عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

♥نوستالژی های کانونی♥

(1395 فروردين 9، 4:26)آرمین نوشته است: یه سری چیزا هر چقدر هم که زمان بگذره از یاد آدم نمیره...
انگار که تو ذهن آدم حک شده... 

یادش بخیر...
چه شبا که سرمو میذاشتم رو پاشو می خوابم...
اصن دیگه عادت کرده بودم... انگار که خوابیدن من بدون پاهای اون امکان پذیر نبود...
همیشه بعد که خودش می خواست بره بخوابه، منم می برد می خوابوند سر جام...
چه کیفی می کردم از این خوابیدن ها... 1

چه قصه ها که برامون تعریف نمی کرد...
خیلی قصه بلد بود... خیلی...

4 تا داداش دورش حلقه می زدیم تا برامون قصه بگه...
یه سری قصه هاش طولانی بود... به همین خاطر چند قسمتی میشد...
مثل سریال های چند قسمتی، بخش به بخش جلو می رفتیم تا بالاخره تموم شه...  Smiley-face-biggrin

من همیشه زودتر از بقیه خوابم می برد...
قبل از پایان سهمیه ی قصه ی شبانه!

همین جوری بود که قصه ها بارها تکرار شد...
اما آخر خیلی از قصه ها رو من هیچ وقت نشنیدم...
علامت سئوال هایی که هیچ وقت جوابی جلوشون دیده نشد...
و کلاغ هایی که هیچ وقت به خونه نرسیدن...  53258zu2qvp1d9v

یادش بخیر...
اون زمان ها چه خوب می خوابیدم و چه خوب بیدار...

جالب اینکه خودش هم زود خوابش می گرفت...
خواب که به چشماش میومد، کم کم یه صدای ممتد ازش خارج میشد...
صدایی شبیه به سوت قطار!

داداش هام به ناحق چند باری بیدارش می کردن... برای کامل کردن سهمیه ی شبانه...
اون هم بیدار میشد و ادامه میداد... تا فرودی دیگر... 4chsmu1

دو سه باری این ماجرا تکرار میشد...
تا توافق لازم حاصل بشه...
که وقت خواب است و باقی آن فردا...

از وقتی یادم میاد پاهاش درد می کرد... درست نمی تونست راه بره...
خیلی وقتا لیوان آب و داروهاش رو من می دادم دستش...
بهم می گفت آرمین پاطلا... بس که این داداشام تنبل بودن و زورشون میومد دو قدم جابه جا شن...  Smiley-face-biggrin

تو کمدش همیشه آلو داشت...
نمی دونم مشکلش چی بود... ولی می دونم که همیشه باید می خورد...

یه وقتا که کاری براش انجام میدادم، بهم جایزه میداد...می گفت برو آلو بردار...
منم می پرسیدم چند تا؟ و اونم تعداد رو مشخص می کرد... 
بهم اعتماد داشت... و خداوکیلی منم شیطنت نمی کردم و به همون تعداد که گفته بود برمی داشتم...  4chsmu1

یه وقتا به داداشام بدون اینکه کاری براش انجام بدن، آلو میداد...
این قدر دل من کباب میشد که حد نداشت!
آخه این عادلانه نبود که من با انجام دادن کارها آلو بگیرم... بعد بقیه همین جوری این توفیق نصیب شون شه!  Swear1

بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم...
اونی که بخشنده است به خاطر دل خودش می بخشه... نه به خاطر احتیاج طرف مقابل...
گاهی حتا نگاه نمی کنه چی رو می بخشه... یا چقدر...
و انتظار «توزیع عادلانه ی بخشش» چیزی جز یک عقده ی کودکانه نبود... 53258zu2qvp1d9v

صبح ها نمی دونم ساعت چند بیدار میشد...
ولی مسئول بیدار کردن کل اعضای خونواده بود...
شبا هر کس ساعت مدنظرش رو بهش می گفت و اونم فردا سر ساعت بیدارش می کرد...
البته بنده خدا یه وقتا هم ذهنش یاری نمی کرد و یه جابه جایی هایی پیش میومد...  4chsmu1

من دیگه خیلی زود بیدار میشدم ساعت 4 بود...
مشغول درس خوندن میشدم و اونم به کارهای خودش میرسید...
نماز بود و قرآن و کتاب هایی که من سر در نمیاوردم...

بعدش دیگه می نشست پای سفره...
تا هر کی بیدار شد، یکی یکی براشون چای بریزه و صبحونه بذاره جلوشون...

عادت کرده بودم قبل از امتحان هام بهش بگم برام دعا کن...
وقتی بهش میگفتم برام دعا کن دیگه خیالم راحت بود... 
قوت قلبی می گرفتم که دیگه جای هیچ استرسی باقی نمی موند... 1

یه دفعه تو یکی از آزمون ها یادم رفت بهش بگم برام دعا کن...
رسیدم مدرسه و دیدم ای دل غافل... فراموش کردم...
از شانس من زنگ مدرسه رو هم زده بودن، بچه ها می خواستن برن سر کلاس...
دلم راضی نشد بدون دعا برم تو...
آخرش بدو بدو برگشتم خونه و بهش گفتم برام دعا کن...

برگ برنده ی من اطلاعات من نبود..
دعاهای اون بود...

