امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مشکلات ما با والدین

سلام به همگی امیدوارم حالتون خوب باشه 
راستش من یه مشکلی با خانوادم دارم که حالمو بد میکنه و اکثر مواقع حسرتشو میخورم ولی نمیتونم کاری انجام بدم. 
راستش من میخام یکم آزاد تر باشم و خانوادم نمیزارن. 
حس میکنم نسبت به همسن های خودم خانوادم منو محدودم میکنن و کارایی که همسن های خودم میتونن انجام بدن یا من نمیتونم انجام بدم یا باید با استرس انجام بدم چون باید به خانوادم پاسخگو باشم
خیلی حس بدیه و حالم بده
اگه میشه کمکم کنید لطفا
هر روز نشونه هاش رو برامون میفرسته،
کافیه یکم دقت کنی...
و من با تموم نشونه هایی که برام میفرستی،
ازت میخوام که کمکم کنی بهترین تصمیم های زمان حال رو بگیرم، هوامو داشته باشی.
خدای بزرگم

کارگاه گروه های ترک            گروه سرو
برنامه ریزی روزانه                کارگاه مذهبی
قرار عاشقی                         روزانه های قرآنی
کنترل نگاه وذهن                 ورزش
درسیجات                            مکتبخونه
شبانه روزی
(1399 بهمن 13، 21:54)سپهرر نوشته است: سلام به همگی امیدوارم حالتون خوب باشه 
راستش من یه مشکلی با خانوادم دارم که حالمو بد میکنه و اکثر مواقع حسرتشو میخورم ولی نمیتونم کاری انجام بدم. 
راستش من میخام یکم آزاد تر باشم و خانوادم نمیزارن. 
حس میکنم نسبت به همسن های خودم خانوادم منو محدودم میکنن و کارایی که همسن های خودم میتونن انجام بدن یا من نمیتونم انجام بدم یا باید با استرس انجام بدم چون باید به خانوادم پاسخگو باشم
خیلی حس بدیه و حالم بده
اگه میشه کمکم کنید لطفا

سلام سپهر جان
این حس بد نیست. وحشتناکه. 22
حس کنترل شدن واقعا چیزی نیست که بشه باهاش به‌راحتی کنار اومد.  53258zu2qvp1d9v

می‌تونی چند نمونه از این موارد رو بهمون بگی؟ 

و
تا به حال در این خصوص با والدین گفتگو کردی؟ حالا با هر کدوم که راحت‌تر هستی.  128fs318181
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

سلام ارمین جان امیدوارم که خوب باشی
قبلا این خیلی شدید تر بود و عملا هر کاری که میکردم باید میدونستن و واقعا حس میکردم زندانیم.
هرچی بزرگ تر شدم اینا کم تر شد و البته چون کلی باهاشون حرف زدم رفتارشون بهتر شده.

مثلا قبلا کارایی که میکردن این بود که :
من نباید روی گوشیم رمز میزاشتم
من نباید دوستام رو خونمون می اوردم و اینا بود. 

من همیشه استرس داشتم که الان باید پاسخگو باشم. و بخاطر این گوشیم همیشه رو سایلنت بود که کسی تماس میگیره خانوادم نفهمن چون میپرسیدن کیه و حتی گوش میدادن که من چی به طرفم میگم.

خداروشکر اینا دیگه وجود نداره اما بازم چیزهایی هست که ناراحتم میکنه:
من الان نمیتونم بیشتر از هفته ای دوبار یا نهایتن سه بار از خونمون با دوستام برم بیرون و وقتی دوست هام بهم میگن که چرا نمیای واقعا نمیدونم باید چی بهشون بگم و کلی ناراحت میشم. من حتی نمیتونم با دوست هام مسافرت هم برم.  God
من الان یه طوریه که هر وقت در اتاقم بازه استرس دارم که الان میان تو که ببینن من چیکار میکنم و مجبورم در رو قفل کنم که استرس و نگرانی نداشته باشم. 
و اصلا هم رعایت نمیکنن که باید در بزنن بیان تو   vayy
من واقعا خجالت میکشم به کسی بگم خانوادم این طورین
هر روز نشونه هاش رو برامون میفرسته،
کافیه یکم دقت کنی...
و من با تموم نشونه هایی که برام میفرستی،
ازت میخوام که کمکم کنی بهترین تصمیم های زمان حال رو بگیرم، هوامو داشته باشی.
خدای بزرگم

کارگاه گروه های ترک            گروه سرو
برنامه ریزی روزانه                کارگاه مذهبی
قرار عاشقی                         روزانه های قرآنی
کنترل نگاه وذهن                 ورزش
درسیجات                            مکتبخونه
شبانه روزی
(1399 بهمن 13، 22:37)سپهرر نوشته است: سلام ارمین جان امیدوارم که خوب باشی
قبلا این خیلی شدید تر بود و عملا هر کاری که میکردم باید میدونستن و واقعا حس میکردم زندانیم.
هرچی بزرگ تر شدم اینا کم تر شد و البته چون کلی باهاشون حرف زدم رفتارشون بهتر شده.

سلام سپهر جان
برای رفع مشکلات قبلی کار درستی انجام دادی. گفتگو.
الان هم راهکار همین هست. 

گفتگو با خوش‌رویی. با خُلق خوب. نه با غُر زدن و پرخاشگری و ...
انگار که سر یک موضوعی به شکل منطقی می‌خواید با هم تعامل کنید که به یه نتیجه برسید.  128fs318181



نقل قول: من الان نمیتونم بیشتر از هفته ای دوبار یا نهایتن سه بار از خونمون با دوستام برم بیرون و وقتی دوست هام بهم میگن که چرا نمیای واقعا نمیدونم باید چی بهشون بگم و کلی ناراحت میشم. من حتی نمیتونم با دوست هام مسافرت هم برم.  God

از پدر و مادر تا حالا پرسیدی که علتش چیه؟
به این خاطره که درس داری و وقتت گرفته میشه؟
به این خاطره که دوستات از نظر پدر و مادر به اندازه‌ی لازم مناسب تو نیستن و هر چی وقت کمتری رو باهاشون بگذرونی بهتره؟
به این خاطره که دوستات اتفاقا پسرهای خیلی خوبی هستن اما هر پسری هر چقدر هم خودش و دوستاش خوب باشن وقتی هر شب بیرون بره بالاخره به راه بد کشیده میشه؟
به این خاطره که حس می‌کنن هنوز نمی‌تونی درست روی پای خودت بایستی و باید تا حد ممکن از آدم‌های دیگه و آسیب‌هاشون به دور باشی؟

من شرایط خانواده و خودت و دوستات رو به‌درستی نمی‌دونم. علت مخالف خانواده رو هم نمی‌دونم.
شاید یه جاهایی هم حق با خانواده باشه. وقتی گفتگو کنی و علت مشخص بشه، اون وقت بهتر میشه در موردش صحبت کرد.

منم اولین بار که تو بیست و یک سالگی می‌خواستم با چند تا از دوستام برم سفر، خانواده خیلی حساس شدن که کجا می‌خوای بری و نکنه فلان بشه و ...
اما بهشون گفتم با چه کسانی می‌خوام برم و مقداری اعتمادسازی کردم. موافقت‌شون رو جلب کردم.  128fs318181


نقل قول: من الان یه طوریه که هر وقت در اتاقم بازه استرس دارم که الان میان تو که ببینن من چیکار میکنم و مجبورم در رو قفل کنم که استرس و نگرانی نداشته باشم. 
و اصلا هم رعایت نمیکنن که باید در بزنن بیان تو   vayy

این هم باید بهشون گفته بشه که رعایت کنن.
حق با تو هست.

این طور بگو که: «ببخشید شما وقت یهو وارد اتاق میشید دل من هُرّی می‌ریزه، ممکنه خواهش کنم قبلش در بزنید؟ Shy »  
یا چیزی شبیه به این.

نقل قول: من واقعا خجالت میکشم به کسی بگم خانوادم این طورین

خانواده من هم این طور بودن. پس تنها هستی. تو خیلی از خانواده‌ها چنین مواردی هست.
اما خب باید تعامل داشت و این موضوعات رو حل کرد.  Khansariha (18)


بدون که اون‌ها بد تو رو نمی‌خوان. این کنترل کردن‌ها و مراقب‌هاشون هم نشون از اینه که خیلی به فکرت هستن و براشون چقدر مهمی. هرچند که این مراقبت داره اذیتت می‌کنه.  53258zu2qvp1d9v
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

ارمین جان خیلی خیلی ممنون بابت چیزهایی که برام نوشتید.  53 53 53  53 
من به همشون فکر میکنم و ریشه یابی میکنم و در نهایت باهاشون صحبت میکنم تا به یه نتیجه منطقی برسیم. 

من خودم فکر میکنم سوال سومی که پرسیدید بیشتر علتش باشه و دوست هایی که دارم اونقدر ها مناسب نباشن و ممکنه منو به بیراهه ببرن اما خب الان دارم به این فکر میکنم که چرا من این دوست هارو انتخاب کردم و علتش چی بوده؟ 
خب علتش چیزهای متفاوتی میتونه باشه. یکیش اینه که اونا منو درکم میکنن و وقتی ناراحتم تا جایی که بتونن کمکم میکنن. دومیش اینه که باهاشون راحتم و خودم هستم پیششون و نقش یه ادم دیگه رو بازی نمیکنم.سومیش اینه که خودمم میدونم که یه سری بدیهای دارن اما من سعی میکنم کاری به این هاشون نداشته باشم و فاصلا بگیرم و راه خودمو برم.
حالا نمیدونم اینها کافی هست یا نه! نمیدونم که دارم اشتباه میکنم یا نه! اما غیر از این دوست ها واقعا دوست دیگه ای ندارم و اگه نداشته باشمشون عملا تنهام.(البته کانون و بچه هاش جای خود دارن و اینجا هم من راحتم با شما)
هر روز نشونه هاش رو برامون میفرسته،
کافیه یکم دقت کنی...
و من با تموم نشونه هایی که برام میفرستی،
ازت میخوام که کمکم کنی بهترین تصمیم های زمان حال رو بگیرم، هوامو داشته باشی.
خدای بزرگم

کارگاه گروه های ترک            گروه سرو
برنامه ریزی روزانه                کارگاه مذهبی
قرار عاشقی                         روزانه های قرآنی
کنترل نگاه وذهن                 ورزش
درسیجات                            مکتبخونه
شبانه روزی
(1399 بهمن 17، 9:26)سپهرر نوشته است: ارمین جان خیلی خیلی ممنون بابت چیزهایی که برام نوشتید.  53 53 53  53 
من به همشون فکر میکنم و ریشه یابی میکنم و در نهایت باهاشون صحبت میکنم تا به یه نتیجه منطقی برسیم. 

خواهش میکنم سپهر جان.
عالیه.


نقل قول: من خودم فکر میکنم سوال سومی که پرسیدید بیشتر علتش باشه و دوست هایی که دارم اونقدر ها مناسب نباشن و ممکنه منو به بیراهه ببرن 

اگر این طوره پس باید به پدر و مادر حق داد.
من هم اگه پدر سپهر بودم برای سپهر محدودیت میذاشتم. 


نقل قول: اما خب الان دارم به این فکر میکنم که چرا من این دوست هارو انتخاب کردم و علتش چی بوده؟ 
خب علتش چیزهای متفاوتی میتونه باشه. یکیش اینه که اونا منو درکم میکنن و وقتی ناراحتم تا جایی که بتونن کمکم میکنن. دومیش اینه که باهاشون راحتم و خودم هستم پیششون و نقش یه ادم دیگه رو بازی نمیکنم.سومیش اینه که خودمم میدونم که یه سری بدیهای دارن اما من سعی میکنم کاری به این هاشون نداشته باشم و فاصلا بگیرم و راه خودمو برم.

دوستات همراه و همدل خوبی برات هستن اما این برای ارتباط دوستی به نظرم کافی نیست. آفرین که حواست هست بدی های اون ها روت اثر نذاره اما باید بگم بالاخره کمال هم نشین در انسان اثر میکنه. حالا هر چقدر هم که انسان خودش رو حفظ کنه.
این بدی ها که میگی باید دید چی هستن. اما اگر دوستی بددهن باشه، یا سیگاری باشه یا یه سری حدودهای اخلاقی رو رعایت نمیکنه دوست مناسبی نمیتونه باشه.


نقل قول: حالا نمیدونم اینها کافی هست یا نه! نمیدونم که دارم اشتباه میکنم یا نه! اما غیر از این دوست ها واقعا دوست دیگه ای ندارم و اگه نداشته باشمشون عملا تنهام.

همیشه دوست جدید میشه پیدا کرد. 
دوست هایی که در شان تو باشن و موجب رشدت بشن نه پایین اومدنت.
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

(1399 بهمن 13، 21:54)سپهرر نوشته است: سلام به همگی امیدوارم حالتون خوب باشه 
راستش من یه مشکلی با خانوادم دارم که حالمو بد میکنه و اکثر مواقع حسرتشو میخورم ولی نمیتونم کاری انجام بدم. 
راستش من میخام یکم آزاد تر باشم و خانوادم نمیزارن. 
حس میکنم نسبت به همسن های خودم خانوادم منو محدودم میکنن و کارایی که همسن های خودم میتونن انجام بدن یا من نمیتونم انجام بدم یا باید با استرس انجام بدم چون باید به خانوادم پاسخگو باشم
خیلی حس بدیه و حالم بده
اگه میشه کمکم کنید لطفا


سلام،
پست برای چند ماه قبله اما دلم خواست چندتا مورد بنویسم : )
اقا سپهر شما تنها کسی نیستین ک خانواده ش روش حساسه .
من یادمه تا ۱۹سالگی با دوستام‌نرفتم‌بیرون ،کسی نیومد خونمون یا نرفتم خونه کسی .این خوب نیست .ولی الان ک فکر میکنم زیادم برام‌عجیب نمیاد .خب خودم و جای خانوادم میذارم میبینم حق داشتن ک نگران بشن .
بعد از اون ولی بیرون رفتم و اینا و الان عادی هست .
میدونین چیه ؟! پدرو مادرهای ایرانی آموزش ندیدن ک چ رفتاری داشته باشن و مشکل اینه .
ازدواج کردن و بچه دار شدند و تمام .هرچه پیش آید خوش آید و این حرف ها اساس رفتارشون هست .
گذر زمان حل میکنه همه چی و .شما خوشبخت هستین ک خانوادتون مراقبش هست و این درسته آدم و اذیت و حتی خفه میکنه ولی ی جور مثبتی میشه نگاه کرد و ی نعمت هست .
وقتی اذیت میشین سعی کنید خودتون و بذارین جای خانواده و ببینین ک اگر فرزندی داشتین شما نگران نمیشدین؟!
پس حق بدین 53258zu2qvp1d9v
من پسری میشناسم همسن شما که دوستاش سی چهال ساله هستن و از کافه ها و سیگار ب زور جداش میکنن و از ترس بدتر شدنش فرستادنش سربازی .شاید اگر خانوادش بیشتر حواسشون بود و نمیذاشتن تو نوجوانی و مدرسه بیرون بره اینطور نمیشد .

 
در مورد اتاق ،شما ایا کاری انجام میدی ؟وقتی نشستین درس میخونین پس خیالتون راحت باشه .ی چند بار ببینن چیزی نیست آروم تر میشن ،با بحث حساسشون نکنید فقط چندباری بگین ک میترسین اینجوری .
مامان منم همیشه هجوم میاره تو اتاق انگار ک چیکار میکنم  53258zu2qvp1d9v ولی من بیخیال همیشه در و باز میکنه خونسردم چون کاری نمیکردم .

 
پدرو مادر ها چقدر در کنار خوب بودن و اینا میتونن درد بشن : ) 
ی چند صفحه اینجا رو خوندم دلم گرفت .شاید اگر ی جاهایی حواسشون بهم بود ی جاهایی اذیت نمیکردن منم الان اینطوری نبودم .
محدودیت سخته ولی میشه باهاش کنار اومد و حتی ازش استفاده کرد و رشد کرد .
من دوران مدرسه همیشه از جمعه ها متنفر بودم چون تنها بودم و این عامل اصلی شکستم بود ولی خب کسی نفهمید و گذشت .

بیخیال اصلا.
(1400 فروردين 6، 0:57)mrym نوشته است: سلام منم یا خانوادم مشکل دارم احساس میکنم بیشتر از حد دارن بهم سخت میگیرن مثلا از اول ک به سن تکلیف رسیدم گفتن چادر در حالی ک خودم دوس نداشتم و تا ابان چادر پوشیدم فقط به خاطر مامانم ک هر دفعه منطقی میگفتم حجاب باشه و من چادر دوس ندارم اینقدر گریه و ناراحتی اینا پیش میومد ک نمیشد ادامه بدم اینجوریه ک من ک چادر نمیپوشم  انگار جت اسکی گرفتم برا جهنم Khansariha (13)  مامانم یه حرفی زده واقعا خیلی اذیت شدم میگه هر وقت شوهر کردی نپوش این یعنی من ک یه ادمم از خودم اراده ندارم ک تا وقتی خونه بابامم هر چی بپوشم اون موقع هم با سلیقه یکی دیگه زندگی کنم  منم سر این حرف اینقدر دعوا کردم  ولی باز این حرفو زد یعنی ادم بمیره ولی همچنین حرفی نشنوه .
ینقدر منتطقی حرف زدم خسته شدم اصلا هم نمیزان با دوستام برم بیرون به اعتماد اینا هم نیست دوستامم میرن باهم بهم میگن چرا نمیای خیلی بده هر دفعه بگم نمیشه و نمیزارن .اگه با پسری چیزی دوست بودم میخواستم با اون برم اینقدر حرص نمیخوردم ک الان میخورم

سلام،
میدونی ی چیزهایی رو هرقدرهم تلاش کنی نمیتونی تغییر بدی .خودت میدونی ک مشکلی نداری ولی خب باز خانواده پافشاری میکنند و ی جور تلقین میشه ک مشکل از تو هست .
ی چیزهایی رو باید بیخیال بود ،تنها راه حلش همینه .
میدونم چقدر اذیت میشی ولی خب ب جای اینهمه بحث و جدل ک تهش برا خودت اعصاب نمیمونه سعی کن بیخیال بشی .انرژیت و بذار رو چیزهایی ک دوست داری و ذهنت و آزاد میکنند .
چادر و نماز و درس ی چیزهایی هشتن ک آدم باید خودش بخواد و اجبار برعکس عمل میکنه ولی حیف ک بزرگتر های ما نمیفهمن .
ب نظرت چیکار کنیم برات تا حس بدی نداشته باشی؟من قبلا ها خیلی حساس بودم ب چادر .
ی دوستی داشتم چادر داشت همیشه بهش میگفتم چطوری میتونی رو سرت نگه داری میخندید قسم میخورد خودش دوست داره .تعجب میکردم : )
انقدرم خوشگل از زیر چادر زیر روسری هاش طلق میذاشت تا لبه های روسری صاف بمونه و گیره های خوشگل میزد زیر گلو خیلی خوشگل میشد .
بعدها ک بیشتر فکر کردم دیدم زیادم عجیب نیست ، ب من میخندن اگر بفهمن ولی چادر سر کردن خودمم دور از انتظار نیست .
البت الان آزادم ولی چادر عجیب نیست برام .
این و ب عنوان یکی ک حجابش آزاده باهات ب اشتراک میذارم .
چادر زیادم بد نیست ،ادم میتونه باهاش کنار بیاد .البت اگر نمیتونی ب نظرم میتونی جاهایی ک خانوادت نیستن چادر نکنی سرت  cheshmak 
غصه نخور همه مشکل دارن تو خانواده : )
ی مورد دیگه هم اینکه بهش آگاه شو ، ب نظرم چندتا کتاب درموردش بخون حداقل اینهمه نسبت بهش منفی نباشی 53258zu2qvp1d9v

 
برای دوست هم نمیدونم چ بگم  Hanghead 53258zu2qvp1d9v
 سپاس شده توسط
(1400 فروردين 6، 0:57)mrym نوشته است: سلام منم یا خانوادم مشکل دارم احساس میکنم بیشتر از حد دارن بهم سخت میگیرن مثلا از اول ک به سن تکلیف رسیدم گفتن چادر در حالی ک خودم دوس نداشتم و تا ابان چادر پوشیدم فقط به خاطر مامانم ک هر دفعه منطقی میگفتم حجاب باشه و من چادر دوس ندارم اینقدر گریه و ناراحتی اینا پیش میومد ک نمیشد ادامه بدم اینجوریه ک من ک چادر نمیپوشم  انگار جت اسکی گرفتم برا جهنم Khansariha (13)  مامانم یه حرفی زده واقعا خیلی اذیت شدم میگه هر وقت شوهر کردی نپوش این یعنی من ک یه ادمم از خودم اراده ندارم ک تا وقتی خونه بابامم هر چی بپوشم اون موقع هم با سلیقه یکی دیگه زندگی کنم  منم سر این حرف اینقدر دعوا کردم  ولی باز این حرفو زد یعنی ادم بمیره ولی همچنین حرفی نشنوه .
ینقدر منتطقی حرف زدم خسته شدم اصلا هم نمیزان با دوستام برم بیرون به اعتماد اینا هم نیست دوستامم میرن باهم بهم میگن چرا نمیای خیلی بده هر دفعه بگم نمیشه و نمیزارن .اگه با پسری چیزی دوست بودم میخواستم با اون برم اینقدر حرص نمیخوردم ک الان میخورم


ای کاش جای ما عوض میشد  53258zu2qvp1d9v
مامانم به زور میخواد چادر و از سرم دربیاره ای کاش
 چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
Khansariha (2)
  
 سپاس شده توسط
(1400 فروردين 5، 23:25)یاقوت نوشته است: سلام،
پست برای چند ماه قبله اما دلم خواست چندتا مورد بنویسم : )
اقا سپهر شما تنها کسی نیستین ک خانواده ش روش حساسه .
من یادمه تا ۱۹سالگی با دوستام‌نرفتم‌بیرون ،کسی نیومد خونمون یا نرفتم خونه کسی .این خوب نیست .ولی الان ک فکر میکنم زیادم برام‌عجیب نمیاد .خب خودم و جای خانوادم میذارم میبینم حق داشتن ک نگران بشن .
بعد از اون ولی بیرون رفتم و اینا و الان عادی هست .
میدونین چیه ؟! پدرو مادرهای ایرانی آموزش ندیدن ک چ رفتاری داشته باشن و مشکل اینه .
ازدواج کردن و بچه دار شدند و تمام .هرچه پیش آید خوش آید و این حرف ها اساس رفتارشون هست .
گذر زمان حل میکنه همه چی و .شما خوشبخت هستین ک خانوادتون مراقبش هست و این درسته آدم و اذیت و حتی خفه میکنه ولی ی جور مثبتی میشه نگاه کرد و ی نعمت هست .
وقتی اذیت میشین سعی کنید خودتون و بذارین جای خانواده و ببینین ک اگر فرزندی داشتین شما نگران نمیشدین؟!
پس حق بدین 53258zu2qvp1d9v
من پسری میشناسم همسن شما که دوستاش سی چهال ساله هستن و از کافه ها و سیگار ب زور جداش میکنن و از ترس بدتر شدنش فرستادنش سربازی .شاید اگر خانوادش بیشتر حواسشون بود و نمیذاشتن تو نوجوانی و مدرسه بیرون بره اینطور نمیشد .

 
در مورد اتاق ،شما ایا کاری انجام میدی ؟وقتی نشستین درس میخونین پس خیالتون راحت باشه .ی چند بار ببینن چیزی نیست آروم تر میشن ،با بحث حساسشون نکنید فقط چندباری بگین ک میترسین اینجوری .
مامان منم همیشه هجوم میاره تو اتاق انگار ک چیکار میکنم  53258zu2qvp1d9v ولی من بیخیال همیشه در و باز میکنه خونسردم چون کاری نمیکردم .

 
پدرو مادر ها چقدر در کنار خوب بودن و اینا میتونن درد بشن : ) 
ی چند صفحه اینجا رو خوندم دلم گرفت .شاید اگر ی جاهایی حواسشون بهم بود ی جاهایی اذیت نمیکردن منم الان اینطوری نبودم .
محدودیت سخته ولی میشه باهاش کنار اومد و حتی ازش استفاده کرد و رشد کرد .
من دوران مدرسه همیشه از جمعه ها متنفر بودم چون تنها بودم و این عامل اصلی شکستم بود ولی خب کسی نفهمید و گذشت .

بیخیال اصلا.

سلام به شما
خانم یاقوت شاید اگه چند ماه پیش بود با شما موافق بودم و حرفتونو کاملا تایید میکردم اما در حال حاضر در شرایطی قرار گرفتم که خیلی خوب متوجه میشم که چرا خانوادم روی من حساسن و علت این محدودیت ها چیه. 
اما وقتی باز هم درست فکر میکنم به شرایطی که الان در اون هستم و محدودیت هایی که خانواده نسبت به من دارن، فکر میکنم اون آموزشه خیلی مهمه که چطوری باید رفتار کرد. راستش من با این محدودیت هایی که الان دارم شاید هر کسی فکر کنه که من از صدمه خوردن جدا هستم و قطعا چیزی یا کسی نمیتونه بهم صدمه بزنه اما خب من هم صدمه خوردم. صدماتی که سال های افسردگی کشیدم و 3بار خودکشی کردم اما ناموفق بود.اما خب بخاطر سرزنش کردن خانواده و.... هیچ وقت کسی متوجه نشد و تنهایی بدوش خودم کشیدم.

من فکر میکنم اگر اون اموزشه بود و در کنار اون پرورش درست اتفاق میگرفت که به هر کسی نباید اعتماد کرد و.... خیلی از اتفاق های ناگوار نمی‌افتاد و همین طور اعتماد بین پدر و مادر و بچه هاشون بیشتر میشد.
هر روز نشونه هاش رو برامون میفرسته،
کافیه یکم دقت کنی...
و من با تموم نشونه هایی که برام میفرستی،
ازت میخوام که کمکم کنی بهترین تصمیم های زمان حال رو بگیرم، هوامو داشته باشی.
خدای بزرگم

کارگاه گروه های ترک            گروه سرو
برنامه ریزی روزانه                کارگاه مذهبی
قرار عاشقی                         روزانه های قرآنی
کنترل نگاه وذهن                 ورزش
درسیجات                            مکتبخونه
شبانه روزی
 سپاس شده توسط
آقا سپهر هنوز خیلی سنتون کمه برای اینکه از خودکشی حرف بزنین : ) خودکشی برای کسانی هست ک فرار میکنن و ظرفیتشون کمه .
همینکه کانون و پیدا کردین یعنی خدا شما رو میبینه و ی راهی گذاشته برای پیشرفت .
همه ی ماها تنها هستیم و باید از این فرصت زندگی برای رشد و پیشرفت استفاده کنیم.
شما باید از این محدودیت یاد بگیرین ک وقتی پدر شدین چ رفتاری داشته باشین .خب؟
پس بیخیال باشین . 
ب نظرتون خودتون چیکار میتونین بکنین تا کمتر اذیت بشین؟
مثلا من ی مدته تایم شام و ناهارم و جدا کردم و تنهایی میخورم ، در حد یکی دوساعت میبینمشون . چون حرف هایی ک میزنن ذهن حساس من و اذیت میکنه و من سعی میکنم بیشتر برای خودم وقت بذارم . تنهام و خوبم . 
بیرون میرم ، وقتی اذیتم از دستشون آهنگ تو گوشمه تا نشنوم. حرف هاشون و گوش میدم و دوری میکنم از نشستن چندساعته تو جمع . حتی وقت هایی ک درس ندارم کتاب میخونم .
 سپاس شده توسط
(1400 فروردين 6، 20:53)یاقوت نوشته است: آقا سپهر هنوز خیلی سنتون کمه برای اینکه از خودکشی حرف بزنین : ) خودکشی برای کسانی هست ک فرار میکنن و ظرفیتشون کمه .
همینکه کانون و پیدا کردین یعنی خدا شما رو میبینه و ی راهی گذاشته برای پیشرفت .
همه ی ماها تنها هستیم و باید از این فرصت زندگی برای رشد و پیشرفت استفاده کنیم.
شما باید از این محدودیت یاد بگیرین ک وقتی پدر شدین چ رفتاری داشته باشین .خب؟
پس بیخیال باشین . 
ب نظرتون خودتون چیکار میتونین بکنین تا کمتر اذیت بشین؟
مثلا من ی مدته تایم شام و ناهارم و جدا کردم و تنهایی میخورم ، در حد یکی دوساعت میبینمشون . چون حرف هایی ک میزنن ذهن حساس من و اذیت میکنه و من سعی میکنم بیشتر برای خودم وقت بذارم . تنهام و خوبم . 
بیرون میرم ، وقتی اذیتم از دستشون آهنگ تو گوشمه تا نشنوم. حرف هاشون و گوش میدم و دوری میکنم از نشستن چندساعته تو جمع . حتی وقت هایی ک درس ندارم کتاب میخونم .


راستش خانم یاقوت من هم برای دور بودن از خانوادم باهاشون مسافرت نرفتم. این هفته ای که گذشت رو خونه موندم تا راحت باشم اما خب از طرفی باعث شکستم شد و مرتکب خ ا شدم. Hanghead

شما گفتید یاد بگیرم الان تا وقتی پدر شدم درست رفتار کنم.
راستش وقتی بهش فکر میکنم اینقدر مسئولیت سنگینی هست که واقعا فکر نمیکنم از پسش بربیام و ترجیح میدم فرزندی نداشته باشم!
هر روز نشونه هاش رو برامون میفرسته،
کافیه یکم دقت کنی...
و من با تموم نشونه هایی که برام میفرستی،
ازت میخوام که کمکم کنی بهترین تصمیم های زمان حال رو بگیرم، هوامو داشته باشی.
خدای بزرگم

کارگاه گروه های ترک            گروه سرو
برنامه ریزی روزانه                کارگاه مذهبی
قرار عاشقی                         روزانه های قرآنی
کنترل نگاه وذهن                 ورزش
درسیجات                            مکتبخونه
شبانه روزی
 سپاس شده توسط
سلام 
آقای سپهر و یاقوت جان 
چیز خاصی نمیخوام بگم فقط میخوام بگم احساس همدردی میکنم 
منم خیلی ازشون زخم خوردم ریشه ی وسواس فکری که الان دارم استرس های وارده از طرف خونواده ام بوده 
ولی من میجنگم 
و البته اون ها رو میبخشم 
چون قطفا متوجه اشتباهشون نبودن ...
و اون ها هم آدمای کاملی نیستن درست مثل من 
منم اشتباهاتی داشتم ...
ای خدا بهمون کمک کنه فقط
 سپاس شده توسط
(1400 فروردين 6، 21:28)سپهرر نوشته است:
(1400 فروردين 6، 20:53)یاقوت نوشته است: آقا سپهر هنوز خیلی سنتون کمه برای اینکه از خودکشی حرف بزنین : ) خودکشی برای کسانی هست ک فرار میکنن و ظرفیتشون کمه .
همینکه کانون و پیدا کردین یعنی خدا شما رو میبینه و ی راهی گذاشته برای پیشرفت .
همه ی ماها تنها هستیم و باید از این فرصت زندگی برای رشد و پیشرفت استفاده کنیم.
شما باید از این محدودیت یاد بگیرین ک وقتی پدر شدین چ رفتاری داشته باشین .خب؟
پس بیخیال باشین . 
ب نظرتون خودتون چیکار میتونین بکنین تا کمتر اذیت بشین؟
مثلا من ی مدته تایم شام و ناهارم و جدا کردم و تنهایی میخورم ، در حد یکی دوساعت میبینمشون . چون حرف هایی ک میزنن ذهن حساس من و اذیت میکنه و من سعی میکنم بیشتر برای خودم وقت بذارم . تنهام و خوبم . 
بیرون میرم ، وقتی اذیتم از دستشون آهنگ تو گوشمه تا نشنوم. حرف هاشون و گوش میدم و دوری میکنم از نشستن چندساعته تو جمع . حتی وقت هایی ک درس ندارم کتاب میخونم .


راستش خانم یاقوت من هم برای دور بودن از خانوادم باهاشون مسافرت نرفتم. این هفته ای که گذشت رو خونه موندم تا راحت باشم اما خب از طرفی باعث شکستم شد و مرتکب خ ا شدم. Hanghead

شما گفتید یاد بگیرم الان تا وقتی پدر شدم درست رفتار کنم.
راستش وقتی بهش فکر میکنم اینقدر مسئولیت سنگینی هست که واقعا فکر نمیکنم از پسش بربیام و ترجیح میدم فرزندی نداشته باشم!


دور بودن ن دیگه تا این حد  Gigglesmile
چرا نرفتین ؟اونجا ک محدود نمیشین در عوض ی هوایی هم میخورد بهتون . مسافرت هارو از دست ندین .خانواده هرقدرم سخت بگیره و اذیت باشه باز خانوادست و ارزشمند هستن .
شمایی ک موندین ب نظرتون اگر میرفتین بهتر نبود؟هم تنها نبودین هم گذر زمان آسون تر باعث افزایش تعداد روزهای خوبتون میشد .
ــــــــــــــــ
نیازی نیست از الان به فرزند داشتن فکر کنید ، چون هنوز سنتون نرسیده ک : )
اول باید پیشرفت کنید ، استقلال مالی کسب کنید ، برید سربازی ،کار پیدا کنید و بعد خودتون راه و پیدا میکنید.
دورنمای چندین ساله نیازی نیست ک داشته باشین ، همین ک فکر کنید این 19 سالگی و چطوری ب بهترین شکل ممکن ب انتها برسونید ی دنیاست . براش برنامه بریزین و عمل کنید .
 سپاس شده توسط
(1400 فروردين 6، 22:06)یاقوت نوشته است: دور بودن ن دیگه تا این حد  Gigglesmile
چرا نرفتین ؟اونجا ک محدود نمیشین در عوض ی هوایی هم میخورد بهتون . مسافرت هارو از دست ندین .خانواده هرقدرم سخت بگیره و اذیت باشه باز خانوادست و ارزشمند هستن .
شمایی ک موندین ب نظرتون اگر میرفتین بهتر نبود؟هم تنها نبودین هم گذر زمان آسون تر باعث افزایش تعداد روزهای خوبتون میشد .


راستش باهاشون نرفتم خیلی بهم خوش گذشت. با دوستانم بیرون رفتم و کلی بهم خوش گذشت.  128fs318181
مطمئن هستم اگه میرفتم قطعا بهم خوش نمیگذشت چون نه جایی میرفتن و نه تفریحی داشتن 22 صرفا پیش پدربزرگ مادربزرگم بودن و همین 29
اما خب نرفتنم باعث شد تایم زیادی تنها باشم و روزهای خوبمو از دست بدم. Hanghead

(1400 فروردين 6، 22:06)یاقوت نوشته است: نیازی نیست از الان به فرزند داشتن فکر کنید ، چون هنوز سنتون نرسیده ک : )
اول باید پیشرفت کنید ، استقلال مالی کسب کنید ، برید سربازی ،کار پیدا کنید و بعد خودتون راه و پیدا میکنید.
دورنمای چندین ساله نیازی نیست ک داشته باشین ، همین ک فکر کنید این 19 سالگی و چطوری ب بهترین شکل ممکن ب انتها برسونید ی دنیاست . براش برنامه بریزین و عمل کنید .

بله کاملا موافقم  128fs318181 daghighan
هر روز نشونه هاش رو برامون میفرسته،
کافیه یکم دقت کنی...
و من با تموم نشونه هایی که برام میفرستی،
ازت میخوام که کمکم کنی بهترین تصمیم های زمان حال رو بگیرم، هوامو داشته باشی.
خدای بزرگم

کارگاه گروه های ترک            گروه سرو
برنامه ریزی روزانه                کارگاه مذهبی
قرار عاشقی                         روزانه های قرآنی
کنترل نگاه وذهن                 ورزش
درسیجات                            مکتبخونه
شبانه روزی
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان