عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

♥نوستالژی های کانونی♥

#61
نقل قول: افرا نوشته است:

انسان همیشه میترسه که به اونچیزی که براش تلاش کرده نرسه...و برای تخمین اینکه در اینده موفق میشه یا نه به گذشتش نگاه میکنه! و اینجا یک خطایی ایجاد میشه که ذهن میگه من در گذشته تمام تلاشم رو کردم ولی نتیجه نداد و الان جایی بهم کار نمیدن!

سوال من اینه : آیا واقعا تمام تلاشت همین بود؟



Hanghead اینو وقتی گفتن که من گفتم هر کاری کردم جایی کار پیدا نمیکنم


قشنگ گفتن
مخصوصا قسمت تخمین و ایناش 53258zu2qvp1d9v
هدف از ترک  / حس خوب ۱۵۷ روز /علت شکست 157 روز/   علت شکست 10 روزه  /  اهرم رنج و لذت / 1401   Khansariha (58)

دلایل وسوسه  / هدف از ترک تاثیر پاکی
خدایا چنان کن سرانجام کار  Confetti تو خشنود باشی و ما رستگار 317 بهترین خدای دنیا Khansariha (63) دعا میکنم بشم بهترین بنده دنیا برات  Khansariha (2)  الحمدلله رب العالمین Thankyou خداوندا مرا پاکیزه بپذیر  fly2  صبر داشته باش  خدا با صابران است  49-2  خداوند توبه کنندگان را دوست دارد Khansariha (84)  

 امام صادق(ع): روز قیامت خداوند با شخص خودارضا گفت و گو نمى کند و از چشم خدا مى افتد.  Hanghead
#62
(1392 ارديبهشت 7، 15:02)شازده کوچولو نوشته است:
شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت Hanghead
       
      یکدم خیال روی توام از نظر نرفت Hanghead

جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد Hanghead
    
     سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت Hanghead

ان شاءالله حالشون خوب باشه 63
خدایا به حق محمد و آل محمد صلوات الله علیه داداش ما هر جا هست حال دل خودش و عزیزانش خوب باشه 63
در فراقشان اشکان بر روی گونه چون ابر بهاری سرازیر است Hanghead
#63
(1399 ارديبهشت 2، 23:19)آرمین نوشته است:
(1399 فروردين 26، 18:56)*دختر پاک* نوشته است: الان من
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
خیلی
.
.
.
خیلییییییییییییییییییییییی
خوشحالمممممممممممممممممممممم
آقا آرمین اینجانب را به عنوان فعال ترین دختر معرفی کردن

.
.
.

علت خوشحالیمم اینه که آقا آرمین برام انسان ارزشمند و بزرگی هستند 
کسی که انقدر برای کانون زحمت کشیدن و کلی از زندگی شخصیشون زدن تا به اینجا رسیدگی کنن انسان بزرگ و ارزشمندی هستن
تایید راه من توسط ایشون یعنی راهی که دارم میرم درسته
همش میترسیدم نکنه دارم اشتباهی به بقیه کمک میکنم
چون یه روزی یکی هم به همین اسم که میخوام کمکت کنم بدبختم کرد
نمی خواستم اون راه اشتباه را رفته باشم

سلام

خانم دختر پاک همون روز که این پست رو گذاشتید می‌خواستم براتون چند کلمه‌ای بنویسم.
هم تشکر کنم از محبت شما و هم چیزهایی که به نظرم مهم میان رو بگم.  53258zu2qvp1d9v

اما متاسفانه فشار کاری این مدت کانون این اجازه رو تا الان بهم نداد.

اینکه شما من رو انسان ارزشمندی می‌دونید قطعا از روی لطف و محبت شماست.
اما من فکر می‌کنم آدم‌های ارزشمند حداقل ویژگی که باید داشته باشن اینه که «کارهای ارزنده» انجام بدن. کارهایی که ارزش ایجاد کنن.
و این ارزش رو چه در تصمیمات و تفکرات اون‌ها بشه دید و چه در نتایج حاصل از کارهاشون.

اینکه یکی سال‌های سال یه جایی باشه و سال‌های سال پُستی و وظیفه‌ای داشته باشه، الزاما به معنای بزرگ بودن و ارزشمند بودن اون آدم نیست.

چه تو ایران و چه تو هر کشور دیگه‌ای هم حتما دیدید آدم‌هایی رو که سالیان طولانی، جایگاه‌های بالا پیدا می‌کنن و حتی بعد از مرگ‌شون هم اسم کوچه و خیابون به‌نام‌شون ثبت میشه. اما وقتی نگاه می‌کنیم هیچ ارزش خاصی ایجاد نکردن.
و
حتی اگه ارزشی هم ایجاد کرده باشن، با اندکی بررسی به این ابهام می‌رسیم که در قبال هزاران ارزشی که می‌تونست ایجاد بشه و هزاران فعالیت و برنامه‌ای که می‌تونست انجام بشه و اون شخص بابی‌تدبیری همه‌ی فرصت‌های موجود رو سوزوند تا دو تا ارزش دم دستی رو ایجاد کنه، آیا واقعا وجودش خیر و رحمت محسوب میشه یا شر و ظلم؟

3-2 سال پیش سر یه سری مسائل که پیش اومده بود، یکی از مدیران قدیمی کانون (روحش شاد و یادش گرامی!) این پیام رو برام ارسال کرد:

[تصویر:  tatili.jpg]


من رو نصیحت می‌کرد.
و
راست هم می‌گفت.

هم از من قدیمی‌تر بود و بیشتر از من دیده بود و شنیده بود.
هم از من دوراندیش‌تر بود و نمی‌تونست به هیجانات بدون نتیجه دل خوش کنه.

این عبارات هنوز هم برای من درسه و آموزنده است. 1


من واقعا خیلی وقت‌ها بابت مدیریت اینجا اذیت میشم.
یه روز سایت بالا نمیاد.
یه روز سرعتش کمه.
یه روز ثبت‌نام مشکل پیدا می‌کنه.
یه روز ایمیل‌های سایت قطع میشه.
یه روز ایمیل‌ها ارسال میشه ولی اسپم میشه.
یه روز تماس با ما خراب میشه.
.
.
.
یه روز صبح پا میشی و متوجه میشی ورودی‌های سایت از گوگل نصف شده. 22  (اصلا می‌دونید من چقدر زحمت کشیده بودم که با عبارت «ترک خودارضایی» سایت جزء نتایج گوگل بیاد؟ بعد چه حسی پیدا می‌کنید وقتی یهو ناپدید بشه و دیگه هم هر کاری کنی برنگرده؟ الان کانون فقط در صورتی تو گوگل نمایش داده میشه که یکی سرچ کنه «املای صحیح فهوای کلام» و به تاپیک سوتی‌های املایی برسه. بامزه است نه؟ 1  یا باید منتظر بشیم یکی سرچ کنه «دانلود آهنگ بی من رفتی بی تو موندم» و از طریق تاپیک دانلود موسیقی با کانون آشنا بشه. خیلی جالبه!)  

حالا این وسط فرض کنید یکی به من پیام بده رنگ آبی کانون رو دوست ندارم. میشه چند درصدی به سمت بنفش بره؟
یا اون یکی بگه من از این آیکنه خوشم نمیاد. برام فلان آیکن بذار. 
من همش این جوریم:  4chsmu1 4chsmu1

حالا به این هم فکر کنید که اینجا همه جور آدمی هم میاد.
هر کس ساز خودش رو می‌زنه و کاری هم نداره با ساز کانون کوکه یا نه. فقط می‌زنه و می‌رقصه!
و
واقعا خیلی وقت‌ها دوست دارم از بعضی‌ها بپرسم دقیقا فازت چیه؟ اگه بگی فازت چیه، من متناسب با اون فاز می‌تونم کاری کنم ولی وقتی نمی‌دونم، واقعا نمی‌تونم. 22 

اینکه هر روز سایت رو باز کنم و شاهد اتفاقات بد باشم و مدام وانمود کنم همه چی خوبه و مشکلی نیست، برای من سخته.
و آدم هم از یه جا به بعد واقعا خسته میشه. تکرار یه سری چیزا آدم‌ رو فرسوده می‌کنه. 1


اما سخت‌تر و بدتر و فرسوده‌کننده‌تر از همه‌ی این‌ها می‌دونید چیه؟

سیل آدم‌هایی که میان اینجا و سالیان زیادی هم فعالیت می‌کنن اما دیر یا زود دچار فراموشی میشن.
یادشون میره چرا اینجا رو پیدا کردن و دکمه ثبت‌نام رو فشار دادن.  53258zu2qvp1d9v

همونی که در ماه ۵۰۰ تا پست می‌داد و بسیار هم فعال بود، بعد از یک سال، دو سال و پنج سال میذاره میره؛ بی‌هیچ نتیجه‌ای.
یا حتی اگه باشه و فعالیت کنه هم جنبه سرگرمی داره براش؛ نه در پی هدف و برای رسیدن به دستاوردی.

اینکه چرا خیلی از آدم‌ها به چنین جایی می‌رسن جای بحث داره.
حتما یه بخشیش مربوط به ساختار کانون و مدیریتی اون هست. اگه درست کار نکنه، فضای مناسب برای رسیدن به پاکی مهیا نمیشه.
و
حتما هم یه بخشیش برمی‌گرده به خود آدم‌هایی که اینجا میان. اینجا هر چقدر هم که عالی بشه، ته تهش خود اون فرد هست که باید بخواد به پاکی برسه وگرنه رویایی‌ترین محیط‌های ترک خ.ا هم نمی‌تونه کمکی بهش بکنه.

بخش زیباتر ماجرا این جاست که برخی از این دوستان به‌عنوان غزل خداحافظی می‌نویسن: «کانون هیچی که برای من نداشت اما لااقل دوست‌های خوبی پیدا کردم»
و این یعنی فاجعه!
فکر کنید به این که کسی طی چند سال، چند هزار پست بده و هزاران دقیقه وقتش رو اینجا بگذرونه و در نهایت به دستاوردی با نام «دوست‌یابی» رسیده باشه.  53258zu2qvp1d9v

همه‌ی این‌ها رو نوشتم تا بهتون بگم:
فعال بودن و سوپراکتیو بودن هیچ اهمیتی نداره؛ اگه نتیجه و دستاوردی برای شخص شما نداشته باشه.

به این دل خوش نکنیم که همین که تو مسیر هستیم خدا رو شکر و چقدر عالیه!
به این فکر کنیم که روزی کانون رو ترک می‌کنیم و آیا اون روز نتیجه‌ای از حضورمون گرفتیم یا خیر؟  53258zu2qvp1d9v

خیلی تمرین ذهنی خوبیه که هر روز از خودمون بپرسیم چرا کانون میایم و دنبال چی هستیم؟  
اگه قراره اون روزی که اینجا رو ترک می‌کنیم، حسرت به دل باشیم بابت دستاوردی که حاصل نشده، پس همین الان بریم.
و اگه قراره رضایت و شادمانی بدرقه خروج ما از کانون باشه، پس همین الان فکری به حالش کنیم. 

خیلی زود دیر میشه.  53258zu2qvp1d9v



فعال بودن و سوپراکتیو بودن هیچ اهمیتی نداره؛ اگه نتیجه و دستاوردی برای شخص شما نداشته باشه.
.
.
.
#64
(1394 آذر 25، 21:06)آقای ضربتی نوشته است: « کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سومین چیز که از همه تهوع آورتر بود این بود که در آن سن و سال، زن داشت

چند سالی گذشت
یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم
آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دید
در حالیکه خودم زن داشتم، سیگار می کشیدم و کچل شده بودم »


«پناه»
میبرم «به خدا»
از عـیبی که،
«امروز» در خود می بینم،
و «دیروز»
«دیگران را» به خاطر
«هـمان عیـب» ملامت کرده ام

محتاط باشیم در  «سرزنش» و «قضاوت کردن دیگران»
وقتی نه از «دیروز او» خبر داریم و نه از "فردای خودمان"
#65
(1399 اسفند 21، 17:37)AtrisA نوشته است:
نذر کرده ام  یک روزی که خوشحال تر بودم بیایم و بنویسم که زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد

یک روزی که خوشحال تر بودم  می آیم و می نویسم که این نیز بگذرد

مثل همیشه که همه چیز گذشته است و آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است

یک روزی که خوشحال تر بودمیک نقاشی از پاییز میگذارم , که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست   زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ ,

یک روزی که خوشحال تر بودمنذرم را ادا می کنم..

تا روزهایی مثل حالا که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است

بخوانمشانو یادم بیاید که

هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد

وهیچ آسیاب آرامی بی طوفان..


 
خدا بزرگه .بالاخره ی چیزی میشه ..

ما منتظر اومدن اون روزیم
برای شما و برای همه...

پ‌ن: خیلی از این پست نگذشته کمتر از یکسال ولی امید خاصی میده
 سپاس شده توسط
#66
(1399 مهر 12، 22:47)آرمین نوشته است: سلام
بله. انتظارها به سر رسید و آرمین باز هم با پیتزا وارد می‌شود.  Khansariha (129)

شام امشب به افتخار خانم دختر پاک هست که یکی از خیلی خوب‌های کانون هستن.
هم فعال هستن. هم پرانرژی. هم دلسوز. هم زحمت‌کش. 
کلا ماشاءالله به ایشون که این قدر خوب هستن.  

دیروز هم تولدشون بود اما ما امشب قرار شد شام‌ تولدشون رو بدیم که تولدشون به یاد موندنی‌تر بشه.  

بفرمایید:

[تصویر:  johns-incredible-spicy-peanut-butter-pizza.jpg]


لطفا بشقاب‌ها رو جلو بیارید تا یکی یکی براتون پیتزا بکشم.  

بفرمایید:

[تصویر:  papa-johns1-720528d85056b36_72052bba-505...550fb0.jpg]

از این مدلیش هم داریم:

[تصویر:  5ee810f56d33e.image.jpg?resize=1200%2C720]


از اینا هم داریم:

[تصویر:  1]

وایسید.
از اینا هم هست:

[تصویر:  main-qimg-16b9e88a4aa6cfbb0a414c76905482d9]


بازم داریم:


[تصویر:  Tasty-pizza-carnivore-challenge1-e1356799326939.jpg]

حتی از این‌ها:

[تصویر:  Pepperoni-Pizza-2-1024x683.jpg]

پ.ن 1: دیگه پیتزا زیاده. کسی نگه به من نرسید.   البته اول از همه خانم دختر پاک بردارن. 


پ.ن 2: پیتزا از غذاهای مورد علاقه‌ام می‌باشد. از پستم پیداست؟  

پ.ن 3: دقت کردید چقدر بخش آشپزخانه کانون قوی شده. دیشب ۲۴ نوع شیرینی خانم مهر خدا سرو کردن.  امروز از هر کدوم از بچه‌های کانون پرسیدم کجایی گفت آزمایشگاهم برای چکاپ قند خون. چند کیلو شیرینی خورده بودید؟ 

پ.ن 4:‌ از بحث پیتزا دور نشیم. دانشگاه که بودم هفته‌ای یک بار شام ما پیتزا بود.
معمولا میذاشتیم همون شبی که شام کباب بود. (غذای ظهر و غذای شب رو یک آشپزخونه طبخ می‌کرد. اما کبابی که برای شام خوابگاه تولید میشد هیچ شباهتی به کبابی که برای ناهار دانشگاه آماده میشد نداشت. ظاهرش کباب بود اما باطنش رو هیچ وقت نفهمیدیم.  مخلاصه تو اون هفته‌ای یک بارها می‌رفتیم بیلیار می‌زدیم و بعد پیتزا. رفتیم شهر بازی از این ماشین برقی‌ها سوار می‌شدیم و بعد پیتزا می‌رفتیم سینما و بعد پیتزا. می‌رفتیم پارک و بعد پیتزا. 
پ.ن 5: یکی از هم‌کلاسی‌هام بود از خودش نظریه پیتزا خوردن داشت. می‌گفت باید با پیتزا ارتباط حسی برقرار کنی. آروم گاز بزنی آروم بجوی و خیلی آروم فرو کنی. ما غذامون تموم میشد ایشون تکه دوم بود. بخشی از نظریه‌اش این بود که حتما تکه اول پیتزا باید بدون سس خورده بشه. تا بفهمی طعم واقعیش چیه. هر پیتزای سس خورده‌ای می‌تونه خوشمزه باشه.  من هنوز هم هر بار که پیتزا می‌خورم سعی می‌کنم این نکته رو رعایت کنم.
پ.ن 6: پیتزا رو من با سس کچاپ و سس هزار جزیره می‌‌خورم. کلا ترکیب این دو سس خیلی جالب‌ناکه.  
سیب‌زمینی‌ سرخ‌کرده هم همین طور. اسنک که جز این نمی‌تونه باشه. قارچ سوخاری هم از جمله بدیهیاته که این سیستم رو نیاز داره.  


پ.ن 7:‌ سال آخر دانشگاهم بود. یک روز تو خونه با خانواده حوصله‌مون سر رفته بود. گفتیم چی کار چی کار نکنیم در نهایت تصمیم این شد که بریم شهر محل تحصیل من. بریم یه چرخی تو سطح شهر بزنیم ببینیم پسرمون کجا درس می‌خونه (بعد از ۴ سال  4chsmu1 ). تو بازارهاش هم می‌گردیم. غذا هم می‌خوریم.
گفتم بابا مامان غذاش هم مهمون من.   یه پیتزایی هست که با بچه‌ها هر هفته میریم اون جا. یه پیتزا بوقلمون داره که انگشت‌هاتون رو هم باهاش می‌خورید. 2uge4p4 اون‌ها هم گفتن باشه.  
خلاصه راه افتادیم و رسیدیم. کمی گشت تو سطح شهر زدیم. در نهایت رسیدیم به رستوران.
یه نگاه کردم به رستوران دیدم عهههههههه. پس چرا بستست؟  
کمی بیشتر دقت کردم دیدم نوشته «این مکان به علت عدم رعایت بهداشت مواد غذایی توسط ... پلمب گردیده است»  
گفتن آرمین تو ما رو کجا می‌خواستی بیاری؟  13
من  Shy مادرم 42  پدرم 22 داداشم  Swear1  

پ.ن 8: ۲۰-۳۰ ساله که مادرم تولیدات پیتزای خانگی دارن. تا ۷-۸ سال پیش یادمه که همیشه خمیرش رو خودشون درست می‌کردن اما از اون به بعد دیگه از همین نان‌های پیتزای آماده می‌گیریم. دو تا بسته ۴ تایی می‌گیرم. 5 تاش میشه شام پنجشنبه شب. ۳ تاش میشه شام جمعه شب. پیتزای مورد توافق خانواده پیتزای میگو هست که غیرقابل رقابت با سایر پیتزاهاست.   اما سایر پیتزاها هم پخت میشه.  

پ.ن 9: می‌ترسم شب همش خواب پیتزا ببینید. همین جا صحبت رو از پیتزا خارج می‌کنم.  4chsmu1

پ.ن 10:‌ عده‌ای از دوستان به سرکردگی ع.ف.ز قصد براندازی قدرت رو داشتن. در ابتدا بحث اعتبارها رو پیش کشیدن. اما خیلی زود مشخص شد که هدف‌شون جابه‌جایی قدرت هست و اعتبارها فقط بهانه بود.  
خدمت این دوستان عرض کنم که اولا دوران این انقلاب‌های مخملی خیلی وقته که به پایان رسیده. دوما دعوت‌شون می‌کنم که از راه گفت‌وگوی مصالحت‌آمیز وارد بشن و نه خون‌و‌خون‌ریزی. سوما نوید پست‌ و مقام‌های بالاتر به همه معترضان میدم تا بلکه با آرامش خاطر بیشتری اینجا حاضر بشن. چهارما بدونید که من هوادارانی دارم که این انتقال قدرت رو با چالش زیاد برای شما مواجه می‌کنن. 
  پنجما این رو بدونید که این پست و مقام‌ها به کسی وفا نکرده و دیر یا زود به خواسته‌تون می‌رسید.  


پ.ن 11: خانم دختر پاک دیگه که دلخور نیستید. من تمام تلاشم رو برای جبران کردم.  Hanghead

پ.ن 12: گویا پرسپولیس رفت فینال آسیا.  1744337bve7cd1t81 من فوتبالی نیستم اما تمایلم به رنگ آبی بیشتر هست. ایران و ایرانی رو هم دوست می‌دارم اما می‌ترسم پس‌فردا قرمزپوشان شاخ بشن واسه‌مون. آخه همین جوریش همش میگن شش تایی ها. قهرمان آسیا بشن چی میگن؟ 4chsmu1 من هم صداهای عجیب غریبی از بیرون می‌شنوم. مبارک‌شون و مبارک‌مون باشه.  

پ.ن 13: بعضی‌ها میگن 13 عدد نحسه. اما من دوستش دارم.  128fs318181 میگن وقتی به دنیا اومدم عمه‌ام بیمارستان رو روی سرش گذاشته بود که دختره.  317  دختره. 317  دختره.  317 اما در نهایت مشخص شد که این یکی هم پسره.  Khansariha (129)  فقط چون بسی زیبارو بودم در نگاه اول جنسیتم درست تشخیص داده نشد.  4chsmu1  مادرم میگن ما فقط اسم‌های دختر انتخاب می‌کردیم و با این اطمینان پیش می‌رفتیم تا اینکه یهو به دنیا می‌اومدید و مشخص میشد اون اسم‌ها هیچ کدوم قابل استفاده نیست.  4chsmu1
خلاصه در نهایت این گونه بود که دیدن دختر که نبود. سیزدهم هم که به دنیا اومد. لااقل شناسنامه‌اش رو به جای سیزدهم، دوازهم بگیریم که نحسیش زندگی‌مون رو نگیره.  Hanghead 
از طرفی فکر می‌کردن من قراره آدم بزرگی بشم. این رو فال‌گیری که اومده بود خونه‌مون به پدر و مادرم گفته بود. و چقدر حیف بود که به خاطر دوازده سیزده روز، یک سال از تحصیل عقب بیفته و از بزرگیش جا بمونه. این چنین شد که شناسنامه‌ام ۱۲ شهریور شد به جای ۱۳ مهر. نه روزش مال منه و نه ماهش.  53258zu2qvp1d9v هرچند چه فرقی داره چه موقع به دنیا بیای یا چه موقع تاریخت رو بزنن. مهم اینه که هر روز صبح‌ از شنیدن صدای بیدارباش خروس لذت ببری و با تمایل و اشتیاق از رخت‌خوابت بلند شی. و هر شب هم از دیدن ماه و ستاره لذت ببری و با آرامش و اطمینان خاطر سرت رو روی بالش بذاری. اگه این‌ها رو نداشتی، تاریخ و روز و ماه و سال برای تو هیچ فرقی ندارن.  

شب همگی خوش. 



تعداد استیکرها زیاد بود پست ارسال نمیشد
مجبور شدم‌پاک کنم ی سری رو... ولی از زیبایی و دلنشینی پست چیزی کم نمیشه 53258zu2qvp1d9v
.
.
.
#67
(1399 اسفند 8، 1:13)عاشق فاطمه زهرا نوشته است:
(1399 آبان 2، 0:24)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: خدایا من چرا رشد نمی کنم؟
گفتی خاک شیم، درخت می شیم.

خدایا نفس، نفس گرفته این زیر.

پس کی درخت میشم، سبز می شم. گل می دم. Hanghead


این پست رو من چند ماه پیش اینجا زدم.
اینجا زیاد پست نمی زنم،
کلا ترجیح میدم بریزم تو خودم.

می گن درون گرام،

در نتیجه ببینید که چقدر حالم خراب بوده که اینجا پست زدم.
اون موقعی که این پست بالا رو زدم واقعا حالم بد بود.
دوستان شاید یادشون باشه.

الان حالم برعکس خیلی خوبه.

خدا رو شکر.
دو ماهه پاکم، چی بهتر از این.
یوتویوب رو گذاشتم کنار، آپارات رو گذاشتم کنار.
دارم به کتاب عادت می کنم.
رابطه ام با قرآن عالی.
و کلی اتفاق های خوب دیگه که این مدت افتاده.
حاشیه ها که کم شده، روی درس و مقاله ام تمرکز کردم و کلی کار دکترام رو جلو بردم.

شاید به اون چیزی که می خواستم نرسیدم. اما به چیزای خیلی بهتر رسیدم.
فکر می کردم حتما باید ازدواج کنم تا رضایت خاطر داشته باشم.
اما رضایت خاطر چیزیه که از درون آدم می جوشه، ربطی به ازدواج نداره.
نه این که نخوام ازدواج کنم، اما دیگه برام مثل قبل اتفاق بزرگی نیست.

ازدواج خیلی اتفاق بزرگیه تو زندگی آدم.
ما اگر شکست عشقی خورده باشیم،‌ اشکالی نداره که افسرده شیم.
این کار ما رو کوچیک نمی کنه، این که ما دوست داشته باشیم که با کسی ازدواج کنیم و به هر دلیلی نشه، باید ناراحت بشیم.

خیلی از مشکلات و ناراحتی ها و حال بد آدما، به خاطر اینه که توی زندگی همدم و همراه و زوج و همسر ندارن.
این حال بد مضاعف میشه، وقتی توی دل اشتیاق زیاد به ازدواج دارن، اما اون رو توی کلام و در ظاهر انکار میکنن.
- چون امیدی ندارن که ازدواج کنن، پس این اشتیاق رو سرکوب می کنن.
- چون فکر می کنن کسی که به خاطر نداشتن همسر ناراحته و اون رو ابراز می کنه، آدم ضعیف النفس و کوچیکیه.
- چون اگر به اطرافیان بگه من ناراحتم که همسر ندارم، ممکنه مسخره اش کنن و بگن تو نمی فهمی، مجردی بهتر از تاهله.

واقعیت اینه که میل و علاقه به ازدواج، نیاز به داشتن همسر، عشق یا هر چیز دیگه ای که اسمش رو بذاریم،
نعمت بزرگیه که توی تک تک انسان ها وجود داره و بقای نسل بشر رو تضمین می کنه.

ازدواج چیز کوچیکی نیست، من اگر الان بمیرم روی سنگ قبرم مینویسن ناکام.
من اگر ناکام هستم، درد داره، رنج داره.
من حق دارم که ناراحت باشم.
ازدواج بد نیست، داشتن همسر بد نیست، همه همسر ها بد و خیانت کار و ... نیستن.
همه ازدواج ها ناموفق نیست.

ازدواج خوبه، اما قسمت من نشده،

به نظر میاد خیلی تسکین دهنده است، اگر حالا که من نتونستم ازدواج کنم، بیام و از این دست حرفا بزنم.
مثل وزنه برداری که کلی زحمت می کشه، اما وقتی توی مسابقه سوم میشه، می گه زیادم برام مهم نبود.
این تسکین نیست، این فریبه.

مهم بود برام، اما شکست خوردم.
رنج پذیرش شکست، زیاده. اما قابل تحمل تره از دروغی که به خودم بگم.

من اصلا از اول دوستش نداشتم،
بهتر شد که جدا شدیم،
خوب شد که نشد.

حقیقت اینه که اول شدن توی مسابقه وزنه برداری زیادم مهم نیست،
اما تا وقتی برای تو مهمه، ادای آدم بزرگا رو در نیار.

ازدواج هم حقیقتا زیاد مهم نیست،
اما تا وقتی که توی ناخودآگاهت این رو نپذیرفته باشی، هر چقدرم که این رو تکرار کنی، فایده ای نداره.

حقیقت اینه که من این مدت تجربه کردم که چطور میشه بدون ازدواج هم رضایت خاطر داشت و خ.ا هم نکرد.
و حالا ناخودآگاهم کمی باهام همراهی می کنه.
گاهی وقتا بد قلقی می کنه، یه روز می بینم که دستم به کار نمی ره، بدون دلیل ناراحتم.
سخت نمی گیرم بهش، می دونم که فیلش یاد هندوستان کرده.
حالم که بهتر شد، بر میگردم سرکارم، برمیگردم به مقاله ام.
بر می گردم سر روزمرگی هایی که عاشقشون هستم.

با این امید که شاید چند ماه بعد یا چند سال بعد، بالاخره منم نیمه گمشده ام رو پیدا می کنم،
اگر هم نشد، چیزهای زیادی هست که به خاطرش رضایت خاطر داشته باشم.


کلیدش اینجاست، درد رو سرکوب کنی، توی قفس زندانیش کنی، اینقدر سر و صدا می کنه که گوشت کر شه.
باید بغلش کنی. باید بپذیریش.
.
.
.
#68
(1398 آذر 1، 21:31)رامین. نوشته است: [تصویر:  IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B9%DB%B1%DB%B1...%DB%B0.png]

اینو تو یکی از خیابون ها چسبونده بودن ..

حالا ما یبار رفته بودیم مشهد تو حرم گم شدیم وقتی بابام پیدام کرد گفت شانس آوردی پیدا شدی وگرنه نیم ساعت دیگه اتوبوس حرکت میکرد مجبور بودیم بسپاریمت به امانات و بریم 22
.
.
.
#69
(1400 دي 7، 15:38)earfun نوشته است:
(1400 دي 7، 12:05)آرمین نوشته است: سلام داداشا
باید بیشتر برای خودم وقت بذارم ولی هر کاری میکنم تایمم تنظیم نمیشه. یه چیزهایی رو باید حذف کنم تا وقتم برا چیزهایی که لازم دارم باز بشه. ولی مشکل اینه که چی رو حذف کنم؟  Khansariha (60) 

سلام
خوبه که لزوم حذف کردن یه سری چیزا رو دیدی. ما دلمون نمیاد یه سری موضوعات رو حذف کنیم ولی حواسمون نیست که حرکت کردن به همه طرف، در واقع حرکت نکردنه. مجبوریم قید یه سری چیزا رو بزنیم تا بتونیم به چیزای دیگه برسیم.

من اخیرا با وضعیت مشابه‌ای مواجه شدم و این سوال سخت رو جلوی خودم دیدم.
یه کاغذ برداشتم و موضوعاتی که تو زندگیم بودن یا می‌خواستم باشن رو نوشتم.
بعد قسمت سختش شروع شد. سر بریدن و قربانی کردن عزیزان.
بعضی از چیزایی که نوشته بودم برای مدت‌ها جزو اهداف و آرزوهام بودن. ولی یا باید بی‌خیال بعضیاشون می‌شدم یا بیخیال همه‌شون!
گفتم فعلا با دو تا شروع می‌کنم. دو تای اول رو جدا کردم. دونه دونه از بقیه بر می‌داشتم و با اینا مقایسه می‌کردم. هر کدوم تو مقایسه برنده نمی‌شد، از لیست خارج می‌شد.
شاید باورت نشه ولی بغض کرده بودم. با بعضی از موضوعات مدت‌ها رویا پردازی کرده بودم و وقتی واقع بینانه داشتم نگاه می‌کردم، می‌دیدم که جایی براشون نمی‌مونه.
خلاصه بعد از کلی خون و خون ریزی، دوتا هدف باقی‌مونده زیر بغلای من رو گرفتن و بلندم کردن. من که دیگه جون نداشتم بلند بشم.
بعد هم برای رسیدن به اونا شروع کردم به برنامه ریزی. برنامه ریزی رو با آزمون و خطا توی چند هفته کامل کردم.
راستش کم کم جا باز شد و یکی دوتا از موضوعات دیگه رو هم برگردوندم. ولی به خودم گفتم که اون دوتای قبلی تو اولویت هستن(چون واقعا تو اولویت هستن) و فقط در صورتی برای اینا وقت میذارم که قبلش کارای اصلی رو انجام داده باشم.
الان خیلی وقت نیست که این اتفاق افتاده ولی آرامش ذهنیم تو این مدت بیشتر شده و می‌دونم دارم چی کار می‌کنم.


این پست را دوست داشتم  Hanghead روش قشنگیه 53258zu2qvp1d9v
هدف از ترک  / حس خوب ۱۵۷ روز /علت شکست 157 روز/   علت شکست 10 روزه  /  اهرم رنج و لذت / 1401   Khansariha (58)

دلایل وسوسه  / هدف از ترک تاثیر پاکی
خدایا چنان کن سرانجام کار  Confetti تو خشنود باشی و ما رستگار 317 بهترین خدای دنیا Khansariha (63) دعا میکنم بشم بهترین بنده دنیا برات  Khansariha (2)  الحمدلله رب العالمین Thankyou خداوندا مرا پاکیزه بپذیر  fly2  صبر داشته باش  خدا با صابران است  49-2  خداوند توبه کنندگان را دوست دارد Khansariha (84)  

 امام صادق(ع): روز قیامت خداوند با شخص خودارضا گفت و گو نمى کند و از چشم خدا مى افتد.  Hanghead
#70
نقل قول:
(1399 آبان 4، 2:06)رامین. نوشته است:
(1397 آبان 23، 0:27)رامین. نوشته است: اسم تاپیک : مکتبخونه 
با بچه های نمونه

خوشحال و شاد کنار هم
درس میخوندن دورهم

درس میخوندن همگی
 رامین اومد به تازگی

رامین میگفت نخونین درس
مطالعه کاری مسخره س

درس چیه ؟ کتاب چیه؟
عاقل و معقول چیه؟

درد چیه؟ دوا چیه؟
عاشق معشوق چیه!

آرمین اومد تبر به دست
مدیر کل با رنگ سبز

با نیسان شاسی بلند
ابرو کمون موها کمند

پیاده شد از ماشینش
غرق به خون تا آستینش

عربده زد رامین کجاست
اون پسر پر کم و کاست

عقل نداره این پسر؟
از حرف ما کو اثر؟؟؟

رامین اومد کشمش به دست !
یه گوشه از تاپیک نشست

آرمین اومد بالا سرش
واسه کتاب کوچیک ترش

عایا بدم ؟؟؟؟؟؟؟؟
عایا ندم ؟؟؟؟؟؟؟؟

به همه کسونش نمیدم ؛ به راه دورش نمیدم ؛ به حرف زورش نمیدم
به کسی میدم درسخون باشه ؛ زرنگ باشه و خرخون باشه

کتاب من ؛ رفیق من ؛ همنفس شفیق من
عره بره اوروم بره  ؛ امام خمینی رهبره

رییس کل کشوره
شاه خره !

قافیه چون تنگ آید ؛ شاعر به جفنگ آید
رامین به درس آید؟؟؟ به زور تبر شاید !

گفتیم اینهمه اراجیف از چه رو؟
صرفا از جهت حفظ آبرو 

در خانه تنها بودیم همی
ناگهان شیطان درب دل بگشود کمی

بگفتا که هفت روزی بیش پاک نیستی
بسپار این عهد را به دست نیستی

بگفتم آرمین با تبر به درسم وادار نمود
 رستم و افراسیاب را بگفتا از بر نمود

امروز درسم عقب است ؛ دگر مجالی برای شکست نیست
باید درسم را بخوانم که مرا به زور تبر با آرمین عهدیست

بگفتا رستم و سهراب و افراسیاب رو بیخیال
تهمینه را دریاب ؛ شهرناز و سین دخت و نوخیال

هر کدام پسندی بگو آستین بالا زنم 
در تلگرام و اینستا صحبتی همین حالا زنم

دختری پیدا کنم بمانی انگشت دهان
 ملیکا و پارمیدا و رزیتا ؛ زیبا و شیرین بیان

گر داخلی نخواهی بگو تا کیس خارجی جورش کنم
جنیفر ؛ آنجلینا یا سلنا ؛ یک ندا ده تا همی تورش کنم

تا جوانی زندگی کن به وقت پیری باب توبه در هم بزن
عیش و نوشت را بکن ؛ پیکی بریز و پیاله بر هم بزن

بگفتم یا شیخ ... 
مرز بین مرگ و زندگی به تار مویی بند است
ارزش این دنیا بگو اخر مگر چند است؟

دست به دست هم تا توانی بر پاکی هم یاری بکن
شاید فردا دیر باشد ؛ حال که دستت میرسد کاری بکن

به زور تبر و نیسان شاسی بلند
درس بخواندیم و گریختیم از این گزند

پاک ماندیم و نلرزیدیم همچو بید
تا خاری گردد به چشم آن ابلیس پلید

ابلیس دشمنی بی رحم و رجیم و نا به خرد
که زین پست تر اندیشه برنگذرد !


ساچ عه وااااوووو  17

آرمین و عربده؟ 1744337bve7cd1t81


خدا وکیلی فقط شلوار کردی کم داشت Khansariha (13)
*نقل قول از اقای مهدوی
.
.
.
#71
(1398 آذر 11، 19:30)Jupiter نوشته است: تقوا یعنی؛ 

اگر یک هفته مخفیانه از همه کارهای ما فیلم گرفتند
و گفتند اعمال هفته گذشتت در تلویزیون پخش شده ناراحت نشویم 1 

آیت‌الله مجتهدی(ره)
.
.
.
#72
(1397 آبان 27، 11:10)رامین. نوشته است:
مهرخدا نوشته است:اقا قبول نی، خانم Q همه اش منو اذیت میکرد حالا که نیست اقای خرمالویی اذیت میکنه Hanghead من اخه به این مظلومی و ته تغارییییی بهترینهاا

بیاین کمپین راه بندازیم اقای خرمالوووییی بکنیم اقای نامرئی

آقا من کی اذیت کردم آخه؟
شما فکر میکنین که من دارم اذیت میکنم ولی در اصل من اذیت نمیکنم .
آقا من کلا با کتاب مشکل دارم . تا همه بچه ها رو هم به کمپین #نه_به_کتاب   نکشم کوتاه نمیام 
بذارین بچه ها بفهمن این کتاب چیز خوبی نیست و ازش دوری کنن  Khansariha (56)
همه این کتاب و کتابخونی ها بخاطر اینه که سر من و تو رو گرم کنن وگرنه من معتقدم حتی زمین هم گرد نیست اینارو دارن میگن که جیب من و تو رو خالی کنن Khansariha (56)

من الان اینهمه مدرسه رفتم و درس خوندم ولی بزرگترین کار مثبتی که برای پدر مادرم انجام دادم برمیگرده به قبل از تحصیلم
یعنی 3 سالگیم که تونستم خودم دستشوییم رو نگه دارم و دیگه پلاستیکم نکردن بعد از اون دیگه هیچ دستاورد چشمگیری نداشتم که بتونن بهم افتخار کنن Khansariha (56)

قبلا تالار مطالعه مدیر مشکی رنگی داشت به اسم گل سرخ . این مدیر یه بچه درس خون داشت به اسم امید فردا
همون موقع هم ما با هم درگیر بودیم سر کتاب
جنگ و دعوایی بود  
الان خانوم گل سرخ ازدواج کردن و دیگه نمیان کانون . سالانه میاد یه پست میزنه و میره اونم اینجوری :

گل سرخ نوشته است:یه بار من و رامین در مورد اینکه درس و دانشگاه چقدر اهمیت داره به گیس و گیس کشی افتاده بودیم

پس این نشون میده که من از ابتدا از مبارزان سرسخت این نبرد نابرابر بودم و اولین جنگ من و کتاب در سال های دور در دوران سلطنت بانو گل سرخ شکل گرفت که بعدها به جنگ جهانی اول مشهور شد Khansariha (56) 

همه چیز از این پست شروع شد :

بی ادعا نوشته است:
حسین چار دو دو نوشته است:بچه ها نتایج ارشد کی میاد؟
من بی صبرانه منتظرم از اخبار بیان باهام به عنوان نفر بر تر مصاحبه کنن
داداش ارشد دادی؟ نیمه دوم اردیبهشت میاد رشتت چیه؟ چطوری زدی؟

128fs318181

رامین. نوشته است:
ای عزیزان درگیر در تاپیک کنکور
آخر تا به کی ملتهب و رنجور ؟

تالار مطالعه و تاپیک تحصیلات تا کی؟
پست های گل سرخ و تست های بسیار تا کی؟

گیریم اصلاً حسین 422 به طور مثال
کشکی، از بخت خوش و به فرض محال

زد به زور شانس و کاملا نامعقول
ختم صلوات و معجزه اثر گرفت و شد قبول

تا به لیسانس که جز شب امتحانمان در شبانه روزی گذشت
شب امتحان نیز تاپیک درد و دل بود و به دلسوزی گذشت

حال که گرفته ایم با درایت و شانس
به کمک استاد مدرک فوق دیپلم و لیسانس

عایا بس نیست ؟؟؟؟؟ آخر سودش چه؟
اصلاً گیریم ارشد هم بدین منوال گذشت ، بعدش چه؟

تازه از بعد آنهمه بیخوابی و گرفتاری
نوبت سربازیست و سپس بیکاری

آنچه در آن روز برای ما حکم تاپیک میخوایی بخندیــ ست
گشتن به دنبال کار و لایک صفحات نیازمندیــ ست

گیریم باز معجزه اثر گرفت و کار پیدا شد با بهترینه روزی
به هنگام گزینش چه میدانیم جز فعالیت مستمرِ در شبانه روزی ؟

پس عزیزان حرص و جوش ارشد رو دگر کنید تعطیل ؛ به کل
خوش باشیم ؛ اسپم بزنیم تا از سفر برنگشته است مدیر کل 317

بعد از این مدیر تالار و به همراه نیروی درس خون خودش یعنی امید فردا وارد عمل شد



گل سرخ نوشته است:4

یه روزی روزگاری

یه رامین باحالی

یه شعری گفت موندگار

برای بچه های بی کار

اونا که کار ندارن

حقوق و شغل ندارن

حالِ تست و درس ندارن

504 رو دوست ندارن

گفت نشین هی درس بخون

برو فیسبوک و کانون

همه چی رو لایک بکن

شادی و خوشحالی کن

ای حسینِِِ کنکوری

اگه شدی اولی

بعدش شدی ارشدی

فوقش شدی دکتری

تهش چی میشی حالا؟

برو بچسب به دنیا

دلار و پول و خونه

ماشین و یه کارخونه

زندگی رو میسازه

نه اینکه هی بخونی

بری تالار کتابخونه


من به تو میگم ای رامین!

بترس از خدای ورامین! ( قافیه چون به تنگ آید شاعر به جفنگ آید!)

درس نخونی ، زن نمیدن ، عذب میشی!

سرباز بشی ، صفر میشی ، بعدش میری اسیر میشی!

ای مدیرِ بازنشسته

یه عمری از تو گذشته4

باید که نصیحت بکنی

بچه رو سر به راه کنی

براشون جایزه بخری

مداد و پاک کن بگیری4

از من به تو نصیحت

این گل سرخ  دل رحم

همه تونو دوس داره

یه تالار خوب دارهKhansariha (56)

توش شوکولات پخش میکنن

همه رو حیرون میکنن@-)

از بس که درس پخش میکننGigglesmile

حتی بابابزرگ پیرمون

با اون عصا و سن شون

در پی درس و خوندن ان

504 از هممون جلوترن

نگاه نکن که پیره

یه تنه همه رو حریفه

تو هم بیا توبه کن

خدا رو دوباره صدا کن

بر و بچ رو پیدا کن

بیار  توی کتابخونه

خوش بگذرون ، صفا کن

Khansariha (69)

و این هم امید فردا :

اميد فردا نوشته است:ز هرجا بي خبر دوش بوديم گرد درس
بيامد خبر كه رامين برما برتافته بس

زجا همچو فيلسوفان به پا خواستم
همي در انديشه جوابِ چرا خواستم

چرا او؟چرا حالا؟چرا با ما چنين؟
مگر جز به او فارسي دان بود چنين؟

كسي چون او لغط ننوشت درست
كنون شعر بر ضد ما،اين درست؟

خبر كرديم انيشتين و فارابي،داروين را
آييد و بينيد اين دسته ي گل،رامين را

او كه روزي پي دانشگه،ناگه و بيگه ببود
كنون ضد ما،پي تخريب هركه دانشمند بود

آري ز تاپيك تحصيلات چون گويى
همانند آن كه تو با سپاهي رو در رويى (Muscular128fs318181)

زان براي ما تحصيلات نيست فقط:bababozorg:
مرا هست ارزش،علم و دانايي فقطSmiley-face-thumb

خواه از سازمان حقوق ملل،كه ياري كنند پس
فرار مغزها نخواهند ملل،رامينِ آنان هست بس!
4Khansariha (69)


این خاتمه ماجرا نبود چون جنگ داشت تو شبانه روزی برگزار میشد و من نمیخواستم تو زمین خودم بازنده ی این نبرد بزرگ باشم


رامین. نوشته است:
شب از نیمه نگذشته بود و همه چشم به راه فردا
که بیامد خبر از گل سرخ و امید فردا


شعر میسرودن همگی بر ضد رامین
که چرا از تاپیک بد گفتی ؛ بر تو باد نفرین


همه گرد هم از جمله امید فردا ؛ گل سرخ و گل لاله
میگفتن که رامین بود در فکر تخریب تاپیک مطالعه


میگفتن که نَشنو از رامین شیطان صفت و اهریمن
بیا تاپیک ؛ درس بخون و تست بزن ؛ بقیش با من


میگفتن درس بخون ؛ ارشد قبول شو ؛ برو دانشگاه و بشو دانشجو
غافل از اینکه همه اهل دانشگاهیم ؛ ولی کو دانشجو ؟؟؟


میگفتن بیایین تالار مطالعه درس بخونیم بگیریم نمره ی بیست
20 از 12 بیشتره ؟ پس گشتم نبود ؛ نگرد نیست


میگفتن اگه نیایی تالار ؛ درس نخونی میوفتی
هر چه بادا باد ... دیگه حس و حال درس یوخدی


امید میگفت همه بچه های تاپیک یه تیمیم که با هم میریم جلو
اینجا شبانه روزیه درس و مشق اینجا غریبه ان ؛ تیمتو وردارو برو Gigglesmile

باز هم بعد از این بانو گل سرخ و شاگرد زرنگش بصورت شبانه به خیمه ما ریختن و شبیخون زدن  Khansariha (56)


گل سرخ نوشته است:رامین

چیه؟ چیزی شده؟

چرا ساکتی؟

دوست داری کتابخونه نباشه

تا جای اون باشه چی؟

شنیدم از کتابخونه ، دلسرد شدی به تازگی

شادی ها تو تقسیم میکنی با شبانه روزی4

دیگه که رو شبانه روزی خیلی حساسی4

روش داری عقاید خیلی شیک و وسواسی

اینقدر اینجا هستی

که

اگه تاپیکی از کتابخونه آپ بشه ، نشناسی!4

گفتم غرور مدیریت رو بزارم زیر پاهام له بشه

برم بیارمش بلکه این پسر کمی سر به راه بشه

تو عین بی استعدادیم4

واسه تو هر شعری گفتم

اما ای از درس فراری!

حتی نیومد به چشمت

هر چی امید واست حرف زد

شد نقش بر آب

مدیر سابق

آخه دانشگاه چی کار کرده باهات؟

کاری کردی که بازدید شبانه روزی رفته بالا

بگو بینم کدوم تاپیک روی بورسه الان؟

شبانه روزی هم مثل ما درس یاد میده به تو؟

دوست داره پیشرفت بکنی و تموم کنی اون درساتو؟

مثل کتابخونه ، حاضره بیشتر هم بکنه یکی یکی همه اون اعتباراتو

نگو برعکس، که درس خوندن بی ارزشه

بگو چیکار کرده ؟ که این رفتارت حقشه؟

که درسو نکوهش کردی تو توی  همه شعرها

مگه نمیگفتی خاطره داری با هم خوابگاهی هات؟

تو اونا رو فراموش کردی مو به موشو

بیا با درس خوندن هم کمی رو به رو شو

بدون مدیر کتابخونه ، خوبتو میخواد و

پیشرفت تو رو دوست داره ببینه بیشترشو


4


Khansariha (56)


اميد فردا نوشته است:تو اي كه گويى ز درس و دانشگاه،شو بهوش
تو كز سوداي نمره و ارشد دم ميزني،باش گوش

اميدي كه اكنون بيني روبروت،من
همان كز بشد تحصيلات را سرپرست،باز من (!4)

نپرسيدي كو كجاست؟كنكورش چه شد؟
اجراي برنامه و كارنامه ي بيستش چه شد؟

فدا كردم عمر بدين سال سه
شدم رياضي يازده و كنكور..هِه (Gigglesmile)

مرا عشقِ زيست همي برداشت بس
نى پيِ نمره و كنكور،مرا پس علم بس

حال اين من با اين وضع و حال
كه هست،گر نباشم جزء چل دم آخر،زار حال

چو بيني چند غلط نيمه شب در شعر ما
مشو خوش،وقت هست تنگ،نيست تقصير ما

آمدندم تا كه گويم با تو وضع خود و علم
تا كه شايد دور ز اسپم،راه آيى،تحصيل وعلم

بشنو از من،داداش من
علم و دانايي
گاه كنكور
گاه نمره
گاه ارشد
نيست اينها23..هست زيبا،هست زيبا

و در انتها بازی 2 بر 2 مساوی تموم شد ولی از اونجایی که جنگ تو شبانه روزی انجام میشد بانو گل سرخ و تیمش به دلیل گل زده ی بیشتر در خانه ی حریف پیروز این نبرد نابرابر شدند و من به اجبار به سمت درس گرویدم  Khansariha (56)

در کتاب تاریخ از دلایل این شکست پشت کردن یارهای رامین به او بود . چرا که من تنها بودم و اونا دو نفر  Khansariha (56)


میتونیم شعرایی که کانونیا سرودن رو کتاب کنیم Khansariha (56)
.
.
.
#73
(1400 بهمن 8، 16:28)SILENT scream نوشته است: میتونیم شعرایی که کانونیا سرودن رو کتاب کنیم Khansariha (56)


اندرباب این پست .. 
شما شعرهای اقای امیدفردا رو تو پست بالا بخونین
واقعا خیلی سطح شعرش بالاس
شیرازی هم بودن اصلا شعر تو خونش بود . خیلی استعداد داشت این بچه
انقدر با ادب بود ؛ همیشه پر تلاش و دوست داشتنی
خیلی دوست داشتم که خارج از کانون باهاش دوست میشدم 
خیلی وقته که نیومده ؛ واقعا بچه ی خیلی دوست داشتنی بود
و اینکه خیلییییی باهوش بود
من تو کانون باهوش تر از خودم فقط امید فردا رو دیدم  4chsmu1
:کمپوت اعتماد به نفس: 
امید کسی بود که تو کانون از بقیه بیشتر  برام دوست داشتنی بود
مثل مولانا که از دوری شمس میسرایید ؛ الان دوست دارم از درد فراق بسرایم  65   117
[تصویر:  a7f963e5e050.gif]
‌‌‌‌
تاخودت کاری نکنی چیزی تغییر نمیکنه ..
#74
(1397 آبان 25، 18:51)عاشق فاطمه زهرا نوشته است:
(1397 آبان 25، 16:54)رامین. نوشته است: سلام
یه ماه پیش تو این پست گفته بودم که مامانم از شهرستان یه گونی سیب زمینی آورده از امروز دیگه مارو میبنده به سیب زمینی

اون یه گونی سیب زمینی تموم شد! 40 کیلو سیب زمینی تو یک ماه خورده شد . یعنی قشنگ صبحونه ناهار و شام رو سیب زمینی میخوردیم .
تازه خوشحال بودم که خب خدارو شکر این یه گونی تموم شد . هنوز به خودم نیومده بودم که دیدم مامان بزرگم از روستا یه گونی گندم از محصول امسالشون برامون فرستاده Khansariha (56)

هیچوقت فکر نمیکردم مامانم این تخصص رو داشته باشه که از گندم هم بتونه گونه های غذایی درست کنه و بده به خورد ما ...

دو روز پیش عکسی گذاشتم از بخاری که روش نون بود . 5 تا پست بالاتر . از اون روز زندگی به صرف گندم تو خونه ما کلید خورد ...

اون نون ها خوب بود . اون اولین وعده غذایی بود که مامانم کمی گندم رو آرد کرد و اون نون ها رو پخت . اون روز اونجور گذشت

دیروز برای پخت غذا کمی گندم برداشت و کوبید و یه قابلمه بزرگ خشیل درست کرد ... خشیل چیه ؟؟؟ یه غذای سنتی منطقه آذربایجان که کمی شبیه به حلیم میمونه .
تو فصل سرد سال میپزن و اکثرا برای خانوم های باردار پخته میشه .
یعنی منی که دیروز صبحونه و ناهار و شام  خشیل خوردم قشنگ پتانسیل اینو دارم که همین الان بزام ! Khansariha (56)

[تصویر:  581e151fdfda1.jpg]

خشیل غذاییه که دو دیدگاه بیشتر در موردش وجود نداره . یا خیلی شدید مورد پسند قرار میگه یا خیلی بد ازش فرار میکنن Khansariha (69) 
مثلا خانوم مهرآسا که برای منطقه آذربایجانه از شخصیتشون مشخصه حاضرن سه روز گشنه بمونن ولی خشیل نخورن Khansariha (56)

..............................

حالا امروز ...
مامانم در یک حرکت رونالدینیویی پیمانه ی برنج رو برداشت و رفت سمت ظرف برنج ولی با گندم برگشت !
گفتم مامان ؛ من دیگه خشیل نمیخورم . اگه میخوایی خشیل بپزی زنگ بزنم ساندویچ بیارن . گفت نه دیگه خشیل نمیپزم

یکم گذشت دیدم دیگه خیلی گشنمه . به مامانم میگم گشنمه . دیدم بعد چند دقیقه این غذا رو به عنوان ناهار برام آورد ..

یه کاسه گندم بو داده با شادونه

میگم ننه مگه من کبوترم ؟؟؟؟ مگه من مرغم ؟؟؟؟ مگه من یاکریمم ؟؟؟؟

به خدا همون دوران سیب زمینی خیلی بهتر بود . چیه آخه این ؟؟؟

الان از زور گشنگی هوس خشیل کردم . از دیروز مونده برم داغ کنم همونو بخورم .

....................................

دوستان خیلی ریز بین هستن . میگن اون عکسی که از بخاری تون گذاشتی چرا جورابت انقدر کثیفه ؟ آقا چیکار کنم  میشورم ولی سفید نمیشه خب 4chsmu1 

در مورد این خشیل . اون چیزی که دور آش ریخته شده دارچینه . اون روغنی که وسط غذاست . روغن حیوانیه . همون روغن زرد یا ساری یاغ .

ظرفش هم ملامینه . از جهیزیه های مامانم مونده 4chsmu1
کلا معتقدن باید خشیل تو ظرف ملامین خورده بشه . چرا واقعا ؟؟؟ نمیدونم . سال به سال یبار این ظرف ها از کابینت در میان جهت سرو خشیل .

ولی کلا جدا از عذابی که مامانم داره به ما میده پختن این غذا رسمه . یعنی بعد از برداشت محصول گندم یه ظرف بزرگ خشیل میپزن و بخشی از این غذا رو تو زمین کشاورزی چال میکنن . معتقدن محصول سال دیگه بیشتر میشه

کمی هم گندم بو میدن . یجورایی میشه گفت برای شکرگذاری .

کلا در سال تو سه روز گندم بو دادن مرسومه . یکی بعد از برداشت محصول . یکی شب یلدا . یکی هم اول بهار که منتظر بار دادن محصول هستن . یعنی عید نوروز .
 
نیم ساعته دارم زنگ میزنم ساندویچی جواب نمیدن ... اگه نمیخوایین غذا بیارین چرا شماره پخش میکنین اخه Khansariha (56)


خدا مادرتون رو برای شما و شما رو برای ما حفظ کنه. 49-2

حالا بچه پسره یا دختر؟ 65
.
.
.
#75
(1392 تير 14، 22:46)رامین. نوشته است: سلام Khansariha (18)

امروز رفته بودم کتابخونه خیر سرم درس بخونم ... ردیف آخر نشسته بودم و مثل اسب کلمو انداخته بودم پایین و داشتم درسمو میخوندم. 1

یه لحظه سرمو آوردم بالا چند تا میز جلوتر یه پسره رو دیدم که قیافش خیلیییییییی برام آشنا بود. سرش پایین بود و داشت درس میخوند ؛ منم مثل بز زوم کرده بودم روشو داشتم نگاش میکردم و همینطور پیش خودم فکر میکردم اینو من کجا دیدم ....

همینطور که داشتم نگاش میکردم یه لحظه سرشو آورد بالا ؛ وقتی منو دید خیلی گرم از همونجا با حرکات دست و صورت احوال پرسی کرد 42 منم که همینطور مونده بودم این کیه با حرکات دست و صورت ابراز احساساتشو پاسخ دادم. 1

بعد از جاش پا شد اومد سمت من ؛ همینطور که داشت میومد من داشتم نگاش میکردم که یادم بیاد کجا دیدمش ؛ وقتی بهم نزدیک شد منم از جام پا شدم که سلام  کنم ؛ همینطور واییستاده بودم خواستم دستمو دراز کنم که دست بدم که یهو دیدم از جلوم رد شد و رفت .....

منم که اون لحظه این شکلی 42 سر پا مونده بودم ، برگشتم نگاش کردم ؛ دیدم دوستش دوتا میز اونور تر از من نشسته بود ؛ رفت با دوستش دست داد و .....  1313 کلا از اول هم کسی با من کاری نداشت ، طرف داشت با دوستش که پشت من بود احوال پرسی میکرد  1313

یعنی اون لحظه از شدت ضایع گی میخواستم دیوارو گاز بگیرم 131313

همینطور که رو پام بودم ؛ دیگه  نشستم ...  با اعتماد به نفس تمام به این بهانه که مثلا پاشدنم بخاطر این بوده که میخواستم برم بیرون ؛ همونجور رفتم بیرون ... یعنی تو اون لحظه فقط دنبال روزنه ای میگشتم ؛  هر چند باریک ولی به افق راه داشته باشه و بتونم برم توش محو بشم131313

اومدم بیرون تازه یادم اومد این پسره رو چند بار قبلا تو همین کتابخونه دیده بودم میاد و میره ؛ بخاطر همین قیافش برام آشنا بود 42    22


مثلا رفته بودم درس بخونم ؛ وقتی برگشتم حدود نیم ساعتی نشسته بودم سر جام داشم میخندیدم 4fvfcja من بر خلاف کانون بیرون زیاد سوتی نمیدم ( :^o ) ... عامااااا وقتی سوتی میدم ؛ سوتی میدم 4fvfcja جوری سوتی میدم که برای نسل های بعدی درس عبرت شه و نسل به نسل و سینه به سینه نقل بشه و به یادگار بمونه  4fvfcja


الان که دیدم تقریبا همه نوستالژی هایی که گذاشتم برای اقای رامینن 106
.
.
.


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان