پیر ما وقت سحر بیدار شد ........................ از در مسجد بر خمار شد
از میان حلقه ی مردان دین ........................در میان حلقه ی زنٌار شد
کوزه ی دردی به یک دم بر کشید........نعره ای در بست و دردی خوار شد
چون شراب عشق در وی کار کرد ............. از بد و نیک جهان بیزار شد
اوفتان خیزان چو مستان صبوح ........... باده ای بر کف سوی بازار شد
غلغله در اهل اسلام اوفتاد ............که ای عجب پیری عجب غدار شد
هر کسی می گفت که این خذلان بود؟ ........ که آن چنان پیری که از کفار شد
هر کسی پندش داد بندش سخت کرد ........ در دل او پند خلقان خوار شد
خلق رحمت همی آمد بر او ..................... گرد او نظٌارگی بسیار شد
آن چنان پیر عزیز از یک شراب ............. پیش چشم اهل عالم عار شد
پیر رسوا گشته،مست افتاده بود .......... تا از آن مستی دمی هشیار شد
گفت اگر بد مستیی کردم رواست ............. جمله را می باید اندر کار شد
می سزد در شهر اگر مستی کند ........... هر که او خود بد دل و عیار شد
خلق گفتند این گدای کشتنی است ........... کشتن این مدعی نهمار شد
پیر گفتا را کار را باشید زود .............. که این گدای گبر دعوی دار شد
صد هزاران جان فدای روی آنک ................... جان صدیقان بر او ایثار شد
این بگفت و آتشین آهی بزد ....................... آنگهی بر نردبان دار شد
از غریب و شهری و از مرد و زن ............... سنگ از هر سو بر او انبار شد
پیر در معراج خود تا جان بداد .................. در حقیقت محرم اسرار شد
جاودان اندر حریم وصل دوست ................ از درخت عشق برخوردار شد
قصه ی آن پیر حلاج این زمان ................... انشراح سینه ی ابرار شد
در درون سینه و صحرای دل ....................... قصه ی او رهبر عطار شد