عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

میز گرد کانون

نقل قول: سرباز گمنام جان امیدوارم خستگی‌ها از تنت در بره و قدری وقت هم بتونی برای کانون بذاری. چون جات خالی می‌مونه.
هستم کنار کانون؛ امیدوارم کانون برای اعضاش مثبت باشه 49-2
[تصویر:  HAZRAT_MAHDI_02.gif]
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد Gol
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد Gol
آقا بیا تا با ظهور چشمهایت Gol
این چشم های ما کمی تقوا بگیرد Gol

اعضا / برنامه ریزی روزانه / استوا

آجیل پاکی / کنترل ذهن و نگاه / قرار عاشقی
قرآن / دعای عهد / شبانه روزی
پیشگیری و مدیریت افکار آلوده
 سپاس شده توسط
پایان میز گرد

سلام
حدود 4 ماه از میز گردی که شروع کرده بودم می‌گذره و این پایان میز گرد هست.

من امسال سال بسیار سخت کانونی رو گذروندم.
شما بخونید «بسیار سخت» اما در ذهن بیارید «وحشتناک، کابو‌س‌وار، فاجعه».

فکر کنید 10 سال مدیر سایتی بودی که ختم میشه به اینجا:

(1402 شهريور 24، 7:07)آرمین نوشته است: فعالیت کانون از نظر اکثر مراجع تقلید، مصداق اشاعه فحشاء (تشییع فاحشه) داره.

از نظر همه مراجع تقلید معرفی‌شده جامعه مدرسین حوزه علمیه قم (آیات عظام خامنه‌ای، سیستانی، شبیری زنجانی، وحید خراسانی، مکارم شیرازی و نوری همدانی) اعلام لغزش‌های آزادانه‌ای که تو کانون داره صورت می‌گیره، حرام و گناه هست.

موضوع به همین‌جا ختم نمیشه.
اعلام تعداد روزهای پاکی هم حرام و گناه هست. شخصی که میگه روز دهم پاکی هستم، به‌صورت غیرمستقیم مشخص میشه که ده روز پیش مرتکب گناه شده.

و
پنج ماه از این ور به اون ور، از اون ور به این ور که بفهمی باید چی کار کرد؟ آیا میشه یه جوری از زیرش در رفت؟ بندی، تبصره‌ای، استثنایی؟
بدوی و بدوی و هر چقدر بیشتر میری جلوتر، کمتر می‌رسی. هر چقدر میری جلوتر، موضوع پیچیده‌تر میشه، گنگ‌تر میشه، عجیب‌تر میشه.

و
در تمام این ماه‌ها از خواب و خوراک بیفتی. از یه طرف نمی‌تونی بخوابی و از یه طرف می‌خوابی، هر شب خواب اقرار به گناه می‌بینی. کابوسی که دست از سرت برنمی‌داره.

و
باز در تمام این ماه‌ها به این فکر کنی که اگه من برم به اعضا بگم چنین ماجرایی هست، چی میشه؟ اصلاً چطور بهشون بگم؟ مگه میشه یه همچین موضوعی رو به راحتی گفت؟ آیا می‌پذیرن؟ اگه نپذیرفتن چی؟ فرض کنیم هم پذیرفتن، کانون رو چطور تغییر بدیم؟ آیا با تغییرات جدید سازگار میشن؟ آیا حاضر میشن به شکلی که مورد تایید اسلام هست فعالیت کنن؟
و هزار بار همه این‌ها رو تو ذهنت بیاری و هزار بار نتیجه بگیری و دوباره از اول شروع کنی.

حالا بعد از پنج ماهی که فرسوده شدی و دیگه چیزی ازت باقی نمونده، فکر کنید میز گردی شروع بشه که تازه اول ماجراست. در حالی که حتی خودت هم نمی‌دونی دقیقاً باید چی کار کنی. حتی هنوز حکم‌ها جای شک و شبهه داره و ده‌ها سوال تو ذهنت می‌چرخه و به نتیجه نرسیدی.
و
اضافه‌اش کنید به این که تو اون برهه زمانی در بدترین وضعیت جسمی ممکن هستی، شلوغ‌ترین وضعیت کاری، ناراحت‌کننده‌ترین شرایط خانوادگی.
با چه وقت، انرژی و تمرکزی میز گردی رو شروع کنی و به نتیجه برسی؟

(1402 شهريور 24، 7:07)آرمین نوشته است: واقعاً من چنین وقت و انرژی دارم؟ نمی‌دونم. توکل به خدا. در حد توانم تلاشم رو می‌‌کنم.  53258zu2qvp1d9v

با توکل به خدا پیش رفتم و خدا رو شکر با همه سختی‌های موجود، میز گرد پیش رفت و کارهایی که از دستم برمیومد رو هم انجام دادم.
من میز گرد نذاشته بودم صرفاً برای حرف زدن. میز گرد گذاشته بودم برای تغییر و حرکت کردن.

و
شاید براتون جالب باشه که من تا همین چند روز پیش همچنان در طرف دیگه، پیگیر مراجع تقلید در جوانب مختلف بودم تا بلکه به نتیجه‌ دیگه‌ای بتونم برسم؛ که در نهایت هم نرسیدم و نتیجه همونی بود که بود.

همون اول کاری گفتم:

(1402 شهريور 24، 7:07)آرمین نوشته است: شهامت می‌خواد این‌که بیام و اعلام کنم کانون طی 15 سال گذشته، مجوز شرعی برای فعالیت نداشته و باید بگم از این بابت عمیقاً متأسفم.
اما این تنها شهامت لازم نیست.
شهامت دیگه هم این هست که اعلام کنم ما نه تسلیم شدیم و نه ناامید. آماده هر گونه تغییریم. هر تغییری که مورد رضایت و خشنودی خدا باشه.

و پای هر دو شهامتم هم ایستادم:
هم شهامتی که روال گذشته رو ادامه ندم.
و هم شهامتی که بر مبنای رضایت و خشنودی خدا، برنامه‌‌هایی برای گروه‌های پاکی تدارک دیده بشه، برنامه‌هایی برای رشد و پیشرفت گروهی و برنامه‌هایی برای سرگرمی و اوقات فراغت.

نتیجه این برنامه‌ها به کجا رسید؟
برنامه‌های گروه‌های پاکی، به جز خودم، با یک الی دو مخاطب پیش رفت.
گردهمایی ماهانه به جز خودم، با سه مخاطب تشکیل شد.
اهورا تورنومنت به جز خودم، در نهایت به یک مخاطب رسید.
مسابقه نویسندگی به جز خودم، سه مخاطب داشت.
مطالعه گروهی کتاب به جز خودم، با یک الی دو مخاطب پیش رفت و اخیرا به صفر رسید.
پادکست گروهی به جز خودم، با سه الی چهار مخاطب پیش رفت و اخیرا به صفر رسید.
قرآن گروهی هم به جز خودم، با یک الی دو مخاطب پیش رفت و اخیرا به صفر رسید.

نتیجه این برنامه‌ها با چه اشخاصی رقم خورد؟
همون‌هایی که می‌گفتن ما عاشق کانونیم. ما بهترین دوست‌های زندگی‌مون تو کانونه. ما جون‌مون بنده به کانون. بدون کانون نفس نمی‌تونیم بکشیم. کانون قیمت نداره و با دنیایی طلا و جواهرات عوضش نمی‌کنیم.

