1387 دي 3، 19:13
ویرایش شده
شاید دلی لرزید ، اشکی جاری شد و رحمتی از سوی او به سوی ما روانه شد!
دلم آروم نمی گیره حرفهای دلم رو هزار بار به هزار کس گفتم و دلم آروم نشد.به ولله که نشد!چون هیچ کس نمی فهمید من چی می گم!
حرف من فقط این بود: من غریبم .من تو این دنیا غریبم و هیچکس آشنای دل غریبم نمیشه..هر کاری می کنم کسی رو پیدا نمی کنم ،که بفهمه من چی می گم!
غافل از این که همه اون وقتا یکی همه حرفهام رو می شنید و منتظر نشسته بود تا یکبار هم که شده حرف دلم رو به اون بگم!
خدایا من در این زمین غریبم عشق خود را از من دریغ نکن!
حالا من اینجا از عشق به او خواهم گفت !
شاید دلی بلرزد، اشکی جاری شود و رحمتی از او به سوی ما روانه شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویرایش توسط تنها ترین سردار
بنویس! ...
بنویس آنچه در دلت هست را ...
بنویس آنچه از ذهنت می گذرد را ...
دلت که می گیرد،
بغضی اگر گلویت را در آغوش می گیرد،
چشمت اگر ابریست و هر آن شاید ببارد ...
قلم را بردار ...
هر آنچه از دلتنگی و بغض و اشک داری را به آغوش سپید کاغذ بسپار ...
بنویس، حتی اگر تنها خواننده اش خدا باشد ...

![[تصویر: f2i2but6buzzlbhtlo04.gif]](http://poorya2.persiangig.com/image/f2i2but6buzzlbhtlo04.gif)
الیس الله بکاف عبده
آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست ؟