عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

ای کاش یه جایی بود که میتونستم راحت تنها باشم !
دیشب بازم همون اشتباه را انجام دادم
میدونستم اگر افسار از دستم در بره دیگه نمیتونم جلوش وایسم. ۸ سال پیش به من یاد دادن چجوری باشم ولی همون ۸ سال پیش هم خودم خواستم

احساس میکنم وقتی میام اینجا آدما میگن چجوری میشه آدمی که تا دو روز پیش نماز و قرآن و خدا داشت، واسه پاکی می جنگید. حالا همش میره سر از نا کجا آباد در میاره. دلم برای اسم دختر پاک تنگ شده. دلم برای چک کردن اعتبارام تنگ شده. دلم برای دوست داشتن و نگاه کردن مدال ها تنگ شده

وقتی هم میرم اونجا. میرم به پیش فرض ۸ سال پیشم. چنان خوب کار میکنم که بهم اجازه نمیدن برگردم. 

شد آنچه نباید میشد. دیواری که ۸ سال آجر به آجرش را خودم گذاشتم زدم ریخت پایین. دست من نیست. نمیدونم چرا هم چین شد. شاید فشار های این دو سال آخر زندگی این کار را کرد. این دوسال خیلی داره سخت میگذره. 

فکر کردم بعد ۸ سال دیگه یادم میره چجوری بد باشم. یادم نرفته. خیلی خوب عمل کردم. شاگرد خوبی بودم. شایدم استادای خوبی داشتم. نمیدونم

خدایا اون همه دعا کردم بمیرم. اون همه دعا کردم دیگه دل منو به یه آدم واقعی و همیشگی و درست بند کن تموم بشه. ولی هیچ کدوم نشد. کاش یکی اش برآورده میشد. حالا هم دعا میکنم نمیرم. بهم فرصت بدی تا بازم شیطون را پشت دیوار زندانی کنیم . 

۸ سال پیش با ورزش و درس و نماز اول وقت شروع کردم. البته حس نفرت هم خیلی کمک کرد. 
الان حس نفرت نیست. الان حس آدم گیج را دارم. چطور ممکنه تا چند روز پیش یه آدم مومن خداترس پاک باشی ولی الان ...

دیشب بعد تکرار دوباره اشتباه و اون حس کم پشیمونی بعدش نهایت استفاده را بردم. رفتم آجر های اول را پیدا کردم. بیا خدا ۴ مدل آجر هست یواش یواش میگذاریمش رو هم تا بشه دیوار. 
یکی اش کنترل نگاه. دیگه هیچ چیزی نگاه نکنم. به قدر کافی دیدم. دیگه این دیدن برام عادی شده. نباید بشه 

یکی اش کنترل ذهن. باید جلوش وایسم. ذهنم دروغ میگه. میگه برای بدست آوردن حس محبت برو جلو. ولی من خودم شاهد خودمم. حتی وقتی میخوان بهم محبت کنن من دنبال راه ج هستم. دروغه. من با اسم محبت میرم با یه چیز دیگه بر میگردم. این اذیتم کرده. حتی از یه روانشناس هم پرسیدم. نکنه من دیگه نتونم هیچ وقت یه رابطه سالم داشته باشم. این دقیقا چیزیه که دوباره منو بر میگردونه به نا کجا آباد. باید صبر کنم تا جوابش پیدا بشه. نباید زود بهش جواب بدم. هنوز جواب این سوال معلوم نیست. زود قضاوت کردن نداریم.

آجر سوم تلگرام و نا کجا آباد و این حس که دوست دارم با یه نفر چت کنم. حس اینکه دوست دارم یه نفر باشه باهاش حرف بزنم به خودی خود بد نیست. اینکه کجا برم و با کی حرف بزنم مهمه. دو جا هست . یکی کانون. یکی هم کلاسیم. هم کلاسیم فقط برنامه نویسی میخواد. کانون هم که همش پر برای حرف زدن. سعی کن همینجا حرف بزنی. هر چی میخوای بگو. فقط لطفا حرف بزن

آجر چهارم کانونه. باید همیشه باز باشه. نمیدونم میخوای جواب کسی بدی،یا نمیخوای. میخوای اورژانس بری یا نمیخوای. میخوای حرف بزنی یا نمیخوای. هر کاری میخوای انجام بده ولی کانون باش. گوشی را که روشن میکنی اول میای کانون نه تلگرام. 

اینم ۴ تا آجر 
شاید رو کاغذ آجرای هر روز را با مداد رنگی کشیدم. این خودش میتونه حس خوب بده. میشه هم هر وقت تحت فشار بودم بیام جایزه آجرهام را بگیرم. کاش بازم اعتبارها برام مهم بشه. اعتبار مثبت بهم هیجان بده اعتبار منفی ناراحتم کنه . خیلی وقته دیگه اعتبارا مهم نیست . خیلی چیز خوبی بود. کلی مسیر را جلو میبرد. اگر برام مهم شد میام به ازای کارای درستم اعتبار میگیرم. اوج جایزه ای که بتونم بگیرم فکر کنم همینه. 

خدایا بسم الله. بیا آجر اول را بگذاریم . از مدل کانون. اگر تا شب موندم این آجر هم بمونه اگر نموندم باید حذف بشه. 
خدایا میدونم آدم خیلی بدیم . ولی همش یه خدا دارم. بیا همینجا بمون هیجا نرو.قول میدم دیگه نپرسم چرا دعاهام برآورده نشد. اصلا به من چه.  دیگه تو کارت دخالت نمیکنم. فقط بیا همینجا بمون. میشه اون حس خوب و دوست داشتنی که آدم های نا کجا آباد دادن را تو بدی. کمکم کن خدا. همین جا بمون لطفا.
(1400 فروردين 18، 13:30)_رعنا_ نوشته است: دیشب بازم همون اشتباه را انجام دادم
میدونستم اگر افسار از دستم در بره دیگه نمیتونم جلوش وایسم. ۸ سال پیش به من یاد دادن چجوری باشم ولی همون ۸ سال پیش هم خودم خواستم

احساس میکنم وقتی میام اینجا آدما میگن چجوری میشه آدمی که تا دو روز پیش نماز و قرآن و خدا داشت، واسه پاکی می جنگید. حالا همش میره سر از نا کجا آباد در میاره. دلم برای اسم دختر پاک تنگ شده. دلم برای چک کردن اعتبارام تنگ شده. دلم برای دوست داشتن و نگاه کردن مدال ها تنگ شده

وقتی هم میرم اونجا. میرم به پیش فرض ۸ سال پیشم. چنان خوب کار میکنم که بهم اجازه نمیدن برگردم. 

شد آنچه نباید میشد. دیواری که ۸ سال آجر به آجرش را خودم گذاشتم زدم ریخت پایین. دست من نیست. نمیدونم چرا هم چین شد. شاید فشار های این دو سال آخر زندگی این کار را کرد. این دوسال خیلی داره سخت میگذره. 

فکر کردم بعد ۸ سال دیگه یادم میره چجوری بد باشم. یادم نرفته. خیلی خوب عمل کردم. شاگرد خوبی بودم. شایدم استادای خوبی داشتم. نمیدونم

خدایا اون همه دعا کردم بمیرم. اون همه دعا کردم دیگه دل منو به یه آدم واقعی و همیشگی و درست بند کن تموم بشه. ولی هیچ کدوم نشد. کاش یکی اش برآورده میشد. حالا هم دعا میکنم نمیرم. بهم فرصت بدی تا بازم شیطون را پشت دیوار زندانی کنیم . 

۸ سال پیش با ورزش و درس و نماز اول وقت شروع کردم. البته حس نفرت هم خیلی کمک کرد. 
الان حس نفرت نیست. الان حس آدم گیج را دارم. چطور ممکنه تا چند روز پیش یه آدم مومن خداترس پاک باشی ولی الان ...

دیشب بعد تکرار دوباره اشتباه و اون حس کم پشیمونی بعدش نهایت استفاده را بردم. رفتم آجر های اول را پیدا کردم. بیا خدا ۴ مدل آجر هست یواش یواش میگذاریمش رو هم تا بشه دیوار. 
یکی اش کنترل نگاه. دیگه هیچ چیزی نگاه نکنم. به قدر کافی دیدم. دیگه این دیدن برام عادی شده. نباید بشه 

یکی اش کنترل ذهن. باید جلوش وایسم. ذهنم دروغ میگه. میگه برای بدست آوردن حس محبت برو جلو. ولی من خودم شاهد خودمم. حتی وقتی میخوان بهم محبت کنن من دنبال راه ج هستم. دروغه. من با اسم محبت میرم با یه چیز دیگه بر میگردم. این اذیتم کرده. حتی از یه روانشناس هم پرسیدم. نکنه من دیگه نتونم هیچ وقت یه رابطه سالم داشته باشم. این دقیقا چیزیه که دوباره منو بر میگردونه به نا کجا آباد. باید صبر کنم تا جوابش پیدا بشه. نباید زود بهش جواب بدم. هنوز جواب این سوال معلوم نیست. زود قضاوت کردن نداریم.

آجر سوم تلگرام و نا کجا آباد و این حس که دوست دارم با یه نفر چت کنم. حس اینکه دوست دارم یه نفر باشه باهاش حرف بزنم به خودی خود بد نیست. اینکه کجا برم و با کی حرف بزنم مهمه. دو جا هست . یکی کانون. یکی هم کلاسیم. هم کلاسیم فقط برنامه نویسی میخواد. کانون هم که همش پر برای حرف زدن. سعی کن همینجا حرف بزنی. هر چی میخوای بگو. فقط لطفا حرف بزن

آجر چهارم کانونه. باید همیشه باز باشه. نمیدونم میخوای جواب کسی بدی،یا نمیخوای. میخوای اورژانس بری یا نمیخوای. میخوای حرف بزنی یا نمیخوای. هر کاری میخوای انجام بده ولی کانون باش. گوشی را که روشن میکنی اول میای کانون نه تلگرام. 

اینم ۴ تا آجر 
شاید رو کاغذ آجرای هر روز را با مداد رنگی کشیدم. این خودش میتونه حس خوب بده. میشه هم هر وقت تحت فشار بودم بیام جایزه آجرهام را بگیرم. کاش بازم اعتبارها برام مهم بشه. اعتبار مثبت بهم هیجان بده اعتبار منفی ناراحتم کنه . خیلی وقته دیگه اعتبارا مهم نیست . خیلی چیز خوبی بود. کلی مسیر را جلو میبرد. اگر برام مهم شد میام به ازای کارای درستم اعتبار میگیرم. اوج جایزه ای که بتونم بگیرم فکر کنم همینه. 

خدایا بسم الله. بیا آجر اول را بگذاریم . از مدل کانون. اگر تا شب موندم این آجر هم بمونه اگر نموندم باید حذف بشه. 
خدایا میدونم آدم خیلی بدیم . ولی همش یه خدا دارم. بیا همینجا بمون هیجا نرو.قول میدم دیگه نپرسم چرا دعاهام برآورده نشد. اصلا به من چه.  دیگه تو کارت دخالت نمیکنم. فقط بیا همینجا بمون. میشه اون حس خوب و دوست داشتنی که آدم های نا کجا آباد دادن را تو بدی. کمکم کن خدا. همین جا بمون لطفا.

خدا همین نزدیکی هاس صدا مونو میشنوه به شرطی که بلد باشیم چطوری صداش بزنیم 
چطوری صداشو بشنویم بعضی مواقع حتی ساده ترین چیزا که توی زندگیمون میبینیم همون خدایی که با چه التماس هایی و با چه نذر و نیاز هایی می خواستیم به دستش بیاریم 
مهم اینه چطوری خدارو بشناسیم حالا یکی با عبادت یکی با درک دنیا مهم اینه بشناسیمش 
به نظر من هیچ آدمی نیست که بد باشه شاید با جنس ما نخونه ولی نمیشه بگیم ادم خوبی نیس چه بسا اصلا یه آدم باشه از نظر ما کلا خلاف باشه ولی از نظر ما اینطور به نظر میاد همه چی از نظر ما همون طوری دیده میشه که میخوایم دیده بشه از نظر من اینطوره از نظر یه ادم دیگه جور دیگه 
هر کسی یه مدلیه اینکه بخواد اونو بد بدونه یا خوب با خودشه 
ولی خوب یا بد هر جور که دوست داشتی باشی یه چیزی را یادتون نره با دنیا هرجور بگذرونی همون طوری با هات رفتار میکنه مثل یه آینه هر جور باشی همونو بهت نشون میده 
یه متنی بود یه جایی خوندم من امیدم را در یاس یافتم مهتابم را درشب 
عشقم را در سال سخت و هنگامی که داشتم خاکستر میشدم گر گرفتم 
واقعا هم همینه تا وقتی سختی نباشه اسونی نیست تا وقتی خطایی نباشه درستی نیست 
مهم اینه توی یه وضعیت نمونی حتی اگه اون وضعیت خوب مطلق باشه باید مدام زندگی کرد اشتباه کرد و اشتباها را درست کرد 
به این قسمت ماجرا نگاه کن هشت سال پیش یه عهدی بستی و ۸ سال بهش پای بند بودی 
۲ سال آخر خیلی سخت گذشت ولی تو موفق بودی چرا دوباره زندگی نکنی؟چرا دوباره چیزای تازه یاد نگیری خدارا چه دیدی شاید اصلا همین یه اشتباه باعث شد یه چیزی یاد بگیری که تا حالا یاد نگرفته بودی
یه وقتایی هست عجیب قفل میکنی 
یجوری که نمیدونی چته چیکار میکنی بقیه چی میگن 
باید چیکار کنی چیکار نکنی
کلا حواست پرت میشه مشقاتو چرت و پرت مینویسی Hanghead
یادت میره باید پلک بزنی نفس بکشی
فقط کلافه ای همین
 چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
Khansariha (2)
  
(1400 فروردين 18، 21:18)Setareh tarik نوشته است: یه وقتایی هست عجیب قفل میکنی 
یجوری که نمیدونی چته چیکار میکنی بقیه چی میگن 
باید چیکار کنی چیکار نکنی
کلا حواست پرت میشه مشقاتو چرت و پرت مینویسی Hanghead
یادت میره باید پلک بزنی نفس بکشی
فقط کلافه ای همین

سلام خدمت شما 303
باید دنبال دلیل گشت...
مثلا گاهی اوقات غم دوری از عزیزان این چیزارو میاره... khodahafez
یا مثلا اگر کسی از اقوام مریض باشه این اتفاق رخ میده...
برای هرکسی متفاوته

باید دنبال راهکار هم بود البته  Khansariha (66)
گاهی اوقات این جوک ها و و تصویر های بامزه ای که دوستان میفرستن تو تاپیک های مربوطه اش خییییلی جذابه 128fs318181
و واقعا آدم از ته دل میخنده  Khansariha (13)

البته بعضی هام کار بکنن این حال شون از دست میره
حالا این کار میتونه
درس باشه 
کتاب خوندن باشه
کار منزل باشه Khansariha (7)
یا...
دلم برای خودم تنگ شده
خودِ حقیقی ام ...
همون خودی که بخاطر پوششی که داشت ، همسایه مذهبیش حتی جواب سلامش هم نمیداد...
ان خودی که خیلی تنها و غریب بود توی محله 
محله ای که ۱۳ سال در آن  زندگی کرد و بزرگ شد 
اما بخاطر پوششی که داشت ، شده بود دختر بدِ محله
همون دختر بدی که مادر ها به بچه هاشان میگفتند حق نداری با ....بگردی
ان خودی که در بازیاشان جایی نداشتی
خودی که وقتی یکی از بچه های کوچه حرف بدی میزد و میرسید به گوش مادرش ، به دروغ و تهمت میگفتن کار .... بوده 
اره دلم چقدر تنگ شده ...
برای اون خودِ معصومی که نذری مادرش را به در همسایه ها میبرد و از پسر همسایه شنید؛ مگه شما هم نذری میدین؟
فهمیدم که او خودِ مرا نمیفهمد
او امروزم را ندید که سرافراز به عشق کسانی شدم که هر روز بخاطرش در خانه هاشان جشن و عزا به پا بود ..
و چه غریب بودم با خودم 
که آخر تو کجا و حسین فاطمه کجا ؟
دلم برای خودم تنگ شده..
آن خودی که توی هیئت همسایه بغلی سنگینی نگاه ها را حس میکرد 
شکست ، گریه کرد ، اما شکوه نکرد
میشنوی؟
صدای روضه حسین تا اتاقِ کوچکم میاید 
به دور از چشم اهل منزل چراغ اتاق را خاموش، و شمع ها را روشن میکنم
چه فضای رمانتیکی ...
چه خودِ عاشقی...
گوشه اتاق کز کردم و آرام آرام بخاطرت اشک میریزم 
براستی تو کیستی حسین؟
از مجلست رانده شدم اما در گوشه اتاقم پناهم دادی ..
دستم را تا به الان گرفتی و عشق خود را در دلم پروراندی
همین مرا بس..
من از کودکی عاشقت بودم
دلم برای ان خودِ با اخلاصم تنگ شده
همان خودی که در اوج غفلت و جهالت تو را دوست میداشت و برایت اشک میریخت..
نکند همان چند قطره اشک کار خود را کرد و امروز به هدایت خدا سرفراز شدم ؟
ای کاش کمی از اخلاصِ خودِ آن موقع ها را داشتم
فرق چندانی نکرده
آن روز گناه ظاهر
و امروز گناهِ باطن
و خودِ حقیقی ام فراموش شده است...

خدایا خودِ حقیقی ام را از چنگ خودِ طبیعی ام نجات ده
من تک ستاره ی قلب ابالحسن ، علی علیه السلام میشم 2uge4p4
سلام...
بعد 14 روز دوباره تخیلات...
اصلا تحریک نیستم
ولی چرا دوباره این گناه تخیل برام جذاب شده
میترسم اخرش ب بد جایی ختم بشه
بعد دوهفته طلایی...
ی جایی خوندم
خدا میگفت:هرکسی منو یاد نکنه محبت دیگرانو میندازم توی دلش
تهدید از طرف خدا...
محبت دیگرانو میندازم تو دلش
یعنی بده؟
حالا فهمیدم...فهمیدم قصه لیلی مجنون و شیرین و فرهاد چقد کثیفه
همشون کثیفن
عشقی ک معشوقه غیر خدا باشه
و تو رو از یاد خدا باز داره کثیفه
عشق نیست اصلا
اون وقت ما اینارو مظهر و نمااااد عشق میدونیم...
درحالی ک تهدیده از طرف خدا...
اونوقت من 14 ساله 4 سال پیش وقتی با اینا مواجه میشم...ب عنوای ی دختر احساساتی احمق عشقو تو این چیزا میبینم
اونوقت شروع میشه تخیلاتی ک ب عنوان ی عشق پاک تو سرمه
ولی ماهیتش هوسه
هوس کثیف
اونوقته ک همه چی سخت میشه
پاکی سخت میشه
عشق ب خدا سخت میشه
همهههه چی
چون تو کله تو کردن ک عشق همون چیزیه ک تو رسانه ها گفتن...
همونه ک فیلمای ابکی عشق و عاشقی نشون میدن
اونوقته ک تو باید این عقاید احمقانه رو بریزی دور
و بفهمی عشق اونقدرا هم الکی نیست
و بفهمی ک عشق زمینی اگ زیر مجموعه عشق ب خدا نباشه یعنی تباهی
همونطور ک خدا تهدید کرده هرکی ب یادم نباشه مهر کس دیگ ایو میندازم تو دلش
مثه امام علی
خدایا عشق ب خودتو از خودت میخوام
بسه دیگ
هرچی احمق بودم بسه
هرچی ب یادت نبودم بسه
هرچی گناه کردم بسه
من فقط تو رو میخوام
ارامش وجودتو میخوام
تخیل نمیخوام خدا...
خودت میدونی تو این سالا هیچ کاری نکردم دیگ
اینو ببخش
کمکم کن
تخیل نمیخوام
احساسات کثیفو نمیخوام
میخوام ب یادت باشم
از الان
از همینجا
ازت ممنونم?
بابت لحظه هایی که میتونستی کم بیاری
ولی به خدا اعتماد کردی و کم نیاوری...!

ای کاش دیگران نبودند ...
ای کاش دیگران نبودند ...
همان دیگرانی که تو را با آن ها مقایسه میکنند ...
همان دیگرانی که تو را قربانی خواسته های خودشان میکنند ...
همان دیگرانی که نباید عقایدت خلاف نظر آن ها باشد ...
همان دیگرانی را می گویم که تو را میخواهند نه برای خودت بلکه برای خودشان ....
همان دیگرانی که عشقشان به تو عشق شرطی است ...
اما من ...
من مثل بقیه نیستم ...
من فرق دارم ....
شجاع ترم ...
من دیگران را میکشم ...
آری ...
دیگران را در باور خودم میکشم ...
من تسلیم عقاید آن ها نمی شوم ...
و روزی خواهد رسید که دیگران مجبورند من را به خاطر من بپذیرند ...
چون به آن ها آموختم ...
می دانی در حقیقت دیگرانی وجود ندارد ...
آن دیگران آمده اند که نباشند ...
همانطور که در سختی ها نبودند ...
و در شادی حسادت میکنند....
پس همچون کسانی لایق مرگ هستند ....
آن ها را میکشم در ذهن خودم ...
خدایا شکرت که بهم فهموندی دیگرانی در کار نیست ...
پروردگارا کمکم کن ...
کمکم کن ..
زهرا... 
تلاشو تلاش
درخواست کمک و دعا از امام...
و دیگه تکمیلِ تکمیل.
بسم الله الرحمن الرحیم
~~~~~~~~~~^^^^^~~~~~~~~~~
وَ أَنْ لَیْسَ لِْلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری. (النّجم: 39 و 40)

رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم‏)‏:
هرگاه نماز می‌گزاری آن‌گونه باش که گویی آخرین نماز توست.

حضرت علی(ع):
«ریشه قوت قلب، توکّل بر خدا است».
فردی از امام رضا(ع) می پرسد حد و مرز توکل چیست؟
حضرت می فرمایند: «توکل آن است که با اتکای به خدا از هیچ کس نترسی...»

امام سجاد (ع):
«بار الها!مرا به سوی تو حاجتی است که برای
رسیدن به آن طاقتم طاق شده و رشته ی چاره جویی هایم در برابر آن گسسته است، ...
بار الها بر محمد و الش رحمت فرست و دعای مرا پذیرنده، و به ندایم التفات کننده، و به زاریم رحم آورنده و صوتم را نیوشنده باش، و رشته ی امیدم را از خود مگسل، و پیوند توسلم را از خویش قطع منمای، و مرا در این حاجت و حاجات دیگرم به غیر خود حواله مکن... .»
من از درد دل کردن خوشم نمیاد ولی دارم خفه میشم ..
خسته شدم از مادر و پدرم ...
از بس که فقط اشتباهات منو میبینن ...
از بس که همیشه من مقصرم ...
حس میکنم کسی منو درک نمی کنه ...
اصلا اشتباهات خودشون رو نمی بیننن ...
اه
(1400 فروردين 20، 16:07)آبی آسمانی نوشته است: من از درد دل کردن خوشم نمیاد ولی دارم خفه میشم ..
خسته شدم از مادر و پدرم ...
از بس که فقط اشتباهات منو میبینن ...
از بس که همیشه من مقصرم ...
حس میکنم کسی منو درک نمی کنه ...
اصلا اشتباهات خودشون رو نمی بیننن ...
اه

سلام خانم آبی آسمانی 303
وقت شما بخیر
نکته ای که فرمودید به چند چیز مربوط میشه... 128fs318181
۱) امکان دارد والدین گرامی شما، کمی مسن شده باشند و انرژی قبل رو نداشته باشند. Lol
۲) والدین فرزندان همیشه و همیشه و همیشه خوبی فرزندان را می خواهند... Khansariha (8)
شاید انقدر بر این موضوع اصرار می کنند تا شما تمامی اشتباهات خودتان را اصلاح کنید و فرد مورد نظر والدین باشید. 128fs318181

درسته که ما بچه های جدید، خیلی متفاوت تر از والدین مون هستیم 9
امکان دارد ما اطلاعات بیشتری در زمینه های مختلف نسبت به آنها داشته باشیم. اما خب اونها همیشه خوب ما رو میخوان.
به نظرم وقتی که خودمون رو داریم با آنها مقایسه می کنیم، شرایط سخت کار و کرونا و... رو هم به شرایط پدر و مادر اضافه کنیم و اون موقع اگر یکم فکر کنیم، متوجه میشیم که اونها حق دارن کمی عصبانی باشن... cheshmak

بعد ما نباید بگیم پدر و مادر چون اشتباهات خودشون رو نمیبینن به ما ظلم می کنن.
اونها هر چه که داشتند رو برای ما گذاشتند تا ما در رفاه باشیم.
دقت کنید...
یک مثال بزنم براتون...
توی یه محله ای پادشاهی وجود داره
که تصمیم میگیره به نیازمندان شهر کمک کنه.
به فرد اول یک کیسه طلا میده
به فرد دوم سه کیسه طلا میده
و به فرد سوم دو کیسه طلا میده
آیا فرد سوم میتونه شکایت بکنه که چرا پادشاه به فرد دوم بیشتر از من سکه داده؟! مطمئنا جواب خیر هست چون اون پادشاه داره لطف می‌کنه و از وقت و دارایی اش میزنه و به نیازمندان کمک میکنه.
داستان زندگی ما هم همینه
مادر و پدر از کودکی به ما 
محبت کردن
آرامش دادن
امنیت دادن
لوازم درس رو فراهم کردن
لوازم زندگی رو برای ما فراهم کردن
آیا ما حق داریم بگیم که اونها اینجا چون فلان کار رو نکردن بر ما ظلم کردن؟!

برای درست کردن اوضاع هم میتونید یک زمان مناسبی رو انتخاب کنید و باهاشون از ته دل حرف بزنید.
مشگلات خودتون رو بگید و با آرامش باهاشون صحبت کنید.

امیدوارم کمک کرده باشم بهتون
(1400 فروردين 20، 21:08)Setareh tarik نوشته است: بعضی وقتا چاره فقط مرگه  Hanghead
دیگه دلت هیچی نمیخواد  Hanghead


نه اینجوری نگو ...
زندگی با همین فراز و نشیب هاش قشنگه...
تو قوی تر از اینی هستی که اینو بگی ...
تو زندگی یه وقتایی باید صبر کرد ...
یه وقتایی باید جنگید
بعضی وقتا هم چاره فقط جشنه 4chsmu1

دیگه دلت هیچی نمیخواد   Hanghead


اومدم درد و دل کنم Swear1
دلم از دستتون پره Swear1
از دست همتون Swear1

چرا؟

چون بیحالید
چون انرژی + نمیدید

سپهر بنده خدا این همه زحمت کشیده جشن به این باحالی گرفته ..وقت گذاشته...ولی فقط چهار نفر شرکت کردند.

غذاها یخ کرد Hanghead

دلفینه بنده خدا منتظر شماست Hanghead

------------------------------------

Khansariha (69)

آخیییش دردو دلمو گفتم یکم آررروووم شدم.
خدایا به برو بچ کانون حال خوب بده...همشونو پر انرژی و شاد کن
هر مشکلی دارند براشون حل کن
کاری کن که غرق شادی و حال خوب بشن
خدایا دمت گرم
خیلی د و س ت د ا ر م خدا اااااااا
2uge4p4
صوت زیبای دعای سحر >>>    دعای سحر

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ بَهاَّئِک بِاَبْهاهُ وَکُلُّ بَهاَّئِکَ بَهِىُّ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِبَهاَّئِکَ کُلِّهِ

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ جَلالِکَ بِاَجَلِّهِ وَکُلُّ جَلالِکَ جَلیلٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِجَلالِکَ کُلِّهِ

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ عَظَمَتِکَ بِاَعْظَمِها وَکُلُّ عَظَمَتِکَ عَظَیمَهٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِعَظَمَتِکَ کُلِّها
----------------------------
من واقعا معذرت میخوام نباید میگفتم
 چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
Khansariha (2)
  
(1400 فروردين 20، 21:42)Setareh tarik نوشته است: من واقعا معذرت میخوام نباید میگفتم

نه اتفاقا اینجا تاپیک دردو دله  و باید در دو دل کرد تا آروم بشیم...حس کنیم بقیه هم ما رو درک میکنند...منم منظورم شما نبودید کلا حس کردم همه بچه ها بیحالند یکم. Gigglesmile
امیدوارم حال دلتون خوب بشه خانم ستاره تاریک  Khansariha (36) 

راستی شما چرا ستاره تاریکید!

چرا ستاره روشن نیستید! 

چرا ستاره شاد نیستید!


اگه وقت داشتی این رو ببین فوق العادست!

من روح پاک خدا هستم
صوت زیبای دعای سحر >>>    دعای سحر

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ بَهاَّئِک بِاَبْهاهُ وَکُلُّ بَهاَّئِکَ بَهِىُّ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِبَهاَّئِکَ کُلِّهِ

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ جَلالِکَ بِاَجَلِّهِ وَکُلُّ جَلالِکَ جَلیلٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِجَلالِکَ کُلِّهِ

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ عَظَمَتِکَ بِاَعْظَمِها وَکُلُّ عَظَمَتِکَ عَظَیمَهٌ اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِعَظَمَتِکَ کُلِّها
----------------------------
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان