امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ وَ هُوَ یَرَی مَن یَموتَ!

علی علیه اسلام 
در شگفتم از کسی که مرگ را فراموش میکند درحالی که دارد مردگان را میبیند
نهج... کلمه۱۲۱
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد...
نقل قول: [تصویر:  4357457.jpg]

مرگ پایان راه نیست...
بلکه آغاز زندگی حقیقیست..
بهترین ومهم ترین کار بشر آماده کردن خود 
برای مرگ است..
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد...
حضرت ابراهیم علیه السلام
از حضرت عزرائیل تقاضا کرد که شکل و هیبت اش را هنگام قبض روح کافر ببیند.
عزرائیل عرض کرد:  طاقت نداری !!
فرمود:  میل دارم ببینم.
عزرائیل خودش را به آن هیبت نشان داد.
وابراهیم علیه السلام دید صورت مردی است سیاه که موهای بدنش ایستاده،بدبو،بالباس سیاه پوشیده،و از دهان و بین او شراره آتش و دود خارج میشود و....
ابراهیم علیه السلام غش کرد!.
پس از به حال آمدن فرمود : اگر کافر هیچ عذابی نداشته باشد ، بس است عذابش در دیدن تو و بالعکس.
نقل قول: خداوند رو به خاطر هر روز سپاس گزار باشید که بهتون فرصت توبه میده...
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد...
نقل قول: کافی است زمان مرگت را بدانی،
آن وقت است که حتی زیبایی خوردن یک لیوان آب را از دست نمیدهی 53258zu2qvp1d9v

سخن بزرگان..
نقل قول: [تصویر:  %D9%85%D8%AA%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D...A%AF-4.jpg]
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد...
رسول خدا(ص) در بستر بیماری بود و لحظه های آخر عمرش را سپری می کرد. ناگهان صدای در شنیده شد. فاطمه(س) فرمود: کیستی؟ کوبنده در گفت: من مرد غریبی هستم، به دیدار رسول خدا(ص) آمده ام، آیا به من اجازه ورود می دهد؟ فاطمه(س) فرمود: «خدا تو را بیامرزد، بازگرد! رسول خدا(ص) در بستر بیماری است. » مرد غریب رفت و پس از ساعتی دوباره بازگشت و درِ خانه پیامبر را کوبید و گفت: «غریبی هستم که از محضر رسول خدا(ص) اجازه می خواهم تا به خدمتش برسم! آیا به غریبان اجازه می دهید؟ در این هنگام پیامبر به هوش آمد و به فاطمه(س) فرمود: «فاطمه جان! آیا می دانی این غریب کیست؟» فاطمه(س) گفت: «نه، ای رسول خدا!» پیامبر فرمود: «این کسی است که جمعیت ها را پراکنده می سازد و لذت ها را از هم می پاشد. این فرشته مرگ است و سوگند به خدا، برای قبض روح هیچ کس پیش تر از من و پس از من اجازه نمی گیرد، ولی به خاطر مقام والایی که من نزد خدا دارم، از من اجازه می خواهد. به او اجازه ورود بده!» آن گاه فاطمه(س) به عزراییل فرمود: «خدا تو را رحمت کند، وارد خانه شو!» عزراییل مانند نسیم ملایم و آرام بخشی وارد خانه شد و گفت: «سلام بر اهل خانه رسول خدا(ص)» و لحظاتی بعد روح گران قدر پیامبر اعظم(ص) را به ملکوت اعلی برد.
53258zu2qvp1d9v
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادران و خواهران نیک اندیش من 
چه خوبه که نیک اندیشی رو عملی کنیم  53258zu2qvp1d9v
نقل قول: [تصویر:  241511151510157776116190190107019317851.jpg]

نقل قول: [تصویر:  a143f512198494a1c4b859179583acff_425.jpg]

نقل قول: [تصویر:  0CC4B35E_407E_4E73_8F21_D2919172BEFF.jpeg]

من جدا میگم حاظرم در این راه شهید بشم 
یه خوابم دیدم که نگو دیگه چندین برابر مشتاقم 53258zu2qvp1d9v

نقل قول: [تصویر:  img_20191214_101219.jpg]

لا الله الا الله 
قدر این کلمه رو بدونیم بچه ها یک نعمت بزرگه
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد...
 سپاس شده توسط
نقل قول: [تصویر:  6-700.jpg]

نقل قول: [تصویر:  4-700.jpg]
نقل قول: [تصویر:  5-700_0.jpg]
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد...
 سپاس شده توسط
أَیُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ، وَإِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ، وَبَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِی إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ، وَإِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ، وَإِنْ نَسِیتُمُوهُ ذَکَرَکُمْ.

امام(علیه السلام) فرمود: اى مردم! از خدایى بترسید که اگر سخنى بگویید مى شنود و اگر چیزى را در دل پنهان دارید مى داند و بر مرگ پیشى گیرید که اگر از آن فرار کنید به شما دست مى یابد و اگر بایستید شما را مى گیرد و اگر فراموشش کنید شما را فراموش نخواهد کرد
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد...
 سپاس شده توسط
[تصویر:  4234_452.jpg]
[تصویر:  4235_593.jpg][تصویر:  4236_342.jpg][تصویر:  4237_983.jpg][تصویر:  4238_140.jpg][تصویر:  4240_580.jpg][تصویر:  4246_438.jpg][تصویر:  4277_154.jpg][تصویر:  4269_718.jpg][تصویر:  4267_923.jpg][تصویر:  4275_779.jpg]
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد...
 سپاس شده توسط
لحظه تلخ و شیرین مرگ قاری قرآن هنگام تلاوت 

قسمت۱

قسمت۲

..........


قوی ترین هم باشی ، مرگ سراغت میاد ... 
مراقب باش !!
هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک

گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک


[تصویر:  woman-praying-free-bird-enjoying-nature-...00-256.jpg]
دوستان مراقب خودتون باشین ...
 دو دقیقه گذشت ، باز من وارد غفلت شدم  Hanghead 

همین الان کل کوچه مون از مرگ گریختیم ... 

قدرت واقعی دست خداست ... 
 یه لحظه قبل گناه ، بهش فکر کنیم ... 

خدایا شرمنده ام  Shy
هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک

گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک


[تصویر:  woman-praying-free-bird-enjoying-nature-...00-256.jpg]
 سپاس شده توسط
[تصویر:  %DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B1%DB%B0%DB%B1%DB%...%DB%B1.jpg]

خداوند فرشته ای دارد 
که هر روز ندا میکند : برای مردن ،
بچه بزاییدو برای فنا شدن، مال جمع کنید،وبرای ویرانی عمارت بسازید!
( در دنیا هیچ چیز و هیچ کس باقی نمیماند)
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد...
کاش ماهم اینطوری همیشه یاد مرگ بودیم 53258zu2qvp1d9v
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد...
 سپاس شده توسط
(1399 بهمن 3، 23:29)*شهریار‌* نوشته است: لحظه تلخ و شیرین مرگ قاری قرآن هنگام تلاوت 

قسمت۱

قسمت۲

..........


قوی ترین هم باشی ، مرگ سراغت میاد ... 
مراقب باش !!

809197ps94ijjhwg
واقعا گریم گرفت
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد...
حضرت سلیمان (علیه‌السّلام) در مسجد بیت‌المقدس گاه به مدت یک سال و گاه دو سال و گاه یک ماه و دو ماه، اعتکاف می‌نمود، روزه می‌گرفت و به عبادت و شب‌زنده‌داری می‌پرداخت. در سال‌ آخر عمر، هر روز صبح کنار گیاه تازه‌ای که در صحن مسجد روییده می‌شد می‌آمد و نام آن را از همان گیاه می‌پرسید، و نفع و زیانش را از آن سؤال می‌کرد، تا این که در یکی از صبح‌ها گیاه تازه‌ای را دید، کنارش رفت و پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد «خرنوب» سلیمان (علیه‌السّلام) پرسید: «برای چه آفریده شده‌ای؟» خُرنُوب گفت: «برای ویران کردن.» (با ریشه‌هایم زیر ساختمان‌ها می‌روم و آن را خراب می‌کنم.) سلیمان (علیه‌السّلام) دریافت که مرگش نزدیک شده است، به خدا عرض کرد: «خدایا! مرگ مرا از جنّیان بپوشان، تا هم بنای ساختمان مسجد را به پایان برسانند، و هم انسان‌ها بدانند که جنّ‌ها علم غیب نمی‌دانند.»
سلیمان (علیه‌السّلام) به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالی‌که ایستاده و بر عصایش تکیه داده بود، از دنیا رفت. مدّتی به همان وضع ایستاده بود و جنّ‌ها به تصوّر این که او زنده است و نگاه می‌کند، کار می‌کردند. سرانجام موریانه‌ای وارد عصای او شد و درون آن را خورد. عصا شکست و سلیمان (علیه‌السّلام) به زمین افتاد. آن گاه همه فهمیدند که او از دنیا رفته است.
مولانا در کتاب مثنوی، این داستان را نقل کرده، و در پایان داستان چنین ذکر نموده که سلیمان (علیه‌السّلام) پس از آن که فهمید اجلش نزدیک شده گفت: «تا من زنده‌ام به مسجد اقصی آسیب نمی‌رسد.»
می‌گویند غم همزاد بشر است، همزاد من به شکلی با من عجین شده که حتی یک دم از من فاصله نمی‌گیرد...
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان