من و دلتنگی و این بغض مدام ...

**karma** · 1400 آذر 30، 1:20

شده دلتنگ شوی
غم به جهانت برسد ؟
گره ات کور شود
غم به روانت برسد ؟

~~Silent Voice~~ · 1400 دي 2، 18:09

میرسد غمی به پایان غمی دیگر میوفتد بر جان غم مخور

**karma** · 1400 دي 30، 11:03

بلدم تکیه کنم باز به دیوار خودم

و نگاهی بکنم ‌بر تن آوار خودم

سر خود را بگذارم به سر شانه خود

بزنم حرف به خود با دل غمخوار خودم

بلدم شعر بخوانم همه لالایی و اشک

همه اش گوش کند بالش نم دار خودم

آنقَدر قصه نوشتم که شدم قاتل این

پوکه ی خالی پر غصه ی خودکار خودم

**ArA** · 1400 بهمن 2، 9:19

چوپان قصه ی ما دروغگو نبود

او تنها بود و از فرط تنهایی فریاد گرگ سر می داد

افسوس که کسی تنهایی اش را درک نکرد

و در پی گرگ بودند و در این میان فقط گرگ فهمید که چوپان تنهاست

--------------------------------------------------------------

پ.ن: چی بگم؟ فقط از وقتی که خوندمش دلم مثل آتیش زبونه میکشه...

**karma** · 1400 بهمن 4، 10:18

از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم...

**یاقوت**

من از نهایت شب حرف میزنم

من از نهایت تاریکی

و از نهایت شب حرف میزنم

اگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور

و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم...

[تصویر: photo_1503198515498_d0bd9ed16902.jpg]

**یاقوت** · 1400 بهمن 12، 1:06

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.....

.

~~Silent Voice~~

کاش شب لیله الرغایب می‌نشستم با خدا درد و دل می کردم...

می گفتم یه عده اومدن تا تونستن بهم زخم زدن
آنقدر زخم زدن هنوز جاش خیلی درد می کنه ...

خستم بسه دیگه.

بهترین کار الان اینه که آنقدر موفق شم پس فردا همون ها بزنن تو سر خودشون با زخم هایی که بهم زدن

نقل قول: مرد هفایستوسی دوست دارد با مردم ارتباط برقرار کند اما بخاطر زخم هایی که مردم به او زدند و باعث شده احساساتش جریحه دار شود هرگز با مردم روبرو نمیشود
و به همین خاطر زخم خوردن از آنها دوری می کند
و احساساتش را در کارش تخلیه می کند و بروز می دهد

و بسیار در کار خود غرق می‌شود با اینکه اتفاقات اطراف را متوجه میشود

چقدر منم این Hanghead