1395 آبان 7، 19:23
ویرایش شده
هزاران در از خلق بر خود ببندی گرت باز باشد دری آسمانی
سفرهای علوی کند مرغ جانت گر از چنبر آز بازش پرانی
ولیکن تو را صبر عنقا نباشد که در دام شهوت به گنجشک مانی
ز صورت پرستیدنت میهراسم که تا زندهای ره به معنی ندانی
گر از باغ انست گیاهی برآید گیاهت نماید گل بوستانی
دریغ آیدت هر دو عالم خریدن اگر قدر نقدی که داری بدانی
به ملکی دمی زین نشاید خریدن که از دور عمرت بشد رایگانی
همین حاصلت باشد از عمر باقی اگر همچنینش به آخر رسانی
بیا تا به از زندگانی به دستت چه افتاد تا صرف شد زندگانی
چنان میروی ساکن و خواب در سر که میترسم از کاروان باز مانی
وصیت همین است جان برادر که اوقات ضایع مکن تا توانی
صدف وار باید زبان درکشیدن که وقتی که حاجت بود در چکانی
همه عمر تلخی کشیدست سعدی که نامش برآمد به شیرین زبانی
أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ - بزرگترین دشمن انسان، هوای نفس است
أفْضَلُ الجِهادِ جِهادُ النَّفْسِ عنِ الهَوى ، و فِطامُها عَن
جَاهِدُوا أَهْوَاءَكُمْ كَمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَكُم - با هواهای نفسانی خودتان مثل دشمنتان بجنگید
به قبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و آهی شنیدم کلهای با خاک میگفت که این دنیا نمیارزد بکاهی