عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

♥نوستالژی های کانونی♥

#1
♥ نوستالژی های کانونی ♥

[تصویر:  uWWs7l.gif]

بیش از 10سال از آغاز کار کانون گذشته  53258zu2qvp1d9v

چ روزهایی ک کانونی های قدیمی اینجا وقتشون و سپری کردند chase

چ شب هایی ک جمع شدند و گپ زدند  Smiley-talk040 Smiley-talk002

سوتی دادند ، شوخی ها ، پست های جالب انگیز 53258zu2qvp1d9v

همه ی ما گهگاهی ب پست های قدیمی کانون سر میزنیم  Khansariha (56)

پست های کاربرانی ک دیگه تو کانون حضور ندارن و رفتن یا هستن و دیگه مثل سابق فعال نیستند.

تو این تاپیک میخوایم پست های خنده دار و جالب انگیز سال های گذشته ی کانون رو ب اشتراک بذاریم  128fs318181

[تصویر:  uWWs7l.gif]
قوانین تاپیک :

این جا هم مثل همه تاپیک ها ی سری قوانینی داره که برای حفظ نظم و چارچوب باید رعایت بشه[تصویر:  3.gif]


1- اینجا فقط پست های قدیمی ک میتونه برای کاربران جذاب باشه قرار میدین.

2- از گفت و گو و جواب دادن ب پست ها خودداری شود ، در صورت مشاهده حذف میشن.

3- برای تشکر
 پست جداگانه نزنید به این منظور میتونید از دکمه تشکر یا اعتبار به ارسال استفاده کنید.


53
#2
اولین پست اینجا رو از آقای قاصدک میزاریم 


آرمین جان شرمنده که عکستو پخش میکنم  Khansariha (13)


(1398 خرداد 14، 12:51)قاصدک نوشته است: سلام
بالاخره تونستیم عکس واقعی یکی از اعضای کانون را بدست بیاریم. 4chsmu1
ایشون یکی از اعضای فعال و از مدیران با سابقه هستند.

این شما و این آرمین

[تصویر:  233.jpg]
#3
اینم جمله زیبا از آقای ایده 

(1388 شهريور 22، 23:02)آقای ایده نوشته است:
بچه ها تو شب راهو گم نکنیدا



تا تو روز قشنگیه راه رو بهتر ببینید

#4
اون اوایلی که اومده بودم یه کاربر خیلی خوب بودن الان بازنشسته شدن و خیلی وقته نیومدن اسمشون آقای طاهر بود. 
اصلا دلیل اعتماد من به کانون و عضویتم اینجا بخاطر پستها و حرفهاشون بود که به صورت مهمان میومدم و میخوندم
خلاصه
یکی از بهترین نوستالژی های من تو کانون اینه که همیشه اقای طاهر اولین پیشنهادشون در رفع شرایط اورژانسی، دیدن دیرین دیرین بود حتی لینکهاشم برامون میذاشتن
دیگه اون زمان همه امون تمام قسمتهای دیرین دیرین رو دیده بودیم
و از حفظ بودیم دیالوگاشو 4chsmu1
یادشون گرامی و امیدوارم الان هرجا هستن خوب و سلامت باشن و طعم خوش خوشبختی رو حس کرده باشن 302
[تصویر:  Untitled_2.png]
#5
(1396 بهمن 20، 23:33)می توانم نوشته است:
Confetti Confetti Confetti


بچه ها بدویید بیاید که آقای نمی دانم رو هک کردم و یکی از عکسای عروسیشونو کش رفتم اوردم اینجا


[تصویر:  742520.jpg?ts=1486462047399]




وقتی خانوم میتوانم هکر میشن  53258zu2qvp1d9v
#6
یکی دیگه از نوستالژی های من که هنوزم هست ولی الان بیشتر قدرشو میدونم، پیامهای بهبودی آقای همساده بود که تو شبانه میگذارن.
دستشون درد نکنه و خدا هر چی میخوان بهشون بدن.  302
[تصویر:  Untitled_2.png]
#7
(1395 خرداد 7، 11:38)alOne but Happy نوشته است: دوستان خوب

به شما کمک میکنند 

چیزهای مهمی را که از دست داده اید،

 پیدا کنید:

لبخندتان،امیدتان و انگیزه تان ...
Khansariha (46) Khansariha (46) Khansariha (46) Khansariha (46)


جاشون خالیه Hanghead
#8
(1397 دي 20، 0:45)یاقوت نوشته است:
کیک خیس مخصوص مهر آسا 4chsmu1 4chsmu1 4chsmu1 انقدر گرون شده بیرون دیگه خودمون درست میکنیم1 جمعه دستور پختشم میزارم1
معذرت سایز عکس بزرگه 302

[تصویر:  c25r_imag0262.jpg]

 و من هنوز که هنوزه نفهمیدم این کیک سوخته یا مدلش این شکلیه  22
#9
نوستالژی از جنس خوشنوویسیییی


(1394 آذر 6، 14:05)آرمین نوشته است: این هم دست خط های اولیه اینجانب:

اولی مربوط میشه به کلاس اول دبستان:

[تصویر:  Learning%201.jpg]

خطی پر از زاویه های 45 درجه و 60 درجه و 90 درجه...
آقا غلط املایی نگیرید... کلاس اول بودم نمی فهمیدم...  4chsmu1 

دومی مربوط میشه به سال اول دانشگاه... مبحث شیرین یونیون ها:

[تصویر:  Learning%202.jpg]

خطی که اون زوایای قبلی رو نداره... اما چیز قابل تعریفی هم نداره...
بیچاره اون دانشجویانی که از جزوات من استفاده می کردن... کسی که سر کلاس می خوابه حقشه... 4chsmu1 

 سومی مربوط میشه به روز شروع یادگیری خوشنویسی:

[تصویر:  Learning%203.jpg]

5 سال با خط قبلی فاصله داره...
تو این 5 سال سعی می کردم خوش خط ها رو نگاه کنم و ایده بگیرم... بلکه بتونم مثل شون بنویسم...
خطم قدری رشد کرده بود... اما نه زیاد... کاری که بدون استاد پیش بره، نتیجه قابل توجهی نداره... 
نیازمند یک راهنما بودم...  Hanghead 

این چهارمی مربوط میشه به دو هفته بعد از شروع آموزش خوشنویسی:

[تصویر:  Learning%204.jpg]

یه مدلی شده بود خطم... بهتر که نشد بدتر هم شد!   
مثل هر چیز نیازمند زمان بود تا روش کار بشه و پیشرفت کنه...
(املای خودتون ضعیفه آقا... برخاستن رو تو دهات ما برخواستن می نویسن... 4chsmu1 )

این پنجمی مربوط میشه به پایان ترم اول... دوره ی 10 جلسه و سه ماهه ی خط نستعلیق:

[تصویر:  Learning%205.jpg]

اینجا که رسیدم، خیلی خوشحال بودم...  317 
اون پستی که تو درد و دل زده بودم، بعد از این رویداد بود... 
بالاخره پیشرفت رو لمس کرده بودم و می دونستم اگه ادامه بدم، هنوز جای پیشرفت هست...  Khansariha (69) 

و این ششمی مربوط میشه به پایان ترم چهارم:

[تصویر:  Learning%206.jpg]

خطی که بعد از یک سال و اندی تلاش و به عبارتی 40 جلسه آموزش حاصل شده بود...
اینجا دیگه این مدلی شده بودم:  2uge4p4 

پ.ن: حکایت همچنان باقی است...
فقط ای کاش خودمون هم به راحتی دست خط هامون تغییر کنیم...  53258zu2qvp1d9v

(1394 دي 4، 8:11)Alireza 68 نوشته است: سلام نوشتمش با ذهنی آشفته
[تصویر:  1qu4_20151225_080553.jpg]

هیچ وقت اجازه ندید کسی شمارو مسخره کنه و دست کم بگیره شمارو  53
[تصویر:  Untitled_2.png]
#10
هر وقت زیادی ناامید میشم به پاکی میرفتم. امضای خانم الون رو میخوندم 

(1392 شهريور 25، 15:02)alOne but Happy نوشته است:
ســـــــــــلام بچه هـــــــــــا میخوام یه داستان براتون تعــــــــــــریف کنین اهل زدن پستای طولانی نیستممم...امیدوارم اینم طولانی نشهههه....Khansariha (8)Khansariha (8)

داســــــــــتان الــــــــــــــون
 
تازه از سفر حج برگشته بود با خداش عهد کـــــرده بود دیگه نشکنه واقعا خسته بود هر چنـد 3 ماه قبل از رفتنش پــــاک مونده بود ولی وقتی برگشت باز قولش رو شکست به هر دری برا ترک میزد امــــا خیلی موفق نمیـشددددد..اون روز خسته تـــــــــــر از همیشه بوود ولی امیدش به خدا بوددد هیچ وقت نــــاامید نمیشددد چون دلش روشن بود که یه روزی بلاخـــــره ترک میکنه..خلاصه سرچ کــــرد و کانون رو پیدا کرد و عضو شد
................
تــــــــــــــاریخ ..... 20.4.1389

 20 روز پس از عضویت بــــــا یکی از بچه هــــــا و به طــــــور جدی شروع کـــــــرد...خیلی خوب پیش میرفت کلی به خدا نزدیک شده بوودد..1 ســــــــــال دقیقا سر ســـــــال بدووون هیچ  تحریکی وخواستنی شکـــــــــــست خــــورد آره ســــــــــــر خورد لغزید داشت باز  توی سراشیبی میفتـــــاد که 53258zu2qvp1d9v
گفت چی میخواستی هدفت چی بوودد پـــــــــــــــــــــاکی!!!!!!!53258zu2qvp1d9vclapping نزار هیچی جلوتو بگــــــیره تو بــــاید به آآآ رزووووت..عشقت.. به خـــــــــــواستت برسی پس کم نیـــــار ادامه بده..
ووووووو.........


7.7.1390
دوبــــــــــــاره شروع کــــــــــــرد...

داستـــــانش اینجاست

 که من 7 مهــــــــــر امسال 2 ساله میشممم و به طور خیلی اتفــــــاقی امـــام رضا منو توی همون رووووووووووووز طلبیدن بـــــــاور کنین همه چی دست به دست هم داده تا من اون روز برم مشهددد اصلا تاریخ حرکت ما چند روز بعدش بود اما شرایط تغییر کــــــــرددد..و اینطوری شد الان نشسته بودددم وفکــــــر میکردمم که همه اینــــ هــا از ذهنممم عبور کـــــرد

من آآآآآدم خوبی نبودم و نیــــــــــــستممم1276746pa51mbeg8j امــــــا خدا همیشه هوامو داشته و مواظبم بوده..ایشالااااااا بتونم از پـــــاکیم مراقبت کنم و تــــا اخرش بمونممم
.................................................
یه چیزی

بچه هـــــــــــــــــــــــــا این شماهاااااااااااا  بودین که من هر لحظه به فکرتون بوودم ووو ازتون انــــــرژی میگرفتممم و ادامه میداددددممممممممم...خیلیییییییییی خیلیییییییی بهتون مدیونم ووو یه عـــــــــــــالمهههه دووووووووووووووووستتون دارم... 

تـــــــــــــک تکــــــــــــــــــــــ شما هااااااااااااا لایق این هستین که پــــــــــاک بشین طعمش رو بچشین این جــــــــــــا یه جای معمولی نیست از ته دل یقین دارم هر کسیییییییی لیاقت اومدن به اینجـــــا رو نداره خددددددددددددا دوستتون داره به فکـــــــــــــرتونه که الان اینجــــــــــایین........

بهشــــــــــــــت فقط اون بـــــالا نیست

الــــــــــــــــــــــــــــون تنهااا تر از اونی که فکرش رو بکنین بوودددد نه دوست نه خواهر نه برادرررر امـــاااااااااا
اینجـــــــــــا همه چی به دست آآآآورررررررررررررررددددددد

در آآآآخرمممممممممم

تـــــــــــــــــــرررررررررررررررررررررر  ک کنین .....

مـــــــراقب پـــــــاکیتون بـــــــاشین

و

هــــــــــوای کسایی که اینجــــا رو ترک کردن وو باهاشون در ارتبـــاطین

 و یـــــا نامیدن خیلیییییی داشته بــــاشین

Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)Khansariha (8)
[تصویر:  Untitled_2.png]
#11
(1394 مهر 26، 10:28)همساده نوشته است: دل بیتاب اومده

4 محرم 1394 

(1398 شهريور 10، 21:30)مهرخدا نوشته است: دوباره به داد قلب من رسیده حسین، برای دلای ناامید...


چه بیتابانه یادش میکنم هر روز و هر شب
گاهی میشه باید گریست و گاهی با خاطره ها گریه ها گناهان و عجز و ناتوانیمون نوستالژی داریم
[تصویر:  Untitled_2.png]
#12
نوستالژی آتریسا  Khansariha (13)

(1397 تير 29، 16:00)یاقوت نوشته است: جهت بازی با روح و روان کسانی ک لحظه ای میان کانون و میرن(تصویر3)

[تصویر:  16772081-5816-l.jpg]

(1397 مرداد 3، 19:34)یاقوت نوشته است:
پ ن1:خیلی ممنون از کسانی ک تلاش کردن و بالاخره مشکل پیام ها حل شد..نمیدونین چ ذوقی کردم من وقتی دیدم ی نوار نوشته ک یک یادداشت دارید1
و اینکه:
مرا تا جان بود جانان تو باشی/ ز جان خوش تر چه باشد؟ آن تو باشی... #خاقانی(خطاب ب عکس پایین)



[تصویر:  10531401390105563370.jpg]

(1397 مرداد 6، 14:43)یاقوت نوشته است: اومدم ی کوچولو نیم نگاهی بندازم ب شبانه و برم 4chsmu1 4chsmu1
کار دیگه ای هم ندارم فقط خواستم بگم مردم آزاری کار خوبی نیست Smiley-face-whistle-1آرههه  36 
Khansariha (89)
پ ن:‌ ای ربوده دلم به رعنایی/ این چه لطف است و این چه زیبایی؟.... #عراقی
(خطاب ب تصویر پایین)(تصویر 4)

[تصویر:  16779093-7cf682894bd56fe3ce9a5a0f95f07202-l.jpg]

(1397 مرداد 7، 11:11)یاقوت نوشته است: ❁﷽❁.. ذکر روز یکشنبه {یا ذَالجَلالِ و الاِکرام..ای صاحب شکوه و بزرگداشت} الهی دلهای دنیایی ما را آرام کن به عشق آسمانیت. و یاریم کن تا دریابم که سراسر این هستی بیکران گذرگاهیست که باید از آن عبور کنم رها و آزاد. بگذرم و هرچه هست را به تو بسپارم. رنج هایم، نگرانی هایم، ترس هایم، تو کنارم باش که داشتنت مرا بس است...سلاااااام صبح در شرف ظهر تابستانیتون ب خیر1
(تصویر روح و روان 5)
[تصویر:  16779563-2009-l.jpg]
پ ن1:دوستان من تصویر خوراکی میذارم ناراحت میشین...نذارم؟؟؟یعنی ی جورایی حس میکنم زشت میشه 1یعنی همون عیبه..117 البته این هارو من خودمم عکسشو میبینم Gigglesmile 1از اون لحاظ دیگه 4chsmu1

(1397 مرداد 7، 11:15)آقای اراده نوشته است: واااای عکسای معرووووف  Gigglesmile Gigglesmile Gigglesmile Gigglesmile Gigglesmile    



نقل قول: پ ن1:دوستان من تصویر خوراکی میذارم ناراحت میشین...نذارم؟؟؟یعنی ی جورایی حس میکنم زشت میشه 1


آره خیلی زشتههه  Khansariha (13) Khansariha (13) Khansariha (13) Khansariha (13)

آقای اراده یادتونه چقدر اعتبار میدادین سر این عکس های غذا Khansariha (13)

(1397 مرداد 8، 13:00)یاقوت نوشته است: ❁﷽❁.. ذکر روز دوشنبه {یا قاضیُ الحاجات..ای براورنده حاجات} الهی.. ای خالق بی مدد؛ و ای واحد بی‌عدد؛ ای اول بی‌هدایت؛ و ای آخر بی‌نهایت ؛ ای ظاهر بی‌صورت؛ و ای باطن بی‌سیرت؛ و ای بخشنده‌ٔ بی‌منت؛ ای داننده‌ٔ رازها؛ ای شنونده‌ٔ آوازها،؛ای بیننده‌ٔ نمازها؛ ای مهربان بر خلایق؛ عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر ؛ و بر عیب‌های ما خرده مگیر از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت...سلاااااام 1 الهی ک امروزتون و شاد و سرحال بگذرونید...
[تصویر:  16768931-1399-l.jpg]
پ ن:باورم نمیشه ی سال شد ک من اومدم کانون1اولین سالگرد کانونی بودنم  Confetti Confetti Khansariha (63) Greenstars

(1397 مرداد 9، 20:52)یاقوت نوشته است: بیاین بستنی آوردم  49-2 49-2 49-2
(تصویر 6)
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری... #حافظ  (خطاب ب تصویر)

[تصویر:  16781821-daa39e72f1d9582c43c14988feae517f-l.jpg]

(1397 مرداد 12، 16:47)یاقوت نوشته است: از بس که دوستت دارم فکر می‏ کنم دیگر هیچ دوست داشتنی همرنگ دوست داشتن‏ های من نیست...! تو معنی تمام رنگ ‏های دنیایی... #علیرضا_اسفندیاری
(تصویر نمیدونم چندم!)

[تصویر:  500x617_1533128562485223.jpg]

چقدر شلوغ بودم من  Khansariha (13) ی پست های سمی از خودم دیدم Khansariha (13) Khansariha (13)
دلم تنگ شد برای این بازی با روح و روان های شعردار 53258zu2qvp1d9v
#13
(1397 مرداد 12، 17:47)یاقوت نوشته است: داشتم الان پیام میدادم ب یکی از دوستان بعد یاد ی چیزی افتادم...نمیدونم این اتفاق براتون افتاده یا ن؟؟اما خب من تا مدت ها تصورم این بود ک آقای قاصدک خانم هستن(ب خاطر اسمشون)و بعد ها فهمیدم آقان 4chsmu1
آقای تواب داریم همش اونم فکر میکردم خانمه ی بار رفته بودم صفحشون دیدم آقاست 65
آقای دیوار فکر میکردم خانم هستن (نمیدونم چرا)ک اشتباه بوده...
و در آخر عزیز دل خانم زفیر ک همش فکر میکردم آقا هستن و وقتی پیامشونو دیدم ب اشتباهم پی بردم..
کلا تو کانون برخی مواقع قاطی میکنم اسم هارو..

تا حالا براتون پیش اومده اینطوری شید؟؟؟؟؟ 4chsmu1
من معذرت میخوام از همگی ...درسته مسخرست اما اتفاق افتاده خب 4chsmu1 

65
[تصویر:  16005397-7339-l.jpg]


منم اوایل ورود ب کانون همه ور قاطی میکردم و تو کانون گم میشدم 4chsmu1
#14
(1398 مرداد 10، 0:17)omid 24 نوشته است:
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند  
آبجی  عزیز
همین که دنبال خدا می گردید دنبال خوبی و زیبایی
دنبال بهترین خودتون یعنی ایمان دارید
و امیدوارم بهترین چیز ها را پیدا کنید در این گشتن ها در این مسیر سخت اما شیرین
و بخواید چون خواستن بزرگترین داراییه که انسان داره
 
ولی از او نا امید نشید و از خودتون
 
چقدر داستانمون گاهی اوقات شبیه بنده ی صدر جهان میشه ( البته یه بار گفتم ولی گفتم دوباره بگم چون زیباست)
سلطانی به اسم صدر جهان در بخارا،  بنده و وکیلی داشت که به جنایاتی متهم میشه و از ترس صدر جهان ده سال فرار می کنه
در بخارا بنده ی صدر جهان*متهم شد گشت از صدرش نهان
مدت ده سال سرگردان بگشت*گه خراسان گه کهستان گاه دشت
 ولی بعدش به خاطر عشق و دوست داشتن صدر جهان می خواد که به بخارا برگرده، می گه هر اتفاقی بیفته مهم نیست من باید به او برسم
از پس ده سال او از اشتیاق*گشت بی‌طاقت ز ایام فراق
گفت تاب فرقتم زین پس نماند*صبر کی داند خلاعت را نشاند
 
واروم انجا بیفتم پیش او *** پیش آن صدر نکو اندیش او
گویم افکندم به پیشت جان خویش*** زنده کن یا سر ببر مارا چو میش

ولی بقیه می گن تو دیوانه ای چون صدر جهان تو را خواهد کشت
چون بخارا می روی دیوانه ای ***لایق زنجیر و زندان خانه ای
گفت ای ناصح خمش کن چند چند*** پند کم ده زآنکه بس سختست پند
تو مکن تهدید از کشتن که من ***تشنه ی زارم به خون خویشتن
آزمودم مرگ من در زندگیست ***چون رهم زین زندگی پایندگیست

ولی او به بخارا بر می گرده و میبینی صدر جهان شوقش از او بیشتر بوده
موج میزد در دلش عفو گنه*** که زهر دل تا دل آمد روزنه
هیچ عاشق خود نباشد وصل جو*** که نه معشوقش بود جویای او

و این داستان ماست ، گناهی کردیم و از ترس خدا سالیان سال از او فرار می کنیم و دوباره گناه های بیشتری می کنیم و حرف های شیطان را باور کردیم که او تو را به عقوبت می رسونه تو را خواهد کشت  ، و غافل از اینکه تا به او نرسیم زنده نمی شیم و بی او ما مرده ایم( زنده کدام است بر هوشیار ، آنکه بمیرد به سر کوی یار) ، غافل از اینکه تا زمانیکه به او نرسیم به آرامش نمی رسیم و  غافل از اینکه خدا از پدر مهربانتر و شوقش از ما بیشتره و منتظر برگشت ما
گفته با خود در سحرگه کای احد ***حال آن آواره ما چون بود
او گناهی کرد و ما دیدیم لیک***رحمت ما را نمی دانست نیک
در دل تو مهر حق چون شد در تو ***هست حق را بی گمانی مهر تو
 
پس امیدوارم دوباره به صدر جهان برگردید 53258zu2qvp1d9v
دوباره به سمت اون چیزی که دوستش دارید برید
به سمت خوبی و زیبایی
و به سمت خدا
 
و خدا چقدر زیبا ندا می ده
وقتی که هر روز که بیدارتون می کنه با تمام استعدادها و با زمانی که بهتون هدیه می ده
که
بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری*چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری
بیا بیا و به هر سوی روزگار مبر*که نیست نقد تو را پیش غیر بازاری
تو همچو وادی خشکی و ما چو بارانی*تو همچو شهر خرابی و ما چو معماری
به غیر خدمت ما که مشارق شادیست*ندید خلق و نبیند ز شادی آثاری
بیا به جانب دارالشفای خالق خویش*کز آن طبیب ندارد گریز بیماری
بیا و فکرت من کن که فکرتت دادم*به پای جانب آن کس برو که پایت داد
دو کف به شادی او زن که کف ز بحر ویست*که نیست شادی او را غمی و تیماری
 
امیدوارم در این جستجو رشد کنید و شاهکار خدا که خودتون هستید را بیابید 53258zu2qvp1d9v

                                                            و  به معجزه خدا ایمان بیارید Khansariha (8)



[تصویر:  Wild-flowers-in-the-sun-Stock-Photo.jpg]
( ببخشید اگه زیