حاضر  اگه انیشتین هم باشم به جایی نمیرسم .   خداوندا  شما انسان رو ضعیف خلق کردی و همیشه در جداله این موجود .تصمیم گرفتم تلاش هم میکنم کمکم کن اهدافم رو اصابت نما . سخنانم را راست گردان. و از غرور و توهم دانایی دورم کن
(1398 مهر 28، 21:51)آبـی نوشته است: دارم کم کم عاشقِ شکنجه‌ی روحی می‌شم...


تاحالا دقت کردین ب اینکه ناراحتی شما رو بقیه ااثر میذاره؟؟ما دوستاتون هستیم ک از حال بدتون ناراحت میشیم و نگران شما و این برای همه ی کانونی ها هست.
چ خبره این همه حال بد؟؟امروز خوب نیستین،دیروز خوب نبودین،۲۵مهر خوب نبودین،۲۱ مهر خوب نبودین،۱۷ مهر خوب نبودین،۱۶مهر خوب نبودین،۱۴ مهر کل روز خوب نبودین دو بار پست زدین،۱۲مهر،۱۱مهر،۱۰مهر،۷ مهر قهرمان زندگیتون حالتون و بد کرده،۵ مهر،۳ مهرحس همه کاره ی هیچ کاره رو داشتین،۳۱ شهریور ک ماه تموم شده هم ک حس بد این و داشتین ک همه ب زور تحملتون میکردن...
آقای آبی امروز ۲۸ مهره و شما ب عبارتی کل ی ماه و حالتون ،حستون،جسمتون،فکرتون...کلا خوب نبودین!!!
دردو دل ی جاییه برا خالی کردن دلتون اما دفتر خاطرات نیست ک بنویسین بمونه..ی کاری کنین،کل ی ماه و تموم انرژی های منفی و حس بد دنیا تو دل شما بوده و فکر هر آدمی با این همه حال بد مریض میشه.
این تاریخ ها تاریخ پست های شما تو دردودل هست..واقعا چ قدر روزهای زندگی بیهوده گذشتن و شما اهمیت میدین ب این موضوع؟؟
عصبانیم
و این خیلی بده

[تصویر:  nasimhayat.png]
بخاطر خودمه


سست تو همچی

دیگه میتونم حتی بگم رقت انگیز..
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو
خداوندا
بیشتر از این میخوام
برسون


تو دستت بازه 
می دونی من دستم بسته است
بهم برسون

منو یادت نرفته که؟

[تصویر:  nasimhayat.png]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 10 مهمان