یه دفعه دیگه کلا یادم رفته بود بهش برام دعا کن...
اومدم خونه با حالتی گریان... ماجرا رو بهش گفتم...
و اون با لبخندی گفت خودم برات دعا کرده بودم...
این حرفش، ریختن آب بود روی آتیش...
از خوشحالی بال در آوردم... بابت امتحانی که حالا دیگه قطعا 20 میشد!  317 

دلم براش تنگ شده...
خیلی تنگ... 53258zu2qvp1d9v

چقدر زندگی ما آدما عوض میشه...
حال و روز آدمای این خونه خیلی فرق داره با اون زمان ها...
شاید هم کوچک بودیم و نمی فهمیم مشکلات رو...

اون آخری ها که مریض شده بود، عموم به پسرعموها می گفت دعا کنید خوب شه ببریمش اهواز...
و من پیش خودم می گفتم خدا نکنه!  Shy 
دوست نداشتم ازمون جدا شه... حتا برای لحظه ای و ثانیه ای...
به هیچ قیمتی... حتا به قیمت سلامتیش...
بچه بودم و نادان...

و خوب نشد...
رفت...

خیلی دوستش داشتم... نمی تونم بگم چقدر...
این خاصیت مادربزرگ هاست...
مادر بزرگ ها همه دوست داشتنی ان... 1

پ.ن:
امشب خوابمون نبرد...
کاش بودی و برامون قصه می گفتی...
چند دقیقه ی اولش هم برامون کافی بود...
تجربه ی یه دنیای فانتزی قبل از خوابیدن تو دنیای واقعی...

این روزها بیشتر از همیشه برای ما دعا کن...  53
.
.
.
(1393 بهمن 14، 11:30)آرمین نوشته است: جالبه!

همیشه همون کارهای همیشگی...
همیشه همون حرفا و همیشه همون فکرای همیشگی...
همیشه در تکاپوی همشگی...

و بعدم ماییم و همون طلب کار همیشگی!

تا وقتی خودمونو تغییر ندیم، هیچی عوض نمیشه... 53258zu2qvp1d9v
.
.
.
(1400 تير 12، 19:27)AtrisA نوشته است:
عرض سلام و درود و احترام و فلان 317

کنکوری های 1400 خسته نباشین اســـــــــــــــــــــــاســــــــــی clapping

<audio controls src='http://dl.mokhtalefmusic.com/music/1397/06/13/Ebrahim%20Alizade%20-%20Sani%20Deylar%20Sani%20Sevillar.mp3' autoplay loop volume='50'>Your browser does not support the audio element.</audio>

یکم آهنگ شاد بشنویم روحمون شاد بشه  2uge4p4

حرکات موزون و کششی و رقصی از پشت مانیتور واجب میباشد  Khansariha (63)

حالا حرکات موزونم نرفتین ی چندتا بشکن و اینا بزنین  Gigglesmile

سنــــــــــــــــــی دییللر 317

منی دییلر  Khansariha (57)

پایان کنکـــــــــــور 1400 گرامی باد Khansariha (48)




[تصویر:  de46cd9c2b772ae7653a444b2a82b5724cae566a.gif]
[تصویر:  giphy.gif]

بریم سراغ ی پذیرایی خوب بعد کنکور  Confetti

دیگه شام و دیروز فسنجون دل همگان رو آب کرد و سنگینم بود امروز ی چیز سبک آوردم  53258zu2qvp1d9v

[تصویر:  hvao_7238a695aeb1fdf961b9c103c599a439.jpg]

آبدوغ خیار فقط برا تجربی هاست  4

[تصویر:  nc55_ebb6e92f3485ce7b597de24c1164120e.jpg]

ووووووووووووو هندونه دل و جان  Confetti

[تصویر:  500x621_1564920923838779.png]


♥ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ♥

اماااااااااااااا بریم سراغ اصل مطلب 65

از روز اول که هنر شروع شد تا امروز کلا روزهای سخت و پر استرسی بودند Khansariha (56)

کنکور های سختی داشتیم انصافا ، از همون ادبیات هنر تا زبان امروز  53258zu2qvp1d9v

کنکوری های 1400 بیاین از حس و حال قبل کنکور و بعدش بگین 65
از فضای آزمون برامون بنویسین 4chsmu1

استرس؟ سوتی ؟ از پروتکل های بهداشتی و بازرسی های قبل جلسه Gigglesmile

استراتژی خاصی برای دروس و زمانبندی داشتین؟ یا همینطوری تست هارو زدین؟؟؟

اگر برمیگشتین عقب چیکار میکردین؟ 53258zu2qvp1d9v

آیا تحلیل کردین آزمونتون و ؟ 65

ووووووووو برنامتون برای تابستون چیه؟ Nevisandeh

خواب؟ سفر؟ وقت گذرانی با دوستان ؟ فیلم و کتاب ؟کلاس ؟ chase

و نهایتا توصیه هاتون به کنکوری های 1401 چیه ؟ 36

♥ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ♥

خسته نباشین : )

ب عنوان ی پیشکسوت میگم ،اگر خوب دادین که عالیه اما اگر خوب نبوده اصلا مهم نیست . 
فارغ از همه چی شما 12 سال درس خوندین .
یک سال درس خوندین برای کنکور و الان یک استراحت و خوش گذرانی حق مسلم شماست .
بدون فکر ب نتیجه و همه چی دیگه برید برای شروع ی تابستون ب یاد موندنی  Confetti
یادتون نره که شما خیلی عالی هستین 302

(1400 تير 12، 23:28)بهاران نوشته است:
(1400 تير 12، 19:27)یاقوت نوشته است:
عرض سلام و درود و احترام و فلان 317

..

..

..

..
خسته نباشین : )

ب عنوان ی پیشکسوت میگم ،اگر خوب دادین که عالیه اما اگر خوب نبوده اصلا مهم نیست . 
فارغ از همه چی شما 12 سال درس خوندین .
یک سال درس خوندین برای کنکور و الان یک استراحت و خوش گذرانی حق مسلم شماست .
بدون فکر ب نتیجه و همه چی دیگه برید برای شروع ی تابستون ب یاد موندنی  
یادتون نره که شما خیلی عالی هستین 

یاقوووت جانم کلی انرژی دادی بهمووون Confetti
دمت گررررم
ولی فرق گذاشتن بین تجربیا و غیر تجربیا کار جالبی نیستا 117
من از همین الان کلی فیلم دانلود کردم بشینم ببینم
حسابییی عقده فیلم دارم Khansariha (13)
ایشالا ک برا هممون بهترینایی ک صلاحمونه اتفاق بیفته


خاطره کنکور من:
من کنکور هنرم دادم
بعد سر اختصاصیا هیچییی حالیم نبود(نمیدونستم میشه رفت)
نشسته بودم نگا در و دیوار میکردم:/
بعد مراقب اومد گفت تو میخوای تقل بزنی:/
بابا حالا هرچی قسم بخور ک من بدبخت چیزی نمیفهمم
وگرنه اصن یه ثانیه هم نمیموندم
اونم میگفت نه تو میخواستی تقلب کنی
به من میگفت مانتوتو بزن بالا:/
منم طی یه حرکت انتحاری که بابام گفته بود زیر بار حرف زور نرو بلند شدم شروع ب داد زدن کردم  Gigglesmile
خودمو هیچ موقع انقدر پاچه پاره ندیده بودم ولی واقعا اعصابم خورد شده بود 65
دیگ اومدن جمعم کردن ب زور بردنم بیرون
مراقبه هم هی میگفت ببخشید و اینا
و برو داحل بقیشو بده
منم دیگ قهر کردم گفتم نمیام داخل سالن(دلیل اصلیش این بود ک چیزی حالیم نبود البته) Gigglesmile
هیچی دیگ خاطره ساز شد
ولی کنکور انسانی خیلی اروم و بی دغدعه گذشت خداروشکر
ب جز ریاضیش که تا ده دیقه داشتم کل زندگیمو مرور میکردم چ غلطی کردم ک باید همچین شوک عظیمی بهم وارد شه
ولی خداروشکر تموم شد.

(1400 تير 13، 19:36)karma نوشته است: من مامانم هنوز دلش برام میسوزه کاری باهام نداره ولی داداشم که تو این دوسال جور من رو کشیده داره حسابی از خجالتم درمیاد Khansariha (13)


قرار شد در مورد کنکور بگیم روز کنکور من خیلی عادی شروع شد غیر از این که نزدیک بود یه ماشین زیرم بگیره بدون درد سر وارد حوزه شدم  4chsmu1 
تو حوزه پسرونه خیلی استرس و اینا معنی نداره رفقا دور هم جمع میشن و شروع به چرت و پرت گفتن و خندیدن میکنن منم همین کارو کردم  22 (البته مشاورم موکدا منو از این کار نهی کرده بود ولی کو گوش شنوا Khansariha (13) )  
خلاصه آزمون شروع شد سر فارسی یه کم گیر کردم ولی خدارو شکر با زمان نقصانی جبرانش کردم  
برا اختصاصی ها هم از زیست شروع کردم رفتم سمت آخر  و آخر کار برگشتم برا ریاضی که برگشتن همانا و مورد عنایت قرار دادن باعث بانی این ریاضی همان   65

یه کم با ریاضی سر و کله زدم حدودای 5 تا سول رو فک کنم زدم و بقیه وقتش رو گذاشتم رو شیمی 

حس میکنم کنکور دادن برا دخترا سخت تر از پسراس  22
دختر خالم میگفت سر جلسه بغل دستیم هی زار زار گریه میکرد نمیزاشت تمرکز کنم  Khansariha (13) من همچین مشکلی رو تو دور ترین تصوراتم هم نداشتم  4chsmu1

برا کنکوری ها تنها چیزی که دارم آرزوی موفقیته  53258zu2qvp1d9v

(1400 تير 13، 19:41)AtrisA نوشته است: من سال ۹۸ خیلی گریه کردم ،بهترین کنکورم بود Hanghead

۹۹ ی جوری خراب کردخ بودم کلا رو هوا بودم .
امسالم دیگه اون سوال آنتالپی و نزدم ی لعنت گفتم و برگه رو دادم . بعدشم ک رفتم پیاده روی همه دنبالم میگشتن فکر میکردن چیزیم شده Gigglesmile
آره برا دخترا سخت تره چون دوتا راه هست یا بخون برو یا نخون برو : )
البته مکان ها فرق میکنه 4chsmu1
------
مامان من رفت بیرون کلی سفارش کرد نشستم فیلم نگاه کردم فقط جاروبرقی مونده 4chsmu1 بقیه رو همزمان انجام دادم .
از ی طررفم استوری دوستم و نگاه میکنم ک پرواز کرد ترکیه  42

(1400 تير 13، 21:06)آبی آسمانی نوشته است: آخ حالا از خود کنکور بگم و حال و هوام ...

حوزه ی من افتاده بود تو هنرستان نمونه دولتی ...

وارد که شدم در و دیوار پراز آثار هنری 

همون جا فهمیدم کل عمر تحصیلیم بر فنا بوده  vayy

حالا در و دیوار یه طرف مراقب ها هم یه طرف 

مراقب ها گویا دبیرای هنرستان بودن ( از برخوردشون باهم میشد فهمید )

همه چهره ی هنری داشتن  65

زیبا ، آرایش کرده  65

با دبیرای خودمون مقایسه کردم ...
همه عینکی و چهره ی خشک  Khobam

مانتو های ساده ...

و البته کمی درگیر به نظر میرسیدن ...

بگذریم 

بگم از خودم ...

والا من خیلی به راحتی خودم اهمیت میدم  4chsmu1

یعنی تیپم دیدنی بود سر جلسه ...

یه شلوار گشاد تو خونه ای  Gigglesmile

یه مانتوی معمولی ...

و یه چادر که رو زمین کشیده میشد و تا حدی اون وضع شلوار و مانتو رو پنهان میکرد  4chsmu1

ولی وقتی وارد حوزه شدم چادر رو در آوردم و تیپ زیبام هویدا شد اونم تو اون وضعیت هنری  Khansariha (13)


کانون و خاطره‌های روز کنکور؛ پارسال همین موقع‌ها 53258zu2qvp1d9v
.
.
.
(1400 فروردين 26، 9:08)شادن نوشته است: بسم الله

مشارکت شادن
دیروز همین حوالی ی کلیپ تو اکسپلور اینستا دیدم تیتر زده بود حال عجیب پدر و مادر بعد از نجات فرزند (همچین چیزی)
علی رغم اینکه معمولا این مدل ویدیوها تو سلیقم نیست و تحمل دیدنشو ندارم اما کلیک کردم و دیدمش 
پدر و مادری کودک خردسالشون ک در حال خفگی بود رو رسوندن دکتر و دکتر تونست راه تنفسشو بازه کنه 
تو همون چند ثانیه بحدی این پدر و مادر خودشونو به در و دیوار میزدن که شوک شده فقط نگاه می‌کردم 
وقتی راه تنفسش باز شده پدره نمیدونست چیکار کنه از خوشحالی، افتاد به پای دکتر و غرق بوسه اش کرد کف بیمارستان سجده شکر بجا آورد حالش خیییلی خریدنی بود 
یکی کامنت گذاشته بود 
پدر و مادر اینن وای به خدا که مهربونتر از پدر و مادره..
حرفش مثه پتک تو فرق سرم نشست 
دائم رژه میره جلو چشمم حال بی قرار اون پدر مادر و این کامنت
خدایا تو که آدم حسابیای دینمون اونا که بشریت بهشون مدیونه، گفتن از مادر هم مهربونتری 
وای بر من که لحظه گناه و از دست رفتن وجودم بودی و نظاره کردی و بال بال زدی هزارتا ابزار فرستادی که من از دست نرم و ... رفتم... Shy
خدا رابطه منو تو دو سر داره یه سرش منم یه سرش تویی که وهابی ..وهاباااااا ..ینی خیلی مشتی هستی 
قربونت برم من، کم و کسری منی ک این سر رابطه ام رو به وهابیت خودت ببخش 
تو ک از دل لاکردار ما خبر داری دورت بگردم 
میدونی بعد گناه اول خودمونیم که تو سر خودمون میزنیم و به غلط کردن میفتیم و کاسه چه کنم دست می‌گیریم
 ینی این کار و هزارتا گناه دیگه خواست قلبی ما نیست.. وسوسه اس و غلبه اباطیل و غفلت ما و  Hanghead
ازت ممنونم که ی بار دیگه بار دادی من طعم رمضان رو بچشم .. طعم ی رمضان متفاوت .. اینم از مهربونیته از اینکه ما هرقدرم بد باشیم تو رهامون نمیکنی 
خیلی ازت ممنونم بمونی برامون  302
هشتگ مارو دور ننداز ..ما اونقدام بد نیستیم
Hangheadچقدر متن تاثیر گذاری بود
(1397 تير 15، 21:38)آرمین نوشته است: دوباره سلااااااااااااااااااام  317
دوستان میگن تغییرات مدیریتی دادید اما پ.پ نداریم بهشون تبریک بگیم.  53258zu2qvp1d9v


لذا من رو گذاشتن تو مضیقه
و الان ناچار شدم که براشون جشن بگیرم که همین جا تبریکات تون رو به سوی شان روانه کنید.  4chsmu1
من هم که عاشق جشن گرفتن.  2uge4p4

معرفی می کنم دی جی اختصاصی کانون رو که قبلا هم شاهد هنرمایی شون بودیم: 4chsmu1


[تصویر:  discjockey_0010.gif]

همراه با گروه حرکات موزون:

[تصویر:  home_4.gif][تصویر:  home_4.gif][تصویر:  home_4.gif]



یک شب گرم تابستانی بود.
هوا در حال تاریک شدن.
وقتی همه چیز رو به افول بود، نوری از آسمون، زمین رو نشونه گرفت.
5 فرشته پایین اومد.  Confetti

دیگه وقتش شده بود:


<audio controls src='http://uptoup.ir/uploads/guest/Ali-Molaei-Vaghtesheh.mp3' autoplay loop volume='70'>Your browser does not support the audio element.</audio><a 

وقتشه عشقمون رو بشه... زندگی تازه شروع بشه.... تا دلامون زیر و رو بشه....  2uge4p4
وقشته ساعت وایسه... این لحظه هامون خاصه... خـــــدا واسه من و تو همو خواسته...  2uge4p4



[تصویر:  signbot.gif]
[تصویر:  khansariha%20(46).gif]  شازده کوچولو  [تصویر:  khansariha%20(46).gif] 
و

[تصویر:  signbot.gif]
[تصویر:  khansariha%20(46).gif]  جناب خان 1  [تصویر:  khansariha%20(46).gif] 
و

[تصویر:  signbot.gif]
[تصویر:  khansariha%20(46).gif]  قاصدک  [تصویر:  khansariha%20(46).gif] 
و

[تصویر:  signbot.gif]
[تصویر:  khansariha%20(46).gif]  عاشق فاطمه زهرا  [تصویر:  khansariha%20(46).gif] 
و

[تصویر:  signbot.gif]
[تصویر:  khansariha%20(46).gif]  زینبی  [تصویر:  khansariha%20(46).gif] 



وقتشه فاصله کم بشه... عشق خودش آدمو میکشه... سمت اون کسی که تقدیرشه...
وقتشه آسمونی بشه... عشقمون مثل اونی بشه... که خودش خــــــالق عشقه...


دیگه وقتش شده بود فرشته های آسمونی روی زمین بیان. 
زمین رو با خودشون آسمونی کنن.  53258zu2qvp1d9v


امشب به افتخار این 5 دوست خوب مراسم داریم.
اما
از هر چه بگذریم، سخن غذا خوش تر است:  49-2

[تصویر:  1.jpg]


بله
کباب امشب دستپخت بچه های رهروان هست.

[تصویر:  koch_0001.gif][تصویر:  koch_0001.gif][تصویر:  koch_0001.gif]


گفتن اسم نبرم ریا بشه ولی من بهتون درگوشی بگم که کار آقای اراده، امیرحسین خان، صادقین و محمدرضا. هست.  4chsmu1
یعنی مدرک دارم که میگم ها:  4chsmu1

[تصویر:  2.jpg]

اما این همه ی ماجرا نیست.
یوسف، امید24، مجید78 و هادی هم در پروسه ی جداگانه ای اقدام به تهیه جوجه نمودند:  4chsmu1

[تصویر:  3.jpg]


در این لحظه بود که غذا در گلوها گیر کرد.  4chsmu1
لاس مید، حامد6 و دریفت با نوشیدنی های تگری وارد میدان شدن:


[تصویر:  5.jpg]


خانم های نسیم حیات که تا به الان نظاره گر رویداد بودن، در این لحظه برآشفتن.  4chsmu1
خانم ها آتریسا، می توانم، چیکا و کویین به سراغ ژله لایه ای رفتن:  


[تصویر:  4.jpg]

و 
خانم ها خاله شادن، رضوانه، مژگان و خنده هم دستی بر کارامل لایه ای بردن:  4chsmu1

[تصویر:  6.jpg]


خلاصه که مهمانی معارفه ی مدیران به خیر و خوشی برپا شد و همه شاد و خوشحال روانه منازل شون شدن.  317

تو مسیر برگشت همه به روزهای پیش رو فکر می کردن. 
این که تو همین شرایط چی کار میشه کرد؟
من به عنوان یک نفر شخص خودم قراره نقشم چی باشه؟

مهمانی و شب تابستانی به پایان می رسید.
اما داستان کانون ادامه داشت...   128fs318181

(1397 تير 18، 0:01)AtrisA نوشته است:
(1397 تير 17، 23:41)می توانم نوشته است:
(1397 تير 17، 13:55)atrisa نوشته است: دوستان عزیز خارج از پست های جدید و جشن و اینا....لطفا ی فکری ب حال کانون بکنید..میدونم همه مشغول هستین اما ی سر ب کانون بزنید ن فقط برای اعلام وضعیت یا دردو دل و یا ی نگاه و جواب..کلی تاپیک هست ک همه شون خاک خوردن..سوت و کور شده و آدم اصلا دلش نمیخواد بیاد..
پ ن:این مشکل پیام ها رو مسئولش کیه؟؟؟ 65 Smiley-face-whistle-1

فکر کن تو خودت مسئولشی
هر تاپیکی که واقعا به دردت میخوره دست بگیر و زنده ش کن

زندش کنم؟؟؟؟
عزیز دلم من امروز همه شونو نگاه کردم تنهایی نمیشه ک .....ی مرده رو ی نفر نمیتونه نده کنه ک..
تابستون هستش و آدم حداقل ک میتونه روزی شبی ی نیم ساعتی سر بزنه...تورو خدا نرین تو عمق واقعیت ها و غرق نشین تو مشکلات...همتون مشغولین درسته اما تنها نذارین مارو..چون نیاز داریم..از صبج کانونم و فقط چند نفر سرزدن و ی چند جارو سر زدن و رفتن Smiley-face-whistle-1Vamonde

آقایان رامین.ارمین.دریفت.شازده کوچولو .امید24.هادی.انجینر.تواب.یوسف.toby
خانم ها چیکا.رضوانه.مژگان.کویین وعزیزان دیگری ک اصلا نمیبینمشون:(  2323
این چند روزو منم.اقای عاشق و محمد رضا ها و گهگاهی ی مورد اورژانسی37

بیخیال من برم گردگیری کانون  Hanghead Khansariha (7) Gig Gig  Smiley-face-cool-2

این و نقل قول میزنم تو نوستالژی چون این مشکل هنوزم هست  53258zu2qvp1d9v

هرکی هرجایی دستش میرسه خودش فعالیت کنه و فکر کنه مسئولشه  49-2
[تصویر:  15400000.gif][تصویر:  photo_2023_11_22_22_13_47.jpg][تصویر:  15400000.gif]
[تصویر:  hs1h_unnamed_(15)-03_65p1.jpeg]

(1394 دي 1، 12:55)مهاجر نوشته است: سلام
این هم نقاشی من
سورد 5 ساله از ایران

اینجا

دوست داشتم همه باشن، اگه کسی جا موند ببخشید محدودیت بود. 53

چه نقاشی زیبایی و چه حس خوبی، 
کاش یه مسابقه برگزار میشد که کی بهتر میتونه کانون رو به تصویر بکشه.. 53258zu2qvp1d9v
.
.
.
(1394 آذر 3، 22:52)آرمین نوشته است: سلام
خیلی دور موندم از کانون...
اومدم تند و تند و تند چند تا پست بخونم که رفع دلتنگی بشه... بدتر اعصابم خرد شد...

مواظب این خونه باشید... 
هوای دل هم خونه ای ها هوای دلمه...  53
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم Hanghead

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی 53258zu2qvp1d9v

خودتو برسون Tears

ان شاءالله حالتون خوب باشه داداش چقد جاتون خالیه ...........
(1393 اسفند 10، 23:31)آرمین نوشته است: سلام

وضعیت کنونی:

دو چشم بی خواب
+ یه کانون دوست داشتنی
+ کلی پست نخونده 
+ کلی پست نزده...

شاید وقتی دیگر... شاید... 53258zu2qvp1d9v
غمگینم!
آخر امروز نگفتم
نگفتم دوستت دارم
از خودم خجالت می‌ کشم
از خودم فرار می‌ کنم
که دیر کردم
که دیر گفتم وُ امروز رفت..........
افشین صالحی
(1396 تير 13، 10:23)همساده نوشته است: .....
..................................................
دوستان یه چیزی بگم؟ باشه میگم 4chsmu1
اگه لغزشی هستی اگه به سختی میتونی چند روز پاک بمونی اگه اعتیاد به پورن داری به فیلم و عکس داری یا با افکار جنسی و رویاپردازی های جنسی مشکل داری اگه چشمات هرز میپره و کله ت دائما راه میفته همه اینا قبول همه اینها رو من میپذیرم به عنوان یه دوست همدرد همش واسم قابل درکه واست دعا هم میکنم
ولی خدا وکیلی جون همساده که اینقدر واست عزیزه 53258zu2qvp1d9v جون کسی که دوست داری:
 نزار عادی بشه واست این چیزا 
نزار شهوترانی بشه جزیی از زندگی روزمره و روتینت 
بی تفاوت نشو نسبت به پاکیت حتی اگه هر روز لغزش میکنی
غسل کردنت رو به تعویق ننداز
پوشیدن لباس های تمیز
استغفار رو به تعویق ننداز
دعا برای پاک شدنت
پشیمونی تو قلب و ذهنت رو به تعویق ننداز
حذف کردن فیلتر شکن و دیلیت کردن فیلمها رو حتی اگه امیدی نداری که فردا باز نصبش نکنی به تعویق ننداز
دست از تلاش برندار
هیچ وقت نزار واست عادی بشه خودارضایی
تلاش کن این نفرت و کینه از شهوترانی همیشه تو دلت بمونه
هرگز توی سر خودت نزن و خودتو تف و لعنت نفرست ولی جان مادرت نزار عادی بشه واست لغزش حتی اگه سریالی هستی
به هر بهانه ای به هر هدفی به هر انگیزه نصفه نیمه ای شده یه جرقه درون خودت روشن نگه دار
هر بار که لغزش کردی حتی اگه امیدتم صفره پاک بشی بگو این بار آخره بگو دوباره شروع میکنم
اینو از داداش کوچیکتون قبول کنید که سیاهی و بدبختی و نکبت و کارهای به شدت پست و کثیفتر در راهه اگه همه چی واست عادی بشه
میگی کانون اومدنم سود نداشته نتونستم پاک بمونم ولی باز بیا هر روز بیا خودتم حرف نزدی حرفهای بقیه رو بخون
 بترس از سرنوشت انسانهایی که گفتن آب که از سر گذشت چه یه وجب چه صد وجب
 دنیا ساکت نمیمونه جوری امتحانت میکنه و زمینت میزنه که نتونی دیگه پا بشی به خودت غره و مطمئن نباش که اوج خلافت اینه تو حمام یا تو خلوتت یا تو اتاقت با یه فیلم لغزش میکنی
 بترس از آزمایشهای روزگار بترس از روزی که مورد آزمونت قرار بدن و رفوزه بشی جوری مردود بشی که دیگه فلکم نتونه جمعت کنه
 کسایی که عمرشون سلامتیشون بر باد رفت هیچ فرقی با ما ندارن هیچ فرقی سر بزنگاه پاشون لغزید چون عادی شده بود همین شهوترانی های به ظاهر کم خطر و کم ریسک
 نگو فیلم پورن و یه عکس و یه صحنه که این حرفا رو نداره شدت بیماری به حدی میرسه که به فیلمهایی روی میاری که نشانه عدم سلامت روح و روانه نمیخام اسم ببرم ولی به دیدن چیزهایی میفتی که دور از جون حیوون هم حالش بد میشه از دیدنش نگو ارتباط با جنس مخالف در حد پیامک و چت که ترس نداره بترس از عاقبتی که گریبانگیر خیلیها شد تو از اونها لزوما باهوشتر نیستی یهو چشمتو باز میکنی میبینی چیزایی رو از دست دادی که دیگه برگشت پذیر نیست نگو من مراقبم مثه معتادی نباش که میگه من با معتاد گوشه خیابون فرق دارم اون معتاد و بیماره نه من 
به افراد پاک و طاهر فکر کن نه به اینکه همه دچارن و مبتلا نگو منم یکی سر این همه مبتلا
در یه کلام  نزار هیچی واست عادی بشه نزار پشت درس و کار و مطالعه و تفریح قایم بشه شهوترانیت نزار دلمشغولی ها و گرفتاریها سرپوشی بشه برای اینکه یادت بره مشکلی هست
با هر درجه ای از پاکی با هر اعتقادی با خدا رابطه تو باهاش قطع نکن همیشه باهاش بحرف
دیگه سختی های اون دنیا رو نگفتم و کیفرهای اخروی رو چون نیازی نیست به نظرم تصور کیفرهای همین دنیا به اندازه کافی دردناک و بیم آور هست.
یادمان باشد نزاریم گناه عادی بشود.........
(1398 مهر 5، 21:00)یاقوت نوشته است: آقای عاشق تو خونتون گل سرخ ندارین؟؟؟اتفاقا اون دستگاه ها تو اکثر خونه ها نیست ولی ست گل سرخ مامان ها توی همه ی خو نه ها هستش: )
شام خوشمزه ای ب نظر میرسه: )
_______________
روز شماری من+های لایت  ها 4

[تصویر:  6r70_20190927_200429_670.jpg]

پ ن:عاغا تولد منکه نزدیک نیست ولی خواستین دلم و شاد کنین تو تولدم برام هایلایت بخرین .اهدای هایلات اهدای زندگی 4chsmu1 خدایی هیچوقت نشده از این بسته های هایلات ها بخرم اصلا پیش نیومده ولی خیلی دوست دارم ی روزی بسته شو بگیرم اونم مارک اوونر 53258zu2qvp1d9v
اون آبیه هست ها زخمی شده Hanghead اون خیلی دوست خوبی بود ولی متاسفانه ی بار عصبانی بودم کوبیدمش تو دیوار بیچاره ناقص شد 4
پ ن۲:دیروز یکی بهم پیام داده خوبی چطوری ؟منم کلا نمیشناسم میخواستم حذفش کنم نمیدونم چرا کنجکاو شدم ببینم کیه نگو دوست دوم ابتداییم من و پیدا کرده از تهران بهم پیام داده  9 خوشحال شدم دیگه هیچی  4chsmu1 نتیجه اینکه ب دوستان فدیمیتون پیام بدین حالش و بپرسین و یادی کنین ازش .خوشحالم نشه قطعا ی تعجبی میکنه 4fvfcja
پ ن۳: دقت میکنم میبینم ک تو تابستون ها همه ۵ بیدار بودن الان اقای مجاهد ۱۱ برا صبحانه پست میزنه ک تشکر Gigglesmile آقا ۱۱ جدید همون ۱۲ قدیمه هااا یعنی ناهاره یعنی چ به به چه صبحانه ای Esteghfar
پ ن۴:من بوکمارکم نهایتا بشه ۱۵ تا Shy آقای مدیر کل اگر ک میشه لطفا ی عکسی هم از اون ۳۵۰۰ تا ص بفرستین ببینم چ هستن آخه ۷۰۰ تا ۳۵۰۰ تا ص رو برا چ نگه میدارین؟ 17 چ هستن یعنی؟؟؟؟آی ام ا فضول  4 
پ ن۵:یعنی خدایی نکرده ی اتفاقی بیوفته مایحتاج تموم شه و همه چ رو ب پایان بره این رب و ترشی و مربا و کمپوت و لواشک و آلو و این چیز ها تو خونه ی ما میتونه تا ی سالی مارو نگه داره Gigglesmile  ولی خدایی مربای انجیر نداریم حسودیم شد 4chsmu1 خوش ب حالتون 302
پ ن ۶:دیگه چ خبر؟؟؟ 9 4chsmu1 fly2

(1398 مهر 5، 22:42)Queen نوشته است: امروز به یادت بودم آتریسی
می خواستم بهت پیام بدم که دیدم تو شبانه پست زدی
تو که خودت این همه هایلاتر داری می خواستی برای من رو برداری Swear1
یدونه از این جدول ها هم برای من درست کن 4chsmu1
منم رفتم پنج تا ماژیک وایت برد خریدم به جا درس خوندن باهاشون نقاشی می کشم 53258zu2qvp1d9v

چ روزهایی بود : )
یادش ب خیر ...
[تصویر:  15400000.gif][تصویر:  photo_2023_11_22_22_13_47.jpg][تصویر:  15400000.gif]
[تصویر:  hs1h_unnamed_(15)-03_65p1.jpeg]

(1398 مهر 22، 11:39)سها نوشته است:
(1398 مهر 19، 1:52)atrisa نوشته است: این قدیمی ها چرا ب ما محل نمیزارن؟؟؟؟مثلا مجتبی پیلوت میاد با حسین دو دو چار یا چار چار دو حرف میزنه میره 12 
پیشکسوت ها دلمون و میشکنن 1276746pa51mbeg8j
سلام عزیزم
این  طور نیست ک نخوان ارتباط بگیرن یا بخوان کلاس بذارن یا کم محلی باشه...
بچه های هر دوره با هم دوره ای های خودشون خب خیلی صمیمی هستن.. درددل و دغدغه و علاقه و کار و تحصیل و حتی گاهی عاشقی های هم رو میدونن همینم باعث میشه خیلی محبت پیدا کنن ب هم.. 


حال آدم هم اینطوریه ک وقتی بعد مدتی ی جای قدیمی می ره دلش میخواد اشناهاشو ببینه و خبر بگیره ازشون..
تو کانون هم همینطوره..
ی دوره ای خوده من دقیق میدونستم مثلا ۶۰ نفری ک تو روز انلاین شدن هر کدوم از چی خوشحال و ب خاطر چی ناراحت.. کی الان تو چ شرایطی هست و کی داره چی کار میکنه.. اما حالا ب خاطر شرایط و مدل اومدنم ب زور و بلا فقط در حد اسم و حدود سن و سال  از بچه ها اطلاعات دارم.. اینه ک حرف مشترکی ندارم ک بخوام بزنم..
اما مثلا اگر هما یا مبارز آنلاین بشن میتونم س ساعت باهاشون حرف بزنم!!
همین ک تو شرایط الان دوستای خوبی داری خیلی خوبه...از قدیمی ها ناراحت نشو...
خیلی ارادت..303
یاعلی.53


53258zu2qvp1d9v
[تصویر:  15400000.gif][تصویر:  photo_2023_11_22_22_13_47.jpg][تصویر:  15400000.gif]
[تصویر:  hs1h_unnamed_(15)-03_65p1.jpeg]

(1394 بهمن 14، 23:41)alOne but Happy نوشته است: سلــــــــــــــــآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ مممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
49-2 49-2 49-2 49-2 49-2 49-2 49-2 49-2 49-2 49-2



زندگی کنید برای رویاهایی که منتظر حقیقی شدن به دست شما هستند.

شما فرصتی برای بودن دارید ، 



پس ساکت ننشینید.


بگذارید همه بدانند که شما با تمام توانایی ها و کاستی ها شاهکار زندگی خودتانید.

کافی است لحظات گذشته را رها کرده و برای ثانیه های آینده زندگی کنید.




چون رویاهایتان آنجاست و شما فقط و فقط یکبار فرصت زندگی کردن دارید. 317 317 317 317 317

53
[تصویر:  15400000.gif][تصویر:  photo_2023_11_22_22_13_47.jpg][تصویر:  15400000.gif]
[تصویر:  hs1h_unnamed_(15)-03_65p1.jpeg]

(1396 مرداد 10، 20:31)chika نوشته است:
[تصویر:  vhuj_new_doc_2017-07-22_1.jpg]


ب یاد چیکای عزیز 53
[تصویر:  15400000.gif][تصویر:  photo_2023_11_22_22_13_47.jpg][تصویر:  15400000.gif]
[تصویر:  hs1h_unnamed_(15)-03_65p1.jpeg]

(1399 بهمن 3، 22:42)آرمین نوشته است:
(1399 بهمن 3، 22:40)Molana نوشته است: سلام مجدد. 303
آقا ترکیدم  Khobam
ببخشید قولم عملی  نشد ، یه خورده بهانه آوردم واس خودم نشد ک بشه 8 ساعت مطالعه .
6:45 . معادل شش ساعت و چهل و پنج دقیقه .
البت یه نیم ساعت دیگه میخونم ، بعدش می خوابم .
ولی واقعا دارم می افتم روی دور درس خوندن ، کلی راحت تر شدم و بسیار مفیدتر درس میخونم 
یه ساعت عقب موندم از هدف مطالعه امروز .
به امید خدا فردا 8 ساعت مطالعه .
به هر حال علی مدد داداشا .

عالیه.  Khansariha (69)

اگه هر روز یک اپسیلون هم به سمت بهتر شدن قدم برداشته باشیم، دم‌مون گرم.  317

تو که امروز کلی اپسیلون پیش رفتی. ماشاءالله به تو داداش عزیزم.  Khansariha (18)





و من چه دانستم  《آرمین》  که بود ؟  Hanghead 20

شاید یک‌مرد‌ ازبی‌نهایت‌یا‌فراتر از آن...
(1397 شهريور 30، 20:32)آرمین نوشته است: سلام

.
.
[تصویر:  Yar.jpg]

باید در حرم یار نفس کشیده باشی
تا بفهمی دور بودن ازش چه دردیه.  53258zu2qvp1d9v

چه سخت
که باید قابل بود.
که باید لایق بود.
که باید...
.
.
.


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان