1389 خرداد 17، 23:11
ویرایش شده
عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است
عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند
ولی برای اینکه به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد
زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد:
چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته را نگاه دارند
نوک بلندو تیزش خمیده و کند می شود
شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به
سینه اش می چسببند و پرواز برای عقابل دشوار می گردد
در این هنگام عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد
یاباید بمیرد و یا آن که فراینددردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد
برای گذرانیدن این فرایند عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند
در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود.
پس از کنده شدن نوکش ٬ عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند ٬ سپس باید چنگال 4 پیش را از جای برکند
زمانی که به جای چنگال های کنده شده ٬ چنگال های تازه ای در آیند ٬ آن وقت عقابل شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند.
سرانجام ٬ پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد آغاز کرده
و 30 سال دیگر زندگی می کند
چرا این دگرگونی ضروری است؟؟؟
بیشتر وقت ها برای بقا ٬ ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم
گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی ٬ عادتهای کهنه و سنتهای گذشته رها شویم
تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصتهای زمان حال بهره مند گردیم
باشه سرو نازم. بوووس
از 4 شنبه بيشتر از 10 بار شكستم. تو عمرم اينجوري نشده بودم.شايد ماهي يه بار ميشكستم.
اون روز سر صبحونه سر يه مسئله بي ارزش با بابام حرفم شد. قاطي كردم.البته هيچي بهش نگفتم. فقط از خونه زدم بيرون.تا حالا هيچ وقت اين كار رو نكرده بودم. بي هدف زدم بيرون. وقتي سوار اتوبوس شدم اصلن نميدونستم قراره كجا برم ، چه كار كنم. فقط اشكام رو كه همينجوري ميريخت از روي صورتم پاك ميكردم. ديگه هيچي برام مهم نبود. گفتم تا آخر شب يا تو خيابونا قدم ميزنم و اخرش ميرم كرج خونه داييم يا خودم رو ميكشم.
واقعاً مي خواستم خودم رو بكشم. احساس مي كردم به بن بست رسيدم، به آخر خط
نميدونم تا حالا شده بي هدف بزني بيرون يا نه. ولي خيلي حس وحشتناكيه. آدم احساس مي كنه هيچكس رو نداره. فقط خداست كه ميتوني توبغلش آروم شي.منم ميخواستم برم پيشش
به دوستم زنگ زدم ،اون سريع خودشو رسوند . اولش شروع كرد داد زدن ولي بعد آرومم كرد.
اگه اون نبود حتماً يه بلايي سر خودم مياوردم.اون روز 9/5 شب رسيدم خونه. خونمون خيلي سرد بود. سكوت خيلي سنگيني داشت. ..
از اون روز فقط دارم ميشكنم.
اگر به عقب باز ميگشتم،همان اشتباهات را تكرار ميكردم ولي كمي زودتر..