عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

♥نوستالژی های کانونی♥

#91
(1394 ارديبهشت 28، 23:07)می توانم نوشته است: [تصویر:  nqky_a.jpg]
53258zu2qvp1d9v اقا روزبه عزیز جاتون بسیار خالیه
#92
(1400 آذر 3، 22:17)آرمین نوشته است:
(1400 آذر 2، 14:20)AtrisA نوشته است: اینم ناهار امروز ب حساب مدیر کل ک مدت طولانی ای هست از بیف استتتراگانوووفشون خبری نیست یا فسنجون و اینا clapping رفتم اسم مدیر و دادم براتون ناهار گرفتم  4chsmu1

سلام
دست شما درد نکنه.

ناهار به نظر ناهار خوبی بود 42 حیف که من دیر رسیدم. ظرف‌ها هم مونده بود نشسته.  vayy  خودم شستم‌شون.

غذا با نام من اما بدون من. چگونه می‌شود آیا؟  53258zu2qvp1d9v


عکس غذا رو دیدم یاد غذای دسته‌جمعی افتادم.
الان دو ماهه که به خاطر رژیم غذاییم انفرادی غذا می‌خورم.

اومدم بگم محروم بودم از غذا خوردن همراه خانواده.
بعد یادم افتاد که خب همچین محرومیت هم نبوده. همین‌که تو این دو ماه اعصاب‌خردی‌های سر میز ناهار و شام رو تجربه نکردم واقعا خوب بوده.
این بخشش می‌چربیده به اون دورهمیه. هر دوش رو که باهم نمیشه داشت. 53258zu2qvp1d9v

کلا تو زندگی همه چیز رو نمیشه باهم داشت. مدام باید از یکی به خاطر دیگری بگذری و مدام باید سبک سنگین کنی کدومو نگه داری و کدومو از دست بدی.

البته تو گفتنش ساده است؛‌ تو عمل که آدم می‌افته، لنگ می‌زنه.

خیلی وقت‌ها هم باورش نداریم. اعتقاد قلبی نسبت بهش نداریم. معلومه که انجامش هم نمیدیم.

مثلا برنامه‌ می‌ریزیم که به حول و قوه الهی از فردا 3 ساعت درس بخونیم. 3 ساعت درس خوندن رو می‌خوایم به دست بیاریم. اما مشخص نمی‌کنیم که در عوض چی می‌خوایم از دست بدیم. از سهم یه چیزی تو زندگی‌مون باید کم کنیم که به اون یکی اضافه کنیم. چه 3 ساعتی رو می‌خوایم از دست بدیم؟ 3 ساعت از شبکه‌های اجتماعی می‌خوایم کم کنیم؟ 3 ساعت از تلویزیون دیدن؟ 3 ساعت از فیلم دیدن؟ 3 ساعت از تو خیابون چرخیدن؟ از چی؟

توی پاکی هم دقیقا همین مدلی مصداق داره.
و باید دقیق و موشکافانه خودمون رو بررسی کنیم که چی رو باید حاضر شیم از دست بدیم تا به جاش پاکی رو به‌دست بیاریم؟
تا از دست ندیم، چیزی هم به‌دست نمیاریم.

شبکه‌های اجتماعی‌مون رو باید از دست بدیم؟ دوست‌های بدمون رو باید از دست بدیم؟ قندشکن و محتواهای بدمون رو باید از دست بدیم؟ تا دیر وقت بیدار موندن رو باید از دست بدیم؟ تنبلی و وقت تلف کردن و خشم و غر زدن و وسواس و استرس و افسردگی رو باید از دست بدیم؟

از دست دادن خیلی سخته. هر مدلش. حتی بدترین چیزهایی که به هیچ دردمون نمی‌خورن هم از دست دادن‌شون سخته.
مغزی که از افسردگی کردن مدام پاداش گرفته، راحت نیست تغییر دادنش.
کسی که به پاداش ناشی از خشم خو گرفته، راحت نیست تغییر عادت دادنش.
ساعت‌ها پرسه زدن بی‌هدف تو نت راحت نیست ترک کردنش.
ساده نیست دل کندن از محتوای مستهجنی که سلول به سلول مغز رو احاطه کرده.
اما باید مرد بود و تغییر داد؛ هر چی رو که باید تغییر داد.

همه چیز رو نمیشه باهم داشت.
تا از دست ندیم، چیزی به دست نمیاریم.  53258zu2qvp1d9v
.
.
.
#93
(1396 تير 27، 23:50)رامین. نوشته است: سلام 2uge4p4

منم شرکت میکنم 317

این نقاشی خیلی پر مفهومه ؛ هرکی که درک کنه اصل مطلب رو قطعا به من رای میده Smiley-face-cool-2

من 5 ساله عضو کانونم ؛ کلی مسابقه شرکت کردم تا حالا برنده نشدم ؛ حسرت یه شارژ 2 تومنی 5 ساله رو دلمه  65 بیایین دست به دست هم بدین به مهر شاید منم 2 تومن کاسب شدم شکم زن و بچه م رو سیر کردم  65

نکته: چون با مداد نوکی کشیدم و نوشتم خیلی نقاشی وضوح نداره ؛ عکس رو باز کنید و روش زوم کنین همه چیز مشخص میشه Khansariha (69)
[تصویر:  ozkz_img_۲۰۱۷۰۷۱۹_۰۰۴۱۲۳_e1n4.jpg]
#اقا روزبه دوست داشتنی
#نقاشی اقا رامین عزیز
#94
(1393 اسفند 19، 0:30)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: کی می شه من بیام این جا بگم؟

دوستان ما هم مزدوج شدیم ، رفت. 
Khansariha (48)
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر 49-2

باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید 49-2
#95
(1400 فروردين 21، 20:22)Tagon نوشته است:
(1400 فروردين 21، 20:02)HEART نوشته است: نمیدونم چرا هیچ انرژی ندارم
انگار اراده ندارم
یجوریم
تا حالا تو عمرم اینطور نبودم Please

قانون نمیدونم چندوم نیوتن :

اراده هیچگاه از بین نمی رود و فقط از شکلی به شکل دیگر تغییر میکند.  4chsmu1


+ : دوستان گفتن که قانون پایستگی انرژیه 
اشتباه گفتم Khansariha (13)
قانون پایستگی اراده. 53258zu2qvp1d9v 
(1393 اسفند 12، 22:50)همساده نوشته است: .
.
.
مشارکت همساده:
دوست من برادر یا خواهر گلم اگه یه بار اومدی اینجا یکی یه حرفی زد و تجربه ای گفت که خیلی درد آوره بی تفاوت رد نشی!نگی بابا این وضعش خرابه من مثه اون نیستم!بابا شهوت من از اون کمتره!نگی فرق دارم !نگی عمق درگیری من کمه ولی عمق این زیاده!نگی من دو ساله درگیرم این ده ساله پس قابل مقایسه نیستیم!
این شهوت لعنتیه که میگه تو با  بقیه فرق داری
تو میزان گرفتاریت کمتره
تو فقط خودارضایی میکنی و با کسی که 400 تا رابطه نامشروع داشته فرق داری نگران نباش
تو مجردی طرف که متاهله با تو فرق داره اون دیگه خیلی اوضاعش خرابه که متاهله و بازم گرفتار شهوته
تو 15 سالته طرف 35 سالشه کلی هنوز راه داری
تو اوج خلافت دیدن یه فیلم و عکسه طرف خودش ته همه فیلمهایه بده
جون من جون خودت به حرفهایه این شهوت لعنتی گوش نکن...اینا همه چاخان این لعنتیه...تو گرفتاری همونجوری که من گرفتارم همونجوری که برادر یا خواهرت که اینجان گرفتارن...همه سوار ترن شهوت شدیم فقط قطارش خیلی واگن داره ایستگاهی که من هستم شاید تو دو روز دیگه برسی...رفیق من هر حرفی اینجا شنیدی فکر کن ممکنه فردا سر خودت بیاد مطمئن باش اگه فکر کنی متفاوتی اگه فکر کنی سرنوشت تو فرق داره اشتباه میکنی...آخر این راه نابودیه...اگه میبینی وضعت بهتره خدا رو شکر کن و بترس از اینکه ادامه بدی...
تجربه همساده:
یه دوست بهبودی میگفت سرباز نیرو انتظامی بودم.همون موقع هم خودارضایی میکردم.یه بار یه متهم آوردن که عملی با ... خودش انجام داده بود که  حکمش اعدام بود.هر کی از راه میرسید یه لگد به این میزد.من گفتم چه بی شرف پستیه این. خدا رو شکر من مثه این نیستم.چند سال نگذشت که خودم رو به جرم عمل نامشروع تو همون کلانتری بازداشت کردن.

خدایا به من و همه خواهر برادرهایه بهبودیم کمک کن که فکر نکنیم متفاوتیم.حالا که همهمون رو با هر سن و جنس و مسلک و نژادی زیر یه سقف به اسم کانون جمع کردی کمک کن که بدون اینکه احساس کنیم وضعمون از بغل دستیمون بهتره دست به دست هم زندگیمون رو قشنگ کنیم.آمین

هیج وقت حس نکنیم وضعمون از بغل دستیمون‌ بهتره. 53258zu2qvp1d9v
.
.
.
#96
(1399 ارديبهشت 26، 22:43)هومان نوشته است:
ﺷﻌﺮ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩه از ایرج میرزا

" ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺑﺎ ﺧﺮ ! "

ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ
ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ
ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺎﮐﻦ
ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦ
ﺧﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﻭﺣﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢ
ﻧﻪ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺭﺍﺿﯽ ﭼﻮ ﺑﻪ ﺭﺯﻕ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺍﺯ ﺳﻔﺮﮤ ﮐﺲ ﻧﺎﻥ ﻧﻪ ﺭﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﺸﺪ ﺧﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﺩ ﺯ ﺗﻦ ﺳﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻓﺮﻭﺷﺪ ؟
ﯾﺎ ﺑﻬﺮ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻠﻖ ﮐﻮﺷﺪ ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﺷﻮﻩ ﺧﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﯾﺎ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺩ ﻧﺎﻥ؟
ﺧﺮ ﺩﻭﺭ ﺯ ﻗﯿﻞ ﻭ ﻗﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﺎﺭﻭ ﺯﺩﻧﺶ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪ
ﺧﺮ ﻣﻌﺪﻥ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﺳﺖ
ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﺮﯾﺖ ﺯ ﺧﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ
ﺗﺰﻭﯾﺮ ﻭ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﻭ ﺣﯿﻠﻪ
ﻣﻨﺴﻮﺥ ﺷﺪﺳﺖ ﺩﺭ ﻃﻮﯾﻠﻪ
ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺨﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﺳﺮﯼ ﺗﻮ
ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ ﺧﺮﯼ ﺗﻮ
ﺑﻨﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺑﺮ ﺧﺎﻟﻖ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﺮﯾﺖ
ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺖ...!!!!!)


ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﺮﯾﺖ ﺯ ﺧﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ
.
.
.
#97
(1391 دي 24، 22:41)Arman نوشته است: سلام


یه روزی از دوستم یه چیزی خواستم ، بی هیچ منتی ، بدون هیچ وقفه ای اون چیزو بهم داد

چند وقت بعد اون یه چیزی از من خواست اما من یه لحظه ته دلم زورم اومد


چند وقت پیشا ماشینمو دزد زده بود ، مونده بودم چیکار کنم ، زنگ زدم به دوستم ، تو راه مهمونی بود ، گفتم هر جا هستی بیا ، اونم بی هیچ معطلی اومد

چند وقت بعد گفت بیا دم خونه دنبالم بریم فلان جا ، منم با خودم گفتم عجب آدم پرروییه ، چه توقعاتی داره و با اکراه رفتم دنبالش


یه وقتایی با یکی از دوستام درد دل شدید میکردم ، با تمام وجودش به حرفام گوش میداد و آرومم میکرد

بعد یه عمری ، اون یه بار خواست درد دل کنه ، گفتم بابا بی خیال چرا الکی ادای آدمای دپرسو در میاری


یه روزی دوستم اومد بهم گفت مهمونم کن الان پول ندارم ، تو دلم گفتم بابا این دیگه کیه

یادم نبود چند وقت پیش اون بود که منو مهمون کرد


چند وقت پیش بود به دوستم گفتم پولی که بهت قرض دادم رو نمیخوای بدی

گفت اگه یادت باشه خیلی قبلتر از این دوبرابر همین پول رو من بهت قرض دادم


چنتا از این چیزا براتون اتفاق افتاده ؟

چنتا دیگه میتونی بهش اضافه کنی ؟

چقدر به خودت فکردی ؟

چقدر به دیگران ؟

حق خودت چقدر بوده ؟ حق دیگران چی ؟



هیچ میدونستی کوچکترین فعالیتی که میکنی رو تمام فعالیت های دیگت تاثیر میزاره ؟

میدونستی اگه خودخواه باشی حتی رو خودارضاییت تاثیر میزاره ؟

میدونستی اگه پدر مادرت ازت ناراحت باشن رو خودارضاییت تاثیر میزاره ؟

و ......


مهمتر از همه ! هیچ میدونستی که تو 99 درصد اوقات این خودتی که باعث میشی به خودارضایی و هر چیز بده دیگه ای مبتلا بشی

تا به حال وقتی پدر مادرت یه چیزی بهت گفتن ( و اون حرف در حدی بوده که میخواستی سرتو بکوبی به دیوار ) چقدر وجودشو داشتی که سرتو بندازی پایین و بگی چشم ؟

تا به حال موقع رانندگی وقتی یکی پیچید جلوت ، چقد وجودشو داشتی که عصبانی نشیو و بیخیال بشی ؟

تا به حال وقتی یکی حالتو گرفت ، یکی مسخرت کرد ، چقدر وجودشو داشتی که آروم باشی ؟


خودارضایی فقط با خواستن ترک خودارضایی درست نمیشه !!

اگه بد دهن هستی

اگه فکر ناجور داری

اگه نماز کم میخونی

اگه قرآن نمیخونی

اگه تو کار و بارت حواستو دقیق جمع نمیکنی

اگه سر حلال و حروم بودن خیلی حساس نیستی

اگه خوش اخلاق نیستی

اگه دست پدر مادرتو نمیبوسی

اگه ورزش نمیکنی

و هزار تا اگه دیگه

مطمئن باش خیلی سخته که خودار.. رو بزاری کنار


عملکردهای تو مجزا نیستن بلکه بصورت زنجیر بهم وصل هستن

پس حواست به همه چیز باشه

از الان باید شروع کنیم تا کم کم همه چیزمونو خوب و خدایی کنیم

پس بسم الله



303

یا حق 53
#حرف_حق
واقعا عالی بود 53258zu2qvp1d9v
#98
(1399 فروردين 3، 22:40)AtrisA نوشته است: #ضرب_المثلهای_قرآنی 459 / سوره تکاثر آیه 1 و 2 : أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ / حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ / افزون طلبى (و تفاخر) شما را سرگرم كرد. / تا آنجا كه به زیارت مقبره‌ها رفتید (و به جای آنکه عبرت گیرید آنجا هم به قبرهای مردگان خود بر هم مفاخرت کردید) / ضرب‌المثل: چشم و هم چشمی . « رقابت ارزشی و ضدارزشی » روی دست کسی زدن یا بلند شدن / منم منم کردن / به رخ کشیدن: جولان دادن؛ لاف زدن, خودستایی کردن, بالیدن, رجز خواندن

                                                 [تصویر:  17062573-4739-l.jpg]
#99
نقل قول: سلام

فرض کنید کارخونه ای داریم که محصول نهایی خط تولید، رضایت خاطر ما رو رقم نمی زنه.
اون چیزی نیست که باید باشه و اون چیزی نیست که پسندیده بشه.

فرض کنید من تصمیم می گیرم این کارخونه رو متحول کنم و محصول باکیفیت تری رو تولید کنم.

چطور میشه
نه مواد اولیه رو دست بزنم؛
نه کارگران خط تولید رو؛
نه ماشین آلات و دستگاه ها رو؛
نه فرآیندها و روش ها رو؛
بعد انتظار داشته باشم که محصول خود به خود بهبود پیدا کنه و باکیفیت تر بشه؟  [تصویر:  53258zu2qvp1d9v.gif]

آدم ها هم شبیه کارخونه ها هستن که یه سری خروجی دارن.

اگه کارخونه ی وجودی ما درست کار کنه، خروجی یه خروجی ارزشمند، دوست داشتنی و مفید میشه.
و اگه این کارخونه بد کار کنه، خروجی یه خروجی بی ارزش، ناراحت کننده و بی فایده میشه.

کسی که کارخونه ی وجودیش مدام به خودارضایی منتهی میشه، حتما مشکلی در کارخونه اش وجود داره. [تصویر:  53258zu2qvp1d9v.gif]

کانون پره از تاپیک هایی که می تونه به ما کمک کنه تا کارخونه ی وجودی ما بهتر کار کنه.
اما من تعجب می کنم از این همه آدمی که به کانون سر می زنن و کسی سراغ شون نمیره. 

برنامه ریزی روزانه برای ثبت هدف گذاری، برنامه ریزی و ارزیابی روزانه مون.
برنامه ریزی هفتگی برای ثبت هدف گذاری، برنامه ریزی و ارزیابی هفتگی مون.
برنامه ریزی ماهانه برای ثبت هدف گذاری، برنامه ریزی و ارزیابی ماهانه مون.
مسابقه کنترل نگاه و ذهن برای حفظ چشم و فکرمون.
روزانه های قرآنی برای همنشینی های روزانه قرآنی مون.
قرار عاشقی برای نمازهای یومیه مون.
به جا آوردن نماز و روزه های قضا و مستحبی برای ثبت نماز و روزهای قضا و مستحبی مون.
پیگیری برنامه ی ذکر به نیت ترک برای برنامه ی ذکری مون.
ز نیرو بود مرد را راستی برای فعالیت های ورزشی مون.
درسیجات برای فعالیت های درسی مون.
مکتبخونه برای مطالعات غیردرسی مون.

در این حد تاپیک های بالا مهجور باقی موندن که من تصمیم گرفتم در اخبار اطلاع رسانی کنم که این ها هست. [تصویر:  22.gif]
ده ها تاپیک کاربردی دیگه هم هست که هر کس بخواد می گرده و پیداشون می کنه.

میشه من به هیچ جای زندگیم دست نزنم و نقطه نقطه زندگیم مثل سابق باشه اما خروجی این زندگی، یه خروجی متفاوت باشه؟
میشه من هیچ کاری نکنم اما انتظار داشته باشم در قبال هیچ کاری نکردن، عادت خودارضایی من تبدیل به پاکی بشه؟

اگه میشه و ما خبر نداشتیم،
لطفا به ما هم اطلاع بدید تا با علم جدید «هیچ کاری نکردن و در قبالش نتیجه گرفتن» آشنا بشیم. 
قطعاً در صورت موثق بودن اون، اشاعه دهنده اون هم خواهیم بود.   [تصویر:  53258zu2qvp1d9v.gif] 

امیدوارم هر کسی که تلاش می کنه، ثمره ی تلاش هاش رو به اندازه ای که باید بگیره 
و طعم متفاوت درست زندگی کردن رو بچشه.   [تصویر:  303.gif]

لینک پست
.
.
.
(1400 مرداد 2، 22:35)آرمین نوشته است: خانم یاقوت اون لحظه‌ای که به من گفتن سور بده یعنی می‌دونستن قراره چه اتفاقی بیفته؟ 42
پس چرا من نمی‌دونستم. 42

کانون ورشکست شد.  vayy
هر چی بودجه بود تموم شد. vayy
از فردا چای خالی هم برای صبحانه نداریم.  Badbakht


سور امشب قرار بود به افتخار داداش علیرضا باشه، که مهمان ویژه هم فرا رسید.  2uge4p4

پذیرایی امشب رو با خانم می‌توانم شروع می‌کنیم.  Confetti

(1400 مرداد 2، 21:34)می توانم نوشته است: کباب هم که استاده
2uge4p4

خانم می‌توانم بفرمایید:


[تصویر:  specialkabab.jpg]


همه‌اش تنهایی برای خودتون هست.
نوش جان‌تون.


ان‌شاءالله که همیشه پر از آرامش و حال خوب باشید و پاقدم‌تون مثل امشب پر از شور و شوق و شادی.
باعث خوشحالیه که کنارمون هستید. پایدار باشید.  303

(1400 مرداد 2، 19:16)SILENT scream نوشته است: فلافل

خانم سایلنت اسکریم بفرمایید:

[تصویر:  felafel.jpg]

امیدوارم که دوست داشته باشید.  49-2 فکر می‌کنم خیلی تند باشه فقط. 42

(1400 مرداد 2، 20:10)خانوم لبخند نوشته است: یه شیشلیکی، کباب برگی چیزی آخه

چرا که نه خانم لبخند.

این شیشلیک:

[تصویر:  shishlik.jpg]


این هم برگ:

[تصویر:  barg.jpg]


ان‌شاءالله همیشه به خوشی و شادی غذا میل کنید و پر از خاطره‌های خوب.  49-2

(1400 مرداد 2، 20:36)karma نوشته است: آرمین من پیتزا میخوام که تو شکم بوقلمون باشه و اون بوقلمون تو شکلات و روغن حسابی سرخ شده باشه  65

کارمای عزیز ماشاءالله خوب خوش‌خوراکی.

بفرما این همون بوقلمونی هست که حسابی تو شکلات خوابیده و روغنش هم که می‌چکه:

[تصویر:  booghalamoon.jpg]


این هم پیتزای توشه که تو تصویر بالا مشخص نیست:

[تصویر:  pizza.png]
نوش جونت باشه.  Khansariha (18)

(1400 مرداد 2، 20:47)محسنین نوشته است: منظور از فلافل ، فلافل سلف سرویسه bliss

یعنی یک هفته تمام جیره غذاییم رو تأمین خواهم کرد با این فلافلا  P-

محسنین جان بفرما اینم سلف شما:

[تصویر:  felafel11.jpg]

پس فلافل‌هاش کو؟

بله. ایناهاش. اینجانب دارم جدا برات آماده می‌کنم.  4chsmu1  از این سمت بردار:

[تصویر:  felafel12.jpg]

(1400 مرداد 2، 20:50)یا باب الحوائج نوشته است: حالا یه نون و کباب و ریحون که این حرفا را نداره  Khansariha (89)

باب‌الحوائج دوست‌داشتنی، تپلوی کانونی  4chsmu1  اینم نون و کباب و ریحون شما:

[تصویر:  kabab_reyhoon.jpeg]

امیدوارم طعمش رو دوست داشته باشی و راضی باشی.  49-2

(1400 مرداد 2، 20:51)alone heart نوشته است: بریونی   Khansariha (49)

قلب جان بفرما:

[تصویر:  beryooni.jpeg]

خداییش غذاش که حرف نداره، دورچین‌ها که دیگه نگم برات.  4chsmu1

(1400 مرداد 2، 20:54)یا باب الحوائج نوشته است: 4chsmu1 اقا من همیشه دلم میخواست گوشت اهو بخورم خدایی اگه منو بازه

داداش جان خداییش این عکس رو نگاه:

[تصویر:  ahoo.jpg]

به این مظلومی.
چه‌طور دلت میاد بخوریش؟  Hanghead
بیا و بگذر ازش.  Khansariha (89)


(1400 مرداد 2، 20:54)یا باب الحوائج نوشته است: یه دوتا کباب شتر برا من بزارید Gigglesmile

این دو تا کباب شتری که خواسته بودی.
بفرما:


[تصویر:  shotor.jpg]


(1400 مرداد 2، 20:55)alone heart نوشته است: بیف استروگانف هم گزینه خوبیه

خدا رو شکر که اشتهای زیادی داری قلب جان. ما اصلا هم فکر نمی‌کنیم که چاق هستی.  4chsmu1

بفرما:

[تصویر:  biff.jpg]

طبیعتا من هم تمایل دارم در غذات سهیم باشم. 
همون‌طور که کارما گفت جون من به این غذاهای خارجکی بنده.  Hanghead


خب فکر کنم تموم شد.  18
کسی هست غذا سفارش داده باشه نگرفته باشه؟ 53258zu2qvp1d9v 
خداییش پروژه پروژه سنگینی بود. 42
هیچ وقت فکر نمی‌کردم یه سور تا این حد می‌تونه سنگین باشه.  Hanghead

خب با توجه به این‌که خانم یاقوت خودشون غذایی سفارش ندادن و البته سایر بچه‌های کانونی هم به‌موقع نرسیدن که غذا سفارش بدن، یه قرمه سبزی هم بریم:

[تصویر:  ghorme.jpg]

ان‌شاءالله که همیشه همه جمع‌ شدن‌هامون برای شادی و حال خوب باشه. برای تبریک اتفا‌ق‌های خوب زندگی‌مون. برای پاکی‌مون.
و یادمون بمونه لحظاتی که رو که به خوشی کنار هم گذروندیم؛ تا لحظاتی که دوست نداریم رو راحت‌تر از یاد ببریم.

شب همگی خوش.  303
هرچند زِ روزگار در رنج و غمیم 53258zu2qvp1d9v
وز دوریِ یک‌دگر هماره دژمیم Hanghead

صد شکر که در سراچهٔ کوچهٔ دل
همسایه دیوار به دیوارِ همیم Khansariha (96)
ان شاءالله با خبر های خوب برگردین داداش Khansariha (18) Gol
(1400 ارديبهشت 8، 23:09)آرمین نوشته است: سلام

در ابتدا
تبریک میگم به چهره‌های ماندگار سال 99
مهدوی جان و صادقین جان
خدا به وجود مبارک‌تون، برکت روزافزون بده.  49-2

و
بعد تشکر می‌کنم از دوستانی که در این برنامه شرکت کردن.
ممنون که همراه بودید.  49-2

و
بعد تشکر دیگری دارم از دوستانی که محبت داشتن و از من نام برده بودن و همین طور از دوستانی که تبریک گفتن  53

و
تشکر آخر هم از صادقین جان بابت زحمت برگزاری این برنامه.  Khansariha (18)

------------------

(1400 ارديبهشت 8، 4:35)عارفه نوشته است: کانون، کانون بودنش رو از شما بزرگواران داره. 53

خانم عارفه شما لطف دارید.

سال گذشته، سال خیلی خوبی برای کانون بود.
و خدا رو بی‌اندازه شکر که به جای خیلی خوب هم رسید.

خروجی اون مشخص هست. کافیه لینک‌ ارسال‌های امروز رو بزنیم و تاپیک‌ها رو یکی یکی باز کنیم.

جاهایی که اعلام وضعیت‌ها انجام میشه:
ز نیرو بود مرد را راستی. روزانه‌های قرآنی. کنترل نگاه و ذهن. مکتبخونه. درسیجات. برنامه‌ریزی روزانه. قرار عاشقی.
به طرز عجیبی همه‌شون فعال هستن. اون هم نه با یکی دو نفر. با تعداد قابل توجه. چنین رویدادی هیچ موقع سابقه نداشته.

گروه‌های ترک رو ببینیم. ما کی از این فعالیت‌ها داشتیم؟ 

جشن پاکی رو ببینیم. چقدر لذت‌بخش و شگفت‌انگیزه.

سال‌ها بود بازدیدکننده‌های‌ روزانه‌ی سایت‌مون نزدیک 60 نفر هم نمیشد اما امروز ما به 70 عضو روزانه هم رسیدیم.

همراهی و همدلی که این روزها تو سایت می‌بینیم یکی از ویژه‌ترین دوران کانون رو شکل میده. چیزی که کمتر دوره‌ای به این شکل شاهدش بودیم.

واقعیت اینه که:
کانون، کانون بودنش رو از یک یا چند شخص خاص نداره.
کسی هم جای کسی رو نمی‌تونه بگیره.
این مدتی که با خانم عارفه آشنا شدیم، اخلاق و شخصیت و منش‌ و کمک‌هاشون رو دیدیم، چطور میشه به نبودشون فکر کرد؟ کسی جاشون رو می‌تونه بگیره؟
همین داداش مهدی منتظر خوش‌انرژی‌مون که چند هفته‌ای نبود، کسی جای این عزیز قند عسل رو گرفت؟
مولانا امروز گفت میره و یک ماهی نیست و خواهیم دید که جای مولانای کانون چقدر خالی می‌مونه.
و
حالا جای این خانم عارفه و مهدی منتظر و مولانا چقدر اسم دیگه با انواع و اقسام صفت‌ها و ویژگی‌های خوب دیگه می‌تونیم بذاریم و چه لیست‌ها که نمیشه درست کرد که ابتداش مشخص هست و انتهاش نامعلوم.  128fs318181  

تو این باغ، من اگر گل باشم هم فقط یکی هستم. شما هم یکی. و دیگران هم هر کدوم یکی.
جمع ماست که این جا رو گلستون می‌کنه.  cheshmak

بهار ما موقعیه که همه‌مون سر بلند می‌کنیم و گل میدیم.
و پاییز هم همون لحظه‌ای که فرو می‌ریزیم و خشکیده میشیم.

تا موقعی که دست به دست هم بدیم، اینجا گلستون باقی می‌مونه.
و هر زمانی هم که از هم جدا شیم و راه خودمون رو در پیش بگیریم، از این گلستون چیزی باقی نمی‌مونه جز چند برگ خشکیده که نشون از گلستون در روزگاری قبل داره.

امیدوارم همه‌مون قدر گل‌های اطراف‌مون رو بدونیم
و تا زمانی که هستیم و گلی از این باغ و گلستون، قدر گل بودن خودمون‌ رو.  49-2
53258zu2qvp1d9v 302
(1399 دي 18، 1:31)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: کانون طوری شده که آدم وقتی میاد توش فعالیت می کنه،
لذت می بره.

خدا رو شکر

وقتی مدیریت و بچه ها دست به دست هم بدن و همدل باشن، همینه. به امید خدا کانون قله ها رو باید فتح کنه.

دوست داشتم کمی صحبت کنم،

از این صحبت های دل انگیز،
من کلا صحبتای انگیزشی رو قبول ندارم. کسی که کارش این باشه که انگیزه بده به دیگران رو خوشم نمیاد،
اما صحبتی که از اعماق دل آدم شکوفه بزنه، به دلم می شینه.
من بهش می گم صحبت دل انگیز. صحبتی که آدم میشنوه و انگیزه می گیره، اما انگیزشی نیست. جالب شد. نه؟4chsmu1


می دونید رفقای کانونی من، من آدم درون گرایی ام در مجموع.
یعنی می تونم ساعت ها توی تاریکی قدم بزنم و موزیک آروم گوش بدم.
نمی دونم شایدم در مجموع آدم درون گرایی نباشم، اما دیشب یکی از اون شبایی بود که چند ساعت توی شهر قدم زدم و آروم آروم فکر کردم.

با ناراحتی و غم چی کار باید کرد؟ باید یه فرصتی داد که هضم بشه دیگه؟
بگذریم، نیومدم که غم و غصه های خودم رو بریزم روی دایره،
قراره دل انگیز باشه دیگه؟


داشتم فکر می کردم که این جمع کانونی ما شبیه گروه پنگوئن ها توی کولاک و سرما هستیم.
[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcSohQx9N3Xc3beWyQIzIwD...A&usqp=CAU]

اینا چرا این طور به هم می چسبن؟ چون تنهایی توی اون سرما دووم نمی آرن.
وقتی دور هم جمع می شن، به هم قوت قلب میدن، به هم انرژی می دن، اگر یکی سردتر باشه، اونی که گرم تره کمکش می کنه.
این پنگوئن ها تنهایی توی سرما یخ می زنن.

ما از ترس سرما اینجا دور هم جمع شدیم،
ما همه از دنیاهای متفاوت هستیم،
شاید اگر ترس سرما نبود، یه روز هم این جمع دووم نمی آورد.
آبمون با هم توی یه جوب نمی رفت.

گاهی می بینم یکی بعد از چند سال برمیگرده و کمک می خواد،
مثل شبحی که از توی تاریکی و برف و کولاک یه هو ظاهر میشه و بعد برمیگرده توی تاریکی.
چرا رفته؟ یا قهر کرده، یا ناامید شده، یا با یکی حرفش شده، یا دیگه خوشش نیومده از کانون،
بله اونی که پاک بشه و ازدواج کنه، بعد بره که خوش به سعادتش.

هوا بس ناجوانمردانه سرد است،
ما اینجا اومدیم که کلی چیز یاد بگیریم،
ما این جا اومدیم که تلاش کنیم ورژن بهتری از خودمون بسازیم،
اومدیم نقص هامون رو برطرف کنیم،
اومدیم قوی شیم،

اما اگر هیچ کدوم نشه، همین که جمعیم، باعث می شه یخ نزیم و دلامون زنده بمونه. قدرش رو بدونیم.
حرف حق 53258zu2qvp1d9v
[تصویر:  screenshot_(282)_m3mo.png]

این چندماه بعد نوستالژی میشه ب همین خاطر اینجا ارسال میکنم ک گم نشه  4chsmu1
(1400 فروردين 16، 16:30)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: پست رامین خیلی جالب بود.
منم تجربه مشابهی دارم، از نوع علمی البته.
شاید به دردتون (مخصوصا جوون ترا) بخوره.

سال ۹۱ موقع انتخاب رشته، می تونستم هر رشته ای رو که بخوام رو انتخاب کنم.
تقریبا کل جهان بهم می گفتن که برو دنبال رشته هایی که پول ساز هستن.
من هدفم علمی بود، می خواستم کار علمی درست و حسابی بکنم.
می خواستم یه تحولی توی علم بوجود بیارم.

برای همین وقتی تصمیمم قطعی شد، فیزیک رو انتخاب کردم.
پدر و مادرم بعد از این همه سال هنوز که هنوزه، ابراز ناراحتی می کنن به خاطر انتخابم.
اما این انتخاب رو کردم و براش هزینه هم دادم و پاش ایستادم.

چند سال بعد کارشناسی که داشت تموم می شد،
اکثر دوستام اپلای کردن و رفتن، من هم به راحتی می تونستم برم خارج از کشور ادامه تحصیل بدم، رزومه خیلی خوبی داشتم.
اما می خواستم بمونم و توی کشور خودم کار کنم و برای کشورم کار کنم.

به نظر خیلی آرمانی و شعاری می اومد و تقریبا همه مخالفت می کردن،
ساعت ها با دوستام بحث می کردم سر این موضوع، آخرش نه من قانع شدم نه اون ها،
دلایل اون ها برای من قانع کننده نبود، این که:

بد بخت می شی،
حیف تو نیست،
ایران قدر تو رو نمی دونن،
اپلای کن مدرکت رو بگیر و بعدش برگرد ایران خدمت کن.
اگر بری خارج بیشتر توی ایران روی حرفت حساب می کنن.
کار گیر نمی آری،
نمی تونی ازدواج کنی و ...

من یه نفر بودم، اونها خیلی،‌اما به عقل خودم شک نکردم،
برای من هیچکدوم از این دلایل قانع کننده نبود. برای من مهم نبود که مردم چه فکری می کنند و بقیه چه راهی رو انتخاب می کنن.
برای من مهم این بود که به کشورم کمک کنم، برای همین حاضر بودم هزینه بدم و سختی هم بکشم.
و مطمئن بودم وقتی ایران بمونم خدمت بیشتری به کشور خواهم کرد.

نتیجه این شد که توی این ۸ سال درسی که خوندم، هر موقع با دوستام صحبت می کردم، همیشه خدا ناراضی بودن.
همیشه  گله می کردن، هر دفعه بهونه ای هم پیدا می کردن،

جالب نبودن درسایی که می خونن
مشکلایی که با دانشگاه دارن
مشکلایی که با استادشون پیدا کردن
مشکلایی که سر کلاس های تمرین پیدا کردن

این توی کلامشون مشترک بود که می گفتن تا چند سال آینده دیگه همه چی خوب میشه.
یه سال کنکور می خونیم بعدش راحتی، دو سال تلاش می کنیم اپلای می کنیم، بعدش راحتی، دکترا تموم میشه کار گیر میاریم بعدش راحت می شیم، اقامت می گیریم و بعدش راحت می شیم.
من که یاد این عکس می افتم.

[تصویر:  d.jpg]

برعکس من تک تک این سال ها رو زندگی کردم،
وقتی من سر کلاس نسبیت عام داشتم حظ و بهره می بردم، رفقام توی کلاس ریاضیات مهندسی و ... چرت می زدن.
وقتی من مقالات علمی جدید رو با اشتیاق می خوندم، دوستام به سختی توی آزمایشگاه مشغول کار با دستگاه بودن به این امید که زودتر کارشون تموم شه.

من هیچوقت درسی رو برنداشتم به خاطر این که استادش ساده گیره، یا این که استادش توصیه نامه میده و ...
من همیشه دنبال این بودم که درسی رو بردارم تا یه چیزی یاد بگیرم.

نتیجه اش هم این شد که سه ماه گذشته بهترین روزهای عمرم رو سپری می کردم،
با این که از بعضی لحاظ شرایط خوبی نداشتم، اما نمی دونید چه لذتی داره وقتی درگیر یه موضوع علمی مهم می شید،
باورتون نمیشه، بعضی شب ها اینقدر مسئله درگیرم می کرد که به سختی می تونستم بخوابم،
صبحم خود به خود زود بیدار می شدم و همچنان مغزم در حال تحلیل و ایده زدن و ... بود.
یه جاهایی خودم هم خسته می شدم، اما مثل معتادها درگیرش شده بودم، اینقدر که لذت داشت.
فهمیدن چیزهای جدیدی که هیچ کس تاحالا توی تاریخ بشریت نفهمیده.


رزومه علمی من از خیلی از دوستانم (حتی اون هایی که اپلای کردن) بهتره.
و در حال حاضر چند قدم فاصله دارم با انجام دادن کارهای خیلی بزرگ. برای همون تحولی که دنبالش بودم.
چند قدم سخت البته.

ممکن هم هست واقعا به اون هدفی که دنبالش هستم نرسم، اما وقتی مسیری که انتخاب کردم رو دوست داشتم، ناراحتی نداره.

به نظر من مسیری که انتخاب می کنید به اندازه هدف مهمه.
اگر دوست دارید پزشکی قبول بشید و این پزشکی از مسیر کنکوری می گذره که ازش زجر می کشید به مسیر و هدف شک کنید.

من واقعا حسرت ثانیه هایی رو می خورم که اشتغال به چیزی داشتم که من رو از مسیر اصلیم منحرف کرده.
یک سال واقعا زمان زیادیه. 53258zu2qvp1d9v 

مهم نیست بقیه چی میگن و چه فکری می کنن، برید دنبال کاری که براش ساخته شدید.

فیزیک، کارآفرینی، هنر، سینما، پزشکی، موسیقی، زیست شناسی، دلالی، اپلای و ....
هدف و مسیر جفتش مهمه.

توی مسیری باشید که اگر هم به هدف نرسیدید، چیزی رو از دست ندید.


مهم نیست بقیه چی میگن و چه فکری می کنن، برید دنبال کاری که براش ساخته شدید.  53258zu2qvp1d9v
(1399 اسفند 23، 12:44)omid 24 نوشته است:
به نام دوست
 

سلام به همه ی دوستان عزیز
خیلی وقته نبودم  Shy Hanghead و چقدر همه چیز تغییر کرده   4chsmu1
اصلا نمی دونم از کجا باید شروع کنم و چی باید بنویسم،
بزارید اصلا از خودم ننویسم چون زیادم جذاب نیست
اصلا نمی دونم چرا اینجا نوشتم ولی دوست داشتم یادداشتم تو این مکان از انجمن باشه :1
 از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است 53258zu2qvp1d9v
 

 
 
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه کن
هنوز آن بلند دور،
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست،
سپیده‌ای که جان آدمی هماره در هوای اوست،
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
 
 
دوست عزیز،
بیش از همه چیز به یه رفیق مهربون نیاز داریم
به خودمون !
بعد شکست و با هر اتفاق بدی
در بدترین شرایط
یه چایی برای خودتون بریزید و بگید رفیق
نگران نباش با هم حلش می کنیم
دفتر برنامممون را باز کنیم
بریم تو فکر آرزوی های شیرینمون با همه ی جزئیاتش
بعد کلی نقشه بچینیم برای رسیدن به اونا
چه شیرینه این فکر! 
و چقدر این خوبی زیباست ،
مهربون ترین فرد زندگیمون باشیم ،
 اونموقع که به یه رفیق خوب نیاز داریم
در بدترین شرایط ، زمانیکه هیچکس قبولمون نداره،
بعد از هزار اشتباه ، شکست و وقتی همه ی اتفاق ها علیه ما رقم می خوره
اونموقع است که به خودمون نیاز داریم !
عذاب نداشته باش دوست من، همه اشتباه می کنند
ولی همه آیا اینقدر بزرگ شدند که بخوان اشتباهشون را درست کنند
 
اگه فکر می کنی که صورتت زشت شده ؛ چشمات ، موهات و ...  ، اصلا نه وضعیت روحی درستی داری و نه جسمی
دوست من ته چاه هم که باشیم می تونیم بیایم بالا ،ته دنیا هم که بودیم نگران نباش خدای مهربونی داریم
نمی دونم چقدر قیافم تغییر می کنه ،
ولی می خوام وقتی تو ی آینه خودم را دیدم ، یه رفیق مهربون را ببینم و از خودم و کارهام راضی باشم ، حتی اگه زشت ترین مخلوق جهان باشم .
تا اینکه دشمنم را در آیینه ببینم و به چشم هایی خیره بشم که منو بترسونه و منو مجبور به کارایی که نمی خوام بکنه


بیا تا جرات داشته باشیم ، در این فرصت یکباره ی زندگی
 بی هیچ هراسی در راهی که فکر می کنیم درسته قدم برداریم.
چون چیزی برای از دست دادن نداریم 53258zu2qvp1d9v نگران نباش
با همه ی نقصان ها خودمون را دوست بداریم ، رشد کنیم و امید بیافرینیم.
 
بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش! 
 
 
مهم نیست یک ثانیه است ، یک ساعت ، یک روز یا یک ساله که تصمیم گرفتی در این راه فوق العاده قدم برداری
مهم شور و شوق پاک بودن و خوب بودنه که در دلتونه
کوچک بودن و راه رفتن
بهتر از نبودن یا در مسیر اشتباه بودن است
اگه کوچکترین نهال جهان هستی ام که باشی ،
زیبایی !
 از خودت مراقبت کن که به روزی یه درخت تنومند می شی
نمی دونم کی ولی سعی کن نشکنی دوست من
هر چند بارم که زمین خوردی نذار شعله ی زیبایی توی قلبت خاموش بشه
که با نور میشه به جنگ تمام سیاهی ها رفت
در هر جایی هر چقدرم کوچک بودید
 در ابتدای راه ، در میانه ی راه خجالت نکشید
چون افتخار باید کرد به همچین انسانی که به راه درست می رود
 
 
امیدوارم آدم بهتری بشم
اونروزی که دل آدما را شاد کنم
اونروزی که تونستم خوبی کنم و زیباتر باشم
جهان را به اندازه ی خودم زیبا می کنم
هر چند بی نهایت کوچک است ولی بزرگترین هدیه ی من به این دنیا است


تا میتونید امید داشته باشید 
پر از فکر خوب باشید
برای بهتر شدن حال خودتون و دیگران
در پناه زیباترین و مهربانترین وجود هستی
بخشنده باشید
و پر از نقص باشید ولی زیبا
 
 
این یاداشت را اختصاصی برای یکی از دوستان عزیز نوشتم که متوجه شدم یکمم حالشون خوب نیست.
نمی دونم بخونه یا نخونه
ولی امیدوارم تهش یه لبخندی بزنه ، یه کم حالش بهتر بشه
یه کم امیدش بیشتر و یه کم دنیاش زیباتر! 
 
دوستای عزیز مراقب خودتون باشید
و چه روز زیبایی
روز مبعث
امیدوارم هر کدوممون یه پیام آوری از زیبایی و خوبی باشیم
و رشد کنیم
 و به معراج بریم برای رسیدن به خوبی
 
هنوز دیر نیست
هنوز صبرِ من، به قامتِ بلندِ آرزوست
عزیزِ همزبان
تو در کدام کهکشان نشسته‌ای؟


خدا حفظشون کنه  53258zu2qvp1d9v 


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان