1400 فروردين 1، 19:57
ویرایش شده
(1400 فروردين 1، 2:34)مهدوی نوشته است: خب
یه کم از خودم براتون بگم!
چند وقتیه که متأسفانه نسبت به پاکیم سهل انگار شدم و عادی شده برام!
دیروز وقتی از خواب بیدار شدم تقریبا تا فاصله 10 ثانیه ای لغزش پیش رفتم (با احتساب سرعت یوز افکن نت!)
فقط یک کلیک تا لغزش
حتی تصاویری هم جلوی چشمم اومد
روزامو صفر نکردم چون توی یه حالت جنگ با خودم بودم و در آخر تصمیم گرفتم خودمو بندازم بیرون از اون سایت و عملاً با این کار خودمو نجات دادم
.
.
.
مهدوی/9 آذر/111 روز خوب
مهدوی عزیز برادر خوبم یه وقتها مشکلات این چنینی پیش میاد. فدای سرت.
اتفاقی که افتاد دست خودت نبوده. ضمیر ناخودآگاهت تو اون حالت خواب و بیداری یه سری حرکتها زده و دیگه هم لازم نیست بهش فکر کنی.
بهت تبریک میگم این قدر قوی بودی که ادامهاش ندادی.
ناراحت شدم بابت مسئله سلامتیت. چقدر خوب میشه یه روز بهمون خبر بدی و بگی کامل خوب خوب شدی تا ما خیالمون راحت بشه.
این روزا ببین چی بهت آرامش میده. همون رو انجام بده. شاید کمک کرد بهتر بتونی استراحت کنی.
برای سلامتیت دعا میکنم.
این روزا بیشتر بهمون سر بزن و از حال خودت بنویس. این جوری بهتر از خودت مراقبت میکنی وقتی اینجا بنویسی. من هم این جوری خیالم راحتتره.
اصلا نیاز نیست به پستها جواب بدی. چون خودم هستم.
فقط به خاطر خودت گروه بیا.
(1400 فروردين 1، 7:28)poorang نوشته است: سلام. صبح همگی بخیر.
امروز دیگه عملا وارد قرن جدید شدیم.
آرزوم پاکی برای همه ی مردم دنیاست.
پورنگ / 18 اسفند 1399/ 13 روز خوب
پورنگ جان چه دعای زیبایی داشتی. آرزوی پاکی برای همه مردم دنیا.
بین علما اختلاف هست که قرن جدید شروع شده یا خیر. نظر تو این هست که قرن جدید شروع شده؟
(1400 فروردين 1، 9:41)افرا نوشته است: میام مینویسم یکم بهتر میشم و پاکش میکنم...
یادم میوفته 6 ساله خوب نشدم!
استرس این نیست که حتما ضربان قلب رو حس کنی!
حال ندارم بنویسم وقتی قراره پاکش کنم!
.
.
.
آرمین جان کتابای دیگه و نقاشی خیلی ذهن رو درگیر میکنن...اونقدری که دیگه نمیتونم از فکرش بیام بیرون....
کتابای خودمم به خاطر امتحان وقتی میخونمشون استرسم بیشتر میشه ولی مجبورم بخونمشون...
بعضی وقتا هم کلا میذارمشون کنار و میگم میخوام اروم باشم!
نمیدونم به چه حدی از تسلط باید برسم که این استرس لعنتی دست برداره!
افرا جان دلیل استرست فقط درسها هستن؟ مطمئنی؟
در عین حال که مسلط هستی؟
قاعدتا آدم وقتی تو یه چیزی به تسلط میرسه دیگه از استرس میافته.
مثلا روز اول که رانندگی میکنیم، ممکنه دست و پامون هم بلرزه. اما وقتی به تسلط میرسیم، دیگه حواسمون نیست که هم جلو رو میبینیم. هم عقب رو. هم با بغل دستیمون حرف میزنیم. هم صدای موسیقی رو بلند کردیم و باهاش همخونی میکنیم. گاز و ترمز و کلاچ و دنده هم با حمایت مغز ناخودآگاهمون عملیات لازم روشون انجام میشه. بدون اینکه بفهمیم.
بهنظرت این استرس به خاطر انتظار زیادی داشتن از خودته؟ مثلا نکنه به جای 20، 19.75 بشی؟ یا نکنه یه چیزی اشتباه یاد بگیرم، یه مریض رو مریضتر کنم؟