احتمالاً به عقل من شک کردید تو این مدت که با این تعداد مخاطب باز هم ادامه دادم و همه برنامه‌ها رو پیش بردم.
اومدم تا هم پایان میز گرد رو اعلام کنم و هم شما رو از شک در میارم و بگم قرار نیست ادامه بدم.  53258zu2qvp1d9v
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

برای من خیلی غم‌انگیزه کانونی با این همه ظرفیت، با این همه پتانسیل برای کارهایی اجرایی، با این همه انجمن و بخش که تو هر کدومش ده‌ها کار میشه انجام داد ازش استفاده‌ای نشه و فقط نگاهش کنیم تا تموم بشه.

حیف از این فرصت مغتنم که می‌شد ازش استفاده کنیم و نکردیم.

واقعاً دوست نداشتید برا همدیگه از تجربه پاکی بگیم؟
واقعاً دوست نداشتید کنار هم از هنر و ادبیات و شعر و عکاسی و موسیقی و نقاشی و خوشنویسی و ... بگیم؟
واقعاً دوست نداشتید از کتاب‌هایی که می‌خونیم برا همدیگه تعریف کنیم؟
واقعاً دوست نداشتید تو مشکلاتی که داریم و مسائلی که باهاشون دست‌وپنجه نرم می‌کنیم هم‌فکری کنیم؟
واقعاً دوست نداشتید جوک بگیم و شوخی کنیم و معما حل کنیم و بگیم و بخندیم؟
واقعاً دوست نداشتید باهم گپ بزنیم و از تجربه‌های زندگی‌مون برا همدیگه تعریف کنیم؟
واقعاً دوست نداشتید به واسطه کانون با همدیگه سراغ برنامه‌ریزی و ارزیابی بریم و تلاش کنیم برای داشتن زندگی بهتر؟

دوست نداشتید با اعلام وضعیت کتاب‌خوانی، تو مطالعه کتاب ثابت‌قدم بشید و این عادت جزئی از زندگی‌تون بشه؟
دوست نداشتید با اعلام وضعیت قرآن‌خوانی، عادت به قرآن‌‌خوانی جای ویژه‌ای تو زندگی‌تون پیدا کنه؟
دوست نداشتید با اعلام وضعیت درسی، وضعیت درسی‌تون بهتر بشه؟
دوست نداشتید با اعلام وضعیت ورزش، ورزشکار بشید و این عادت در شما نهادینه بشه؟

دوست نداشتید با همدیگه کتاب بخونیم و از چیزهایی که یاد گرفتیم برای همدیگه بگیم؟
دوست نداشتید با همدیگه پادکست گوش کنیم و از چیزهای جالب پادکست برای همدیگه تعریف کنیم؟
دوست نداشتید با همدیگه قرآن بخونیم و دریافت‌هایی که داشتیم رو به اشتراک بذاریم؟

دوست نداشتید اهورا تورنومنت داشته باشیم و با همدیگه بازی کنیم و خوش بگذرونیم؟
دوست نداشتید گردهمایی داشته باشیم و دور هم بشینیم و گپ بزنیم و از حضور همدیگه لذت ببریم؟
دوست نداشتید هر ماه یه مسابقه باشه و هر بار با یه موضوع متفاوت، بهانه‌ای برای بیشتر تفریح کردن؟

حتی همه این‌ها رو هم دوست نداشتید.
هر چی که خودتون تو زندگی شخصی‌تون دارید انجام میدید و بهش می‌رسید و تجربه می‌کنید رو هم دوست نداشتید با بقیه تو گروه به اشتراک بذارید؟
هیچ تغییر مثبتی نمی‌خواستید تو زندگی‌تون به‌وجود بیارید که بیاید تو گروه در موردش صحبت کنید؟ (سحرخیزی، کنترل استرس، مدیریت خشم و ...)
وضعیت روزانه و حال و احوال‌تون و درد دل‌هاتون رو هم دوست نداشتید مطرح کنید؟

هیچ سوالی در هیچ زمینه‌ای ندارید که مطرح کنید و از دوستان‌تون پاسخ بگیرید؟
در زمینه خانوادگی؟
در زمینه فکری و روحی؟
در زمنیه دینی؟
حتی در زمینه پاکی هم نیازی به کمک گرفتن از بقیه نداشتید که مطرح کنید؟

پس چه چیزی دوست دارید؟ دغدغه شما چیه؟ نیاز شما چیه؟
ما فقط اقرار به گناه نمی‌تونیم انجام بدیم و تعداد روزهای پاکی رو نمی‌تونیم اعلام کنیم. ده‌ها کار دیگه که می‌تونیم انجام بدیم. ده‌ها استفاده دیگه از کانون که می‌تونیم داشته باشیم.

پس چی شد اون همه عشق به کانون؟

من از هر کی می‌پرسم میگه من وقت ندارم.
پایه نهم هست، میگه سال حساسیه و تغییر مقطع دارم. آزمون تیزهوشان و نمونه دولتی هم در راه. وقت ندارم.
پایه دهم هست، میگه متوسطه دوم درس‌ها جدی شده و دیگه شوخی‌بردار نیست.
پایه یازدهم هست، میگه کنکور بیخ گوشمه. نمی‌تونم.
پایه دوازدهم هست، میگه من که کنکوری‌ام.
پشت کنکوری هست، میگه این آخرین شانس درس خوندن و قبولیمه. نمی‌تونم.
دانشجو هست، میگه وسط دانشگاه و این همه درس از کجا وقت بیارم؟
شاغل هست، میگه سرم به کار گرمه و وقت کانون‌بازی نیست.
متاهل هست، میگه همسرم رو چی کار کنم؟
متاهل بچه‌دار هست، میگه با یه بچه زیر بغل چطور کانون فعالیت کنم؟

به نظرتون پس کی فعالیت کنه؟
از کجا باید بگردیم آدم بیکار و علاف پیدا کنیم که بیاد تو کانون فعالیت کنه؟
و اساساً رویکرد کانون اینه که به جامعه بیکاران و علافان ایران کمک کنه زندگی‌شون رو تغییر بدن و به پاکی برسن؟
اگه قرار به چنین رویکردی باشه، بهتر نیست کانون تعطیل بشه؟

وقتی قدیمی‌ها و اون‌‌هایی که عرق به کانون داشتن حاضر نیستن فعالیت کنن، چطور انتظار داریم یه تازه‌واردی که میاد کانون فعالیت کنه؟
و اساساً این تازه‌واردی که میاد رو چه کسی باید راهبری کنه؟ کی باید راه و چاه رو بهش نشون بده؟ کی باید براش الگو باشه؟ آدم‌هایی که وقت ندارن و نیستن؟

قبلاً گفتم و باز هم میگم:
کانون برای شماست.

من حتی میگم روزی 15 دقیقه هم میگید وقت نداریم.
و چیزی که دارم الان می‌بینم این هست که حتی هفته‌ای 15 دقیقه هم وقت ندارید؛ روزی 15 دقیقه که جای خود.

من برای اینکه کانون رو مدیریت کنم، تصمیم‌گیری کنم، برنامه‌ها رو طراحی کنم، نظرسنجی کنم، برگزار کنم، پیگیری کنم و خودم هم شخصاً در همه اون‌ها فعالیت کنم، روزی چندین و چند ساعت ازم وقت می‌بره.
شما فقط اون یه تیکه آخرش رو قراره انجام بدید: بخش فعالیت. اون هم نه تمام فعالیت‌ها، یه بخشی از فعالیت‌ها کافیه. همون رو هم وقت نمی‌کنید انجام بدید؟

باور کنید من از 24 ساعت وقت روزانه‌ام، وقت جدا می‌کنم و کانون میام. از سر بیکاری کانون نمیام.
توی تمام یک دهه فعالیت کانونی همین‌طور بوده. من هیچ‌موقع از سر بیکاری کانون نیومدم.
4 ساعت از وقتم رو جدا کردم. 5 ساعت از وقتم رو جدا کردم.
و موضوع فقط اون 4 ساعت و 5 ساعت نیست. وقتی 4 ساعت و 5 ساعت از روزت صرف کانون بشه، به همون اندازه هم خارج از کانون ذهنت درگیر میشه و این زمان دو برابر میشه.
4 ساعت تو کانونی و 4 ساعت دیگه هم خارج از کانون ذهنت درگیر کانونه. با هزار مسئله‌ای که روزانه باهاش مواجه میشی.

و من وقتی با گذاشتن این همه وقت، خروجی ازش نمی‌بینم چرا باید باز هم کانون بیام؟
وقتی همه به این نتیجه رسیدن با شرایط جدیدی که پیش اومده، کانون ارزش فعالیت کردن نداره، از دست من چه کاری ساخته است؟

حیف از این عمر ارزشمندی که این‌طور بیهوده صرف بشه و این همه تلاش، خروجی نداشته باشه.
وقتی به این فکر می‌کنم اون دنیا باید پاسخ خدا رو چی بدم، واقعاً به نتیجه‌ای نمی‌رسم. می‌پرسه تو که می‌دیدی برای این همه فعالیت کسی ارزشی قائل نبود، چرا باز هم فعالیت می‌کردی و عمرت رو هدر می‌دادی، من چه پاسخی باید بدم؟
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

(1402 دي 19، 0:18)آرمین نوشته است: حیف از این عمر ارزشمندی که این‌طور بیهوده صرف بشه و این همه تلاش، خروجی نداشته باشه.
وقتی به این فکر می‌کنم اون دنیا باید پاسخ خدا رو چی بدم، واقعاً به نتیجه‌ای نمی‌رسم. می‌پرسه تو که می‌دیدی برای این همه فعالیت کسی ارزشی قائل نبود، چرا باز هم فعالیت می‌کردی و عمرت رو هدر می‌دادی، من چه پاسخی باید بدم؟

این سوالی بود که دو سال پیش هم باهاش مواجه بودم و هر چی بیشتر از خودم می‌پرسیدم به نتیجه‌ای کمتر می‌رسیدم.
هر چی دنبال کسی می‌گشتم که هدف اصلیش از کانون اومدن پاکی باشه، کمتر کسی رو پیدا می‌کردم.
احساس پوچی که سراغم می‌اومد و نمی‌تونستم هم این احساس رو تجربه کنم و هم کانون بمونم.

طرف دیدگاه سیاسی راست داشت. بهش می‌گفتم می‌تونم خواهش می‌کنم دست از اشاعه دیدگاه‌هات تو کانون برداری؟ می‌گفت نه، اگه قرار باشه دیدگاه‌های سیاسیم رو نگم ترجیح میدم کانون نیام.

طرف دیدگاه سیاسی چپ داشت. بهش می‌گفتم کانون اون‌قدری برات ارزش داره که به خاطرش حاضر بشی دیدگاه‌هات رو مطرح نکنی و تشنج تو کانون به‌وجود نیاری؟ می‌گفت نه، محیطی که توش خفقانه و نمیشه از ظلم‌هایی که داره بهمون میشه صحبت کنیم، همون بهتر که نباشه.

طرف امر به معروف می‌کرد. ولی با مدلی که معروف رو نابود می‌کرد. بهش می‌گفتم می‌تونم خواهش می‌کنم از این به بعد کسی رو به نماز دعوت نکنی؟ این مدل دعوت کردنت به نماز، آدم‌های نمازخون رو هم دلسرد می‌کنه. می‌گفت نماز ستون دینه و منم مدل بهتری بلد نیستم. مشکل از بقیه است که گیرایی لازم رو ندارن.

طرف نهی از منکر می‌کرد. ولی با مدلی که نتیجه‌اش برعکس بود. بهش می‌گفتم میشه بی‌خیال نهی از منکر بشی؟ این طرز نهی از منکر، بیشتر به ترویج منکر منجر میشه. می‌گفت من زندگی می‌کنم تا آدم‌ها رو از منکرات باز دارم. اگه قرار باشه این کارم نکنم، همون بهتر که نباشم و هیچ کاری نکنم.

طرف خداناباور بود. واقعاً چی شده بود که فکر می‌کرد اینجا باید تبلیغ خداناباوری کنه؟

طرف نمی‌دونم از کجا به این نتیجه رسیده بود که برای درس خوندن با جنس مخالف باید کانون بیاد. استفاده‌اش از کانون این بود. بهش می‌گفتم میشه از تاپیک عمومی درس‌ خوندن استفاده کنی؟ اون‌جا هم می‌تونی با جنس مخالف در ارتباط باشی. این مدلی که شما هر روز تو پروفایل همدیگه هستید و پیام‌ها رد و بدل می‌کنید و یکی‌تون هم یه روز نمیاد برا همدیگه دلتنگ میشید و دل‌بستگی‌تون به حدی رسیده که اگه یکی یه روز نخونه، اون یکی هم نمی‌خونه، واقعا مدل قشنگی نیست. می‌گفت من اگه احساس مثبت از جنس مخالف دریافت نکنم کلا نمی‌تونم مطالعه‌ کنم. کانون رو به خاطر اینکه محل امنی هست انتخاب کردم.

طرف این‌قدر تو ارتباطاتش با جنس مخالف پیش رفته بود، دیگه خودش نمی‌تونست جلوی خودش رو بگیره. می‌گفت هر شب دارم از فکر فلان شخص تو کانون لغزش می‌کنم. به دادم برس. تو رو خدا بهش بگو بهم پیام نده. بهش می‌گفتم قبول داری خودت هم مقصری؟ می‌گفت آره، مدت زیادی بود بی‌خیال پاکی شده بودم و از این طریق شهوترانی می‌‌کردم. الان دیگه نمی‌خوام ادامه بدم ولی خودم به تنهایی از پسش برنمیام.

طرف این‌قدر با جنس مخالف در ارتباط بود و باعث شده بود بقیه به گناه بیفتن دیگه نمی‌دونستم باید چی کار کنم. بهش می‌گفتم این حد از ارتباطت با جنس مخالف باعث مشکل شده. می‌تونم خواهش کنم محدودش کنی؟ می‌گفت چرا منو قضاوت می‌کنی؟ من مشکل ایجاد نمی‌کنم. بهش می‌گفتم قضاوتی در کار نیست. افراد مختلفی بهم پیام دادن و دارن عنوان می‌کنن لغزش‌هاشون با تصور کردن شخص شماست. می‌گفت مشکل از خودشونه. من نمی‌تونم ارتباطم رو کم کنم.

از اون طرف، بقیه‌ای که فقط برای سرگرمی کانون میان و نه هیچ چیز دیگه. اون هم نه هر سرگرمی، سرگرمی روابط دختر پسری توش لحاظ شده باشه.
بهشون می‌گفتم این همه بخش کانون. بالاخره یه مطالعه کتابی، اعلام وضعیت درسی، نمازی، دعایی، ورزشی، کنترل نگاه و ذهنی، هیچ کدوم این‌ها برات مفید نیست؟
می‌گفت نه من فقط سرگرمی‌ می‌خوام.

و از اون طرف، بقیه‌ای که فقط برای اعلام لغزش می‌اومدن کانون. می‌گفتم بعد از هر پستت، سه نفر وقت میذارن و راهنمایی برات میذارن. تو هر بار لغزش رو اعلام می‌کنی و میری. این اعلام لغزش مکرر چه فایده‌ای داره؟ چرا یه بار چیزهایی که بچه‌ها برات می‌نویسن رو نمی‌خونی؟ می‌گفت من جایی رو ندارم لغزش‌هام رو یادداشت کنم. تاریخش از دستم در میره. از کانون به‌عنوان دفترچه استفاده می‌کنم.

و من مونده بودم این وسط برای چی اینجام؟ چه اثری دارم؟ چه فایده‌ای؟ بعد، اون اثر و فایده در چه جهتیه؟
اگه این جهت‌هایی هست که دارم هر روز باهاشون سر و کله می‌زنم، همون بهتر که نباشم. این چیزهایی که دارم می‌شنوم اصلاً ارتباطی با دلیل بودن من تو کانون نداره. اونا دنبال چیزهایی هستن که من لحظه‌ای حاضر نیستم براشون وقت بذارم.
اشخاصی که پاکی اولویت دهم زندگی‌شون هم نیست، من اصلاً چه کمکی می‌تونم بهشون انجام بدم؟

و چند ماه پیش هم که می‌‌خواستم برم همین بود. از کل کانون فقط بخش اعلام لغزش باقی مونده بود که با شدت و قوت ادامه داشت. همراه با چند نفری که روزهای پاکی‌شون رو اعلام می‌کردن. و از طرفی هر دوی این‌ها خودش مشکل داشت. اگه قرار باشه بگم این چند نفر هم اقرار به گناه نکنن و تعداد روزهای پاکی رو اعلام نکنن، خب دیگه چیزی از کانون نمی‌مونه.
حداقل برم بگردم دنبال راهی که شاید این موارد مجاز بشه. یه راه شرعی براش پیدا کنم.
و جدای از اینکه هر روز با افرادی درگیر بودم که قصدشون بازی کردن با اعصاب آدم بود. اولویت‌شون پاکی نبود و فکر می‌‌کردن منم بی‌کارم که حالا سر اون مسائل بشینم باهاشون سروکله بزنم.
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

اینکه کانون پلتفرمش قدیمی شده کاملا قابل درک هست. تو کل دنیا چند تا انجمن و تالار گفتگو باقی مونده و رونق داره که کانون هم جزء اون‌ها باشه؟
اما بدونید نسبت دادن خیلی چیزها به مدیران و برخی مدل صحبت‌ها هم واقعا دور از انصاف بود.

ما وقتی باور کنیم خانم سنا ربات نیست. یه انسان زنده است. روح داره. احساس داره. تو زندگی شخصیش و خانوادگیش با مشکل مواجه میشه، دیگه هر مدلی که دوست داشته باشیم باهاش صحبت نمی‌کنیم.
ما وقتی باور کنیم آقای صادقین هم یه انسانه مثل ما، آدم آهنی نیست، اونم مشکل داره، سختی داره، تا یه جایی می‌تونه وقت بذاره، اون‌وقت یه مدل دیگه رفتار می‌کنیم.
و نه فقط این دو مدیر، بلکه هر مدیر دیگه‌ای، به هر اندازه‌ای که توان داشته و تونسته از خودش گذشته و فداکاری کرده.

اینکه اعضا بخوان همه چیز رو بندازن گردن مدیران که خودشون عذاب وجدان نگیرن دور از انصافه.
شخص به راحتی همه مشکلات رو میندازه گردن مدیران و خودش آسوده و راحت. پس‌فردا هم به پاکی نرسید، سینه سپر می‌کنه که مگه شرایطش بود؟ مگه خدا راهنمایی برای من فرستاده بود؟ مگه خدا جایی رو به من نشون داد که بتونم کمک بگیرم؟ مگه خدا همراهی به من داده بود که من تنها نباشم و همراهش بشم؟ یه کانون بود با یه مشت آدم معلوم‌الحال که مدیرش بودن و من بدبخت هم افتاده بودم زیردست‌شون.

جالبه بهتون بگم که تو تمام سال‌هایی که من بودم هرگز پیش نیومده شخصی توان مدیریت داشته باشه و من بهش پیشنهاد مدیریت نداده باشم.
حتی اگه 6 تا مدیر گروه ترک داشتیم و دیدم نفر هفتمی هست که برای این سمت مناسب بوده، بهش پیشنهاد مدیریت دادم.
بله،‌ موارد فراوانی بوده که من پیشنهاد دادم و طرف مقابل قبول نکرده، یا حتی پیشنهاد دادم و قبول کرده و مدیر هم شده و بعد از رنگی شدن، پشیمون شده و رنگش برداشته شده. اما من هر کسی که توانش رو داشته بهش پیشنهاد دادم.
و بله، موارد فراوانی هم بوده که مدیر هم شدن و تو مدیریت هم اسم‌شون مدت زیادی موندگار شده اما اثر خاصی نداشتن. ما فکر می‌کردیم که می‌تونن اثربخش باشن اما خب نشد و نتونستیم ازشون بهره خاصی ببریم. در هر حال ما شانس‌مون رو امتحان کردیم.

و این رو هم لازمه بگم هیچ وقت ما تو کانون رویه «بهره‌کشی» (بهره کشیدن از افراد) نداشتیم. رویکرد ما «بهره‌بری» (بهره بردن از افراد) بوده.
خیلی جاها به راحتی من خودم شخصاً می‌تونستم از آدم‌ها بهره‌کشی کنم. برای رسیدن به اهداف کانون، از افراد کار بکشم. ولی هرگز این کار رو نکردم.

یه نفر شاید به نظر می‌اومده فعالیت‌های خیلی خوبی هم داره و می‌تونه به کانون کمک کنه. اما وقتی بررسی کردم دیدم با سپردن مسئولیت بهش باعث آسیب دیدن اون شخص میشه، چنین کاری نکردم.
فقط به عنوان یه نمونه بگم. خانم سنا تو فروردین ماه پیشنهاد مدیریت سپهر رو دادن. صادقین هم تو مرداد ماه این پیشنهاد رو دادن. اما ما هر سه به این نتیجه رسیدیم به صلاح سپهر نیست. اینکه با مدیر شدن سپهر فضای شادی رو تو کانون به وجود بیاره خیلی خوبه. اما اینکه چه بلایی به سر خودش میاد از اون خیلی مهم‌تره. کافیه سپهر یه پست رو پاک کنه و پنج نفر بریزن سرش. سپهر دیگه از فرداش کانون نمیاد. مثل خیلی مدیرهای دیگه که از فرداش نیومدن.
من گفتم آسیب می‌بینه و راضی نیستم. صادقین هم نظرش همین بود و خانم سنا هم تایید کردن. 
چطور ممکنه هر سه نفر باتجربه‌ترین‌های کانون، مخالف مدیریت یه نفر باشن و بعد ما اون شخص رو مدیر کنیم؟
و وقتی ما هر سه نفر مخالف این موضوعیم، دیگه چه فرقی داره نظر سپهر چیه؟ یا چه فرقی داره نظر بقیه اعضای کانون چیه؟
بقیه مگه خبر دارن چنین مدیریتی چه تبعاتی داره که بخوان نظر بدن فلانی مناسب هست یا نیست؟

وجود سپهر هزار بار مهم‌تر از کانونه. ما نمی‌تونیم به خاطر پیشرفت کانون، یه انسان رو فدا کنیم.
و موضوع سپهر نیست. وجود سپهرها هزار بار مهم‌تر از کانونه. اگه قراره آدم‌ها به خاطر مسئولیتی تو کانون آسیب ببینن و وضعیت‌شون بدتر بشه، همون بهتر که اصلاً اون مسئولیت بهشون سپرده نشه.

کسی که می‌خواد مدیر بشه باید اون‌قدر شخصیت قوی و محکمی داشته باشه که بتونیم روش حساب کنیم.
اون قدر روحیه قوی و محکم که هر اتفاقی هم افتاد، هر حرفی هم از هر کس شنید، بازم بمونه و ادامه بده.
ما چند نفر این جوری تو کانون داشتیم و داریم؟

این فقط یکی از شرایط مدیریت بوده ها.
کسی که وضعیت پاکی پایداری نداره، کسی که اخلاق مناسبی نداره، کسی که نمی‌تونه به‌خوبی با بقیه تعامل کنه و ... چطور ممکنه مدیر بشه؟
مدیر بشه هم کمکی به ما نمی‌تونه بکنه.

کسی که خودش تو کوهپایه پاکی هست و چند ساله اینجاست و هنوز قله‌ای رو تجربه نکرده، مدیر بشه فقط آسیب می‌بینه. کمکی از دستش برنمیاد.
کسی که اخلاق مناسبی نداره، پرتوقعه، صبر نداره، قضاوت بی‌جا می‌کنه، مدیر بشه فقط آسیب می‌بینه. کمکی از دستش برنمیاد.
کسی که نمی‌تونه تعامل کنه، نمی‌تونه ارتباط محبت‌آمیز با شخص دیگه برقرار کنه، نمی‌تونه کلمات خوبی رو برای صحبت‌هاش استفاده کنه، مدیر بشه فقط آسیب می‌بینه. کمکی از دستش برنمیاد.
وگرنه من همیشه از خدام بوده، ده‌ها مدیر بیشتر از چیزی که داریم داشته باشیم.

قبل از همین میز گرد، خودتون شاهد بودید که چند نفر اومدن پیشنهاد دادن مدیر جدید بذارید. اون هم نه مدیر جدید خالی، «مدیران فعال با پاکی بالا» انتخاب کنید.
ولی خیلی جالبه. هیچ‌کس از خودش نپرسید کی مدیر بشه؟
بله، تو تئوری خیلی قشنگه که مدیرهای فعال با پاکی بالا انتخاب کنیم، ولی کو؟ کجاست؟ اسمش چیه؟

الان 7 تا برنامه برای 7 روز هفته تو گروه داریم.
4 نوع اعلام وضعیت قرآن و کتاب و درسی و ورزش تو گروه میشه انجام بدیم.
3 تا برنامه قرآن و کتاب و پادکست رو به‌صورت گروهی داریم.
اهورا تورنومنت داریم. صندلی داغ داریم. گردهمایی داریم. مسابقه ماهانه که این آخری نویسندگی بود داریم.
همین‌ها رو جمع بزنید. می‌بینید 18 تا برنامه داریم که پیوسته داره انجام میشه. 18 دلیل برای فعالیت داریم. 18 بهانه برای با هم بودن.
ولی کی فعالیت می‌کنه؟
کانون فقط این برنامه‌های بالا رو نداره. صدها تاپیک دیگه رو هم داره. هر کس هر جای دیگه بخواد هم می‌تونه فعالیت کنه.
کی فعالیت می‌کنه که من فعالیتش رو ببینم و ازش خواهش کنم برای مدیریت بهمون کمک ‌کنه؟

من از خدامه که بهمون مدیر اضافه بشه و یه باری از دوش ما برداره ولی خب اون آدمش هم باید باشه دیگه. نه؟
یکی باید باشه که نیم ساعت وقت برای کانون بذاره و بعد من ازش خواهش کنم یک ربعش رو به مدیریت کانون اختصاص بده.
کسی که حتی روزی 15 دقیقه برای شخص خودش هم حاضر نیست تو کانون فعالیت کنه، چطور ممکنه مدیر بشه؟
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

برای سرپرستی هم همین‌طور بوده.
شخصی که سرپرست می‌شد شاید تصورش بر این بود که الان باری رو به دوش می‌کشه و چرخ کانون رو می‌چرخونه ولی واقعاً هرگز صرفاً هدف این نبوده.
من این طور فکر می‌کردم که شخصی که سرپرست تاپیک ورزشیه، به واسطه این سرپرستی باعث میشه خودش عادت به ورزش رو رها نکنه.
به واسطه این سرپرستی، تو کانون باقی می‌مونه و پاکی رو رها نمی‌کنه.
به واسطه این سرپرستی، باعث میشه با بقیه ارتباط بگیره و از تنهایی در بیاد.
به واسطه این سرپرستی، درکی از تلاش‌‌های بقیه پیدا می‌کنه. هم ارزش جایی که هست رو بیشتر می‌دونه و هم با انتظارات بی‌جا آسیب‌‌های کمتری می‌بینه.
به واسه این سرپرستی، مسئولیت‌پذیری رو تجربه می‌کنه و تجربه‌ متفاوتی به زندگیش اضافه میشه.
به واسطه این سرپرستی، احساس ارزشمندی می‌کنه. کانون برای جای قشنگ‌تری میشه.

وگرنه اگه قرار باشه سرپرستی باعث بشه وضعیت شخص از چیزی که هست بدتر بشه، چرا ما باید بهش سرپرستی بدیم؟
اصلاً هزار هم برای کانون مفید باشه. خود اون شخص چی؟ خودش مهم‌تر از هزار فایده‌ای که برای کانون به‌وجود میاره نیست؟

الان وقتی کسی نمیاد تو فعالیت گروهی قرآن شرکت کنه، خب معلومه من هم نمیرم یکی رو به زور بذارم سرپرست تاپیک قرآن.
کسی که دلش با قرآن خوندن نیست، من چطور می‌تونم ازش سوء استفاده ابزاری کنم؟

نگاه ما به آدم‌هایی که کانون میان، نگاه ابزاری نیست.
افرادی که میان کانون، امانت ما هستن. جسم، فکر و روح‌شون رو به امانت اینجا میذارن. ما چطور می‌تونیم به این افراد نگاه ابزاری داشته باشیم؟

و تصور کنید با چنین دیدگاهی، یکی مثل سرباز گمنام سرپرست 5 تا تاپیک می‌شد. یکی مثل خانم سایلنت اسکریم سرپرست 5 تا تاپیک می‌شد.
و حالا باید توجیه‌شون می‌کردیم که واقعاً راضی نیستیم این همه سرپرستی برعهده بگیرید. هدف ما چیز دیگه‌ای بود. ما فقط می‌خواستیم به‌صورت روزانه یا هفتگی، تو کانون نقش داشته باشید. اما نه اینکه شما اذیت بشید و بهتون فشار بیاد. نه اینکه روزی یک ساعت وقت برای کانون بذارید.

کسی که امسال کنکور داره، چطور می‌تونم من راضی باشم بیاد اینجا ذهنش رو درگیر کنه و وقت برای بقیه بذاره؟
محسنین که غیبت می‌زنه، من نمیرم بهش بگم چرا رفتی؟ بلکه بهش میگم تعجب می‌کنم چرا زودتر نرفتی؟ بالاخره کسی که کنکوری هست، باید یه تعدیلی تو فعالیتش ایجاد کنه. سرپرستی که هیچ، همین فعالیت عادی. حالا اینکه چند روز یه بار سر بزنه یا چند هفته یک بار دیگه به خودش بستگی داره.
غیبت که می‌زنه، خوشحال میشم. نه از بابت ندیدنش. از این بابت که می‌تونه تو این مقطع زمانی به هدفش نزدیک‌تر بشه. وگرنه حتی با یک روز ندیدنش، یه تیکه از قلب من کنده میشه.
چطور میشه من هر روز برای موفقیت کسی از ته قلب دعا کنم و بعد در عین حال، تو شرایطی بذارمش که به اون موفقیت نرسه؟
حتی بابت میز گرد به همه پیام دادم، دیگه به کنکوری‌ها پیام ندادم که یه موقع نکنه میز گرد رو ببینن و ذهن‌شون درگیر بشه.

حتی این مدته مهدوی بهم پیام داد که برای فعالیت‌ها سرپرست بذاریم، من بهش گفتم نه. بذار همه بچه‌ها راحت بیان فعالیت کنن. کسی مبادا استرس سرپرستی پیدا کنه و مانع فعالیتش بشه. خودمون کارها رو انجام بدیم.

کسی که امروز پایه دهم هست و میگه وقت ندارم سرپرست باشم، معلومه وقتی کنکوری بشه هم میگه وقت ندارم. بعد از کنکور هم دانشجو بشه وقت نداره و بعدش هم سر کار میره و متاهل میشه هم وقت نداره.
تا حالا بگم چند نفر تو این همه سال، این مدلی دیدم؟
ولی من هیچ‌وقت کسی رو مجبور نکردم که کاری رو انجام بده و هیچ وقت هم بابت این کار پشیمون نشدم.
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

 سپاس شده توسط
الان این آرمین نباید باشه که دنبال شما بدوه و بگه تو رو خدا فعالیت کنید. این باید شما باشید بیاید دنبال آرمین بگید تو هم کنارمون باش.

آرمین، می‌دونیم ما اگه یه مشکل داریم، تو ده تا مشکل داری و امکانش رو نداری. ولی خوشحال میشیم گردهمایی کانون کنارمون باشی و باهامون هم‌صحبت بشی.
آرمین، می‌‌دونیم ما اگه یه دغدغه داریم، تو ده تا دغدغه داری و فرصتش رو نداری. ولی خوشحال میشیم اهورا تورنومنت باشی و با هم بازی کنیم.
آرمین، می‌دونیم ما اگه یه کار داریم، تو ده تا کاری و سرت شلوغه. ولی خوشحال میشیم مسابقه نویسندگی باشه و تو هم یکی از شرکت‌کنندگانش.
آرمین، می‌دونیم همین که مدیر باشی تو کانون هزار جور گرفتار میشی. انتظار نداریم هر روز تو برنامه‌های گروه شرکت کنی، ولی هفته‌ای یکی بار دو بار همراه‌مون باشی، خوشحال میشیم.

آرمین، می‌دونیم چقدر مسئولیت‌های مختلف داری. انتظار بی‌‌جاییه که بخوایم تو هم همراه با ما تو گروه منظم اعلام وضعیت‌ کنی ولی هفته‌ای یه بار تو هم همرا‌ه‌مون باشی دلگرمی برای ماست.
آرمین می‌دونیم پادکست گروهی، مطالعه کتاب گروهی، قرآن گروهی یه وقت هر چند اندک می‌خواد. وقت خالی تو هیچ‌موقع به اندازه وقت خالی ما نیست. ولی اگه بتونی حالا همه‌شون رو هم نه، یکی دو تاشون رو کنارمون باشی خوشحال میشیم.
آرمین، تو خیالت راحت. گروه رو بسپر به ما. هم برنامه‌ها رو پیش می‌بریم هم جواب پست‌ها رو میدیم. هر روز چک می‌کنیم، نمیذاریم کسی بی‌جواب بمونه. تو وقتت رو بذار جاهای دیگه.

الان برعکسه. آرمین باید بدوه دنبال اعضا که میشه محبت کنید باشید؟ میشه چند دقیقه وقت روزانه‌تون رو به کانون اختصاص بدید؟
کانون با وجود شماست که قشنگه. وجود شماست که ارزشمنده. میشه وجودتون رو دریغ نکنید؟

الان همه سرشون شلوغه و فقط آرمین بی‌کار؟

مگه نمی‌گفتید اعلام وضعیت تو تاپیک‌های مختلف سخته، همه رو یکی کنید بتونیم اعلام وضعیت کنیم. خب انجام شد و همه رو یکی کردیم. الان دیگه چرا اعلام وضعیت نمی‌کنید؟
مگه نمی‌گفتید دلمون مسابقه می‌خواد. پس چرا مسابقه نویسندگی برگزار شد، فقط سه نفر شرکت کردن؟
مگه نمی‌گفتید دلمون بازی و سرگرمی می‌خواد. پس چرا اهورا تورنومنت یه نفر حاضر شد؟
مگه نمی‌گفتید دلمون صندلی داغ می‌خواد. پس چرا الان که فعاله شرکت نمی‌کنید؟
مگه نمی‌گفتید دلمون گردهمایی و دورهمی می‌خواد. پس چرا گذاشته میشه، سه نفر بیشتر نمیان؟

مگه ایده ندادید برنامه‌های گروهی طراحی بشه؟
خب الان شده دیگه. هم قرآن هست هم کتاب هست هم پادکست. دیگه چرا فعالیت نمی‌کنید؟

مگه از فضای خشک و خسته‌کننده گروه‌ها خسته نشده بودید؟
خب الان که برای هر روز هفته برنامه داریم و تنوعی بیشتر از این دیگه نمی‌تونیم داشته باشیم. چرا فعالیت نمی‌کنید؟

مگه بهانه این نبود که مدیران فعالیت و مشارکت ندارن. خب الان که دیگه مدیران فعالیت دارن. الان فعال‌ترین افراد خود مدیران هستن. دیگه چرا فعالیت نمی‌کنید؟

مگه بهانه این نبود که مدیر کل نیست. آرمین نیست. پس فعالیت نمی‌کنیم.
خب آرمین که هست. خود آرمین تک تک فعالیت‌ها رو برگزار می‌کنه و خودش هم شرکت می‌کنه که باور کنید هست. خواب و رؤیا نیست. واقعا وجود داره.
دیگه چه بهانه‌ای برای فعالیت نکردن هست؟

فعالیت‌ که هیچ، زیر پست‌ها سپاس هم زده نمیشه.
اینم سخته؟ اینم نیاز به وقت داره؟

من حتی برای تک‌تک برنامه‌ها نظرسنجی گذاشتم. کدوم برنامه سرگرمی رو دوست دارید؟ کدوم برنامه گروهی رو دوست دارید؟ چه روزی؟ چه ساعتی؟
اگر این نظرسنجی‌ها نبود، این بار بهانه‌ها این می‌شد که این برنامه‌ها پسند ما نبود. روزش مشکل داشت. ساعتش مشکل داشت. با ما مشورت نکردید.

آرمین با هر برنامه و هر روز و ساعتی که نظر جمع بود، خودش رو هماهنگ کرد و بود. ولی شما هم بودید؟
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

 سپاس شده توسط
من از بی‌معرفی و قدرشناسی بعضی‌ها واقعا نمی‌دونم چی بگم.

من اصلاً تعجب نمی‌کنم کسی که سه ساله کانون نیست، میز گرد و انتقادات که میشه یهو پیداش می‌کنه و پست میذاره. بعد که تموم شد، دوباره میره غیبت. چون تمام یازده سال گذشته همین‌طور بوده.
الان دو ماه و نیم از شروع تغییرات گذشته. نمی‌تونست تو این فاصله هم به کانون سر بزنه و همراهی کنه؟ یه سلام خالی. یه احوال‌پرسی. یه خداقوت. میز گرد و انتقادات که میشه، وقتش خالی میشه، بعد دیگه بقیه اوقات همه‌اش وقتش پره؟

میز گرد دو سال پیش یادتونه و ماجرای قبل از اون میز گرد و انتقاداتی که می‌شد؟ همه می‌گفتن آی فلان و آی بهمان و آی بیسار.
بعد میز گرد گذاشتم و بعد از یک هفته زمان، فقط 4 نفر حاضر شدن به سوالات پاسخ بدن.
بله، تو تئوری همه چی قشنگه. همه چی ساده است. همه چی واضحه. اما تو عمل خیلی چیزها فرق می‌کنه. اون‌قدر موضوع جنبه‌های مختلف داره و پیچیدگی‌های مختلف داره که شما باور نمی‌کنید.
می‌بینید یه نفر 10 سال هم کانون بوده ولی فقط 10 درصد از موضوعات کانون خبر داره و 90 درصد چیزهایی هست که نمی‌دونه. همین ظاهر کانون رو دیده و فکر می‌کنه همینه.

حرف زدن مگه کنتور داره؟
طرف به اندازه 3 برگ A4 پیشنهاد می‌فرسته که این کارها رو انجام بدید.
بعد بهش میگم میای خودت هم یه بخشیش رو دست بگیری و روزی یه ربع وقت بذاری؟ میگه نه من سرم شلوغه.
میگم هفتگی چطور؟ میگه نه من اونم نمی‌رسم. آخر هفته‌ها درگیرم. اینا رو برای شما که وقت آزاد دارید نوشتم. گفتم از دانش و تجربه‌ام استفاده کنید.
حالا فکر می‌کنید من چی براش می‌نویسم؟ می‌نویسم خیلی ممنون که از دانش و تجربه‌ات ما رو بهره‌مند می‌کنی. 1

بگم چند بار شده طرف پیشنهاد می‌داد بعد می‌فهمید پای خودش هم گیره و حالا باید برای پیشنهادش خودش هم فعالیت کنه، دو پا داشت، دو پای دیگه هم قرض می‌کرد و می‌رفت؟

بعد اون‌جایی که نظرسنجی گذاشته میشه، درخواست می‌کنیم ایده بدید، پیشنهاد بدید، همه سکوت می‌کنن.
نظرخواهی کردم برای گردهمایی، یه نفر یه ایده نمیده که من احساس نکنم مخاطبم در و دیواره.
نظرخواهی کردم برای پادکست، سه نفر هم‌فکری کردن و هر سه همه مدیر.
اعضای سایت نمی‌خوان هیچ واکنشی داشته باشن؟ نظری، ایده‌ای، پیشنهادی؟
کانون برای مدیران ایجاد شده یا متعلق به اعضا هم هست؟

همه برنامه‌ها تو این دو ماه و نیم مرتب و منظم پیش رفت.
تنها برنامه‌ای که اجرا نشد مسابقه نقاشی بود که ماه پیش با کارما هماهنگ کرده بودم. قرار بود شنبه دو هفته پیش برگزارش کنه و نمی‌دونم چه اتفاقی براش افتاد که دیگه نیومد.
از آخرین ایمیلم بیشتر از دو هفته میگذره و هنوز جواب نداده. فقط دعا می‌کنم خیر باشه.

اما حالا می‌اومد هم شما شرکت می‌کردید؟
یا نتیجه‌اش می‌شد همون دو نفر و سه نفر مخاطب؟ فقط من بودم که شرمنده محبتش می‌شدم.

من الان چطور باید دوباره برم رو بندازم به سپهر که برامون مسابقه برگزار کنه وقتی کل مخاطبان مسابقه دو نفرن؟
شما جای من بودید، شرمنده نمی‌شدید؟

(1402 دي 4، 23:15)سپهرر نوشته است: که البته مسابقه آخر رو به غیر از دو نفر کسی شرکت نکرد و استقبال نشد!

مشکل این نیست که مدیری وجود نداره و برنامه‌ای برگزار نمیشه. مشکل اینه که کسی نیست تو برنامه‌ها شرکت کنه.

یه زمانی ما اعلان می‌زدیم که بیاید سرپرست بشید. بیاید زحمت یه بخش از کانون رو متقبل بشید.
الان دیگه چنین درخواستی نداریم. نمی‌خواد سرپرست بشید. شما فقط خودتون باشید.
من یا خودم برنامه‌ها رو برگزار می‌کنم یا بالاخره یه سرپرستی هماهنگ می‌کنم. نیاز نیست نگران اون باشید. شما فقط باشید و شرکت کنید. همین.

چند تا برنامه دیگه می‌خواید برگزار کنم؟ می‌خواید 10 تا برنامه دیگه علاوه بر این برنامه‌ها برگزار کنم؟ خودم به تنهایی، نه اینکه کسی رو به زحمت بندازم و برگزاری برنامه مشروط به شخص دیگه‌ای بشه. کارما اگه به من می‌گفت که امکان برگزاری نداره، مسابقه نقاشی رو هم خودم برگزار می‌کردم.
من خودم مدیر شاد شاد میشم. من خودم مدیر کتابخانه میشم. من خودم مدیر مذهبی میشم. ولی شما هستید که من بشم؟
موضوع برگزاری برنامه نیست. موضوع نداشتن برنامه نیست. موضوع شرکت کردن شما تو برنامه‌هاست. نه در حرف، در عمل.

من به خانم عارفه زحمت دادم برای یه کارگاه عزت نفس و اعتماد به نفس. شرمنده محبت ایشون شدم و خیلی هم زحمت کشیدن براش.
شما الان شرکت می‌‌کنید؟ یا بازم سرنوشتش مثل برنامه‌های قبل میشه؟
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

 سپاس شده توسط
نه فقط این برنامه‌هایی که اجرا شد، فکر کردن به اینکه ده‌ها برنامه‌ دیگه هم می‌تونیم داشته باشیم، من رو ذوق‌زده می‌کنه.
چطور میشه تو یه سایت به این همه موضوع پرداخت؟
چطور شکر خدا رو به جا بیاریم بابت سایتی که با وجود اون، به ده‌ها هدف مختلف میشه رسید؟ ده‌ها کار مختلف میشه انجام داد. ده‌ها تغییر مثبت میشه به وجود آورد.

هفتگی نمی‌رسیم، دو هفته یک بار. نمی‌رسیم، ماهی یک بار.
ولی برنامه‌ها باشن و ما هم کنار هم باشیم. همدیگه رو داشته باشیم.
این داشتن همدیگه ارزشش چقدره؟ اصلاً با عدد، قابل گفتنه؟

من از دیدن پست‌های خالی اعضای کانون هم قند تو دلم آب میشه. با دیدن یه سپاس که بدونم هست.
کاش بقیه هم نه در این حد از احساس من، فقط قدری از این احساس رو داشتن تا کانونی متفاوت داشتیم.

کتاب اهمال‌کاری که خوندیم، کتاب ضاله نبود. باور کنید من صد چیز ازش یاد گرفتم.
پادکستی که گوش دادیم، پادکست ضاله نبود. باور کنید من یه جاهایی از عمق وجود به وجد اومدم از شنیدن صحبت‌ها.
برنامه قرآنی که داشتیم، پناه بر خدا برنامه ضاله نبود. باور کنید همه‌اش نور بود برای من.
این برنامه‌ها وقت‌تلف‌کنی نبودن. حتی اگه این برنامه‌ها وقت‌تلف‌کنی هم بودن، بازم به نظرم ارزشش رو داشت به این بهانه همدیگه رو داشته باشیم.

حتی کانون اون‌قدری برامون ارزش نداشت که 15 دقیقه وقت روزانه‌مون رو به خاطرش تلف کنیم؟
3 روز در هفته ورزش کن، 3 روز در هفته اعلام وضعیت ورزشی کن. یه اعلام وضعیت یک روز در میون چقدر وقت می‌بره؟
ورزش دوست نداری؟ اعلام وضعیت قرآن انجام بده.
قرآن دوست نداری؟ اعلام وضعیت مطالعه کتاب انجام بده.
مطالعه کتاب دوست نداری؟ اعلام وضعیت درسیت رو انجام بده.

یه ذره وقت میذاری، یه اعلام وضعیت انجام میدی. در عوض بقیه هم می‌بینن و اون‌ها هم تو تلاش‌هاشون جدی‌تر میشن.
کانون با همین فعالیت‌های کوچیک سر پا می‌مونه. نیاز به تلاش‌های شبانه‌روزی نداره.

من اگه بدونم تلاشم باعث کمک به کسی میشه، خوشحال نمیشم؛ بال درمیارم.

اینکه وجودم بی‌اثره، وجودم نوری به کسی نمی‌تابه، بود و نبودم هیچ فرقی نداره، واقعاً برام ناراحت‌کننده است.
حتی ماهی یک بار برای یه دورهمی و گردهمایی کسی حاضر نیست بیاد هم‌صحبت من بشه؛ حتی اگه جمعه و تعطیل باشه. حتی اگه شب یلدا باشه، حتی اگه برای انتخاب روز و ساعت نظرسنجی گذاشته شده باشه تا بهترین زمان ممکن باشه، حتی اگه از یه هفته قبل اطلاع‌رسانی شده باشه.
یه بازی و اهوراتورنومنت باشه، کسی حاضر نیست همراه من بشه.
یه مسابقه نویسندگی باشه، کسی نیست هم‌مسابقه‌ای من بشه.
اعلام وضعیت ورزش کنم، اعلام وضعیت مطالعه کنم، اعلام وضعیت قرآن کنم، کسی نیست همراه و هم‌پای من بشه.
تو گروه، از تجربیات پاکی بنویسم برای کسی اهمیت نداره.
شعر بنویسم، خواننده‌ای نداره.
از کتاب‌‌هایی که می‌خونم صحبت کنم، طرفداری نداره.
در مورد مشکلات و راهکارها صحبت کنم، برای کسی مهم نیست.
جوک بذارم، کسی نگاه نمی‌کنه.
از تجربیات زندگی بگم یا از روزمرگی، سهم در و دیوار میشه.
از هفته‌ای که گذروندم و ارزیابی کارهایی که انجام دادم بگم، برای کسی فرقی نداره.
مطالعه گروهی کتاب، با مطالعه فردی یکی بشه.
پادکست گروهی تبدیل به پادکست فردی بشه.
برنامه گروهی قرآن رو خودم با خودم مونولوگ برگزار کنم.

شما جای من بودید، انگیزه‌ای برای کانون اومدن داشتید؟

اینکه احساس می‌کنم خودم رو به بقیه تحمیل کردم، خیلی اذیت‌کننده است.
اینکه مدام خواهش کنم بیاید فعالیت کنید واقعا اذیت‌کننده است؛ فعالیت کنید نه به خاطر کانون، نه به خاطر من، به خاطر خودتون.
حتی فکر به اینکه نکنه اون افرادی که فعالیت کردن هم از روی رودرواسی فعالیت کردن و مزاحم زندگی‌شون شدم، عمیقاً قلبم رو به درد میاره.

از اینکه این مدت من رو تحمل کردید خیلی ممنونم.
از دوستانی که طی این مدت مشارکت کردن هم خیلی ممنونم و هم عذر می‌خوام بابت وقتی که ازشون گرفته شد.
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

 سپاس شده توسط
قبلاً گفتم:

(1402 آبان 23، 0:42)آرمین نوشته است: تا حالا به این فکر کردید که این ارتباط دوستی و همراهی که بین ما تو کانون جریان داره، چقدر ارزش داره؟ چقدر مهمه؟
اگه ارزش داشته باشه و واقعاً مهم باشه حاضر میشیم به خاطرش خیلی کارها انجام بدیم.

امروز آرمین هست و کانون هم برقراره. اما فردا روزی که آرمین نیست و کانون هم برقرار نیست، لطفاً راستش رو به هم بگید.
بگید هر روز تشکیل‌شده از 24 ساعت بود. هر ساعت هم از 4 تا 15 دقیقه تشکیل شده بود. یعنی 96 تا قسمت 15 دقیقه‌ای. کانون برامون به اندازه یک سهم از این 96 قسمت هم ارزش نداشت. کانون یک درصد زندگی‌مون هم نبود. هیچ کدوم از ما با گذاشتن 15 دقیقه وقت زندگی‌مون تباه نمی‌شد که اتفاقا بالعکس باعث میشد کلی چیزهای دیگه به دست بیاریم. کلی انگیزه ایجاد می‌کرد که برای زندگی‌مون بهتر تلاش کنیم. کلی دورهمی روزانه و جذاب برامون رقم می‌زد.
کانون نیاز به روشنایی داشت. نیاز به نور داشت. کانون نیاز به چلچراغ داشت. هر کدوم از ما کافی بود فقط یه چراغ روشن کنه، کانون چلچراغ می‌شد. اما چلچراغ شدن کانون، دغدغه ما نبود.  53258zu2qvp1d9v

و وقتی همه با هم به این نتیجه رسیدن که کانون ارزش 15 دقیقه وقت گذاشتن رو هم نداره، چه حرفی باقی می‌مونه؟
مگه میشه همه با هم اشتباه کنن؟
نظر آرمین می‌تونه هر چیزی باشه. چرا باید نظر آرمین با بقیه یکی باشه؟

وقتی در هیچ زمینه‌ای نه می‌تونیم همراه هم بشیم و نه به درد هم می‌خوریم، تازه وقت همدیگه رو هم می‌گیریم، چرا باید مزاحم همدیگه بشیم؟
و
وقتی همه غیبت می‌زنن و میرن، من بمونم اینجا چی‌ کار کنم؟ برای دیوارهای کانون برنامه بریزم و اجرا کنم؟ بهتر نیست منم به زندگیم برسم؟  53258zu2qvp1d9v

کانون پلتفرم قدیمی داره و در این خصوص شکی نیست اما فکر می‌کنم هنوز هم ارزش اندک وقت گذاشتن رو داشت.
هنوز هم کلی برنامه می‌شد در اون اجرا کرد که هیچ جای دیگه‌ نظیرش وجود نداره.

ای کاش اعضا قدرش رو می‌دونستن و رهاش نمی‌‌کردن.
به جای رها کردن کانون، اون رو تا زمان جایگزینی پلتفرم بهتری به نسل دیگه‌ای منتقل می‌کردن.

ای کاش معرفت بود. قدرشناسی بود. انصاف بود.
معرفت نسبت به کانون. قدرشناسی نسبت به کانون. انصاف نسبت به کانون.

ای کاش ارزش واقعی کانون رو می‌تونستیم درک کنیم.

تو بر کنار فراتی ندانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال
و
مقدار یار هم‌نفس چون من نداند هیچ‌کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

با آرزوی سلامتی، پاکی، خوشبختی و عاقبت‌ به خیری برای همه.
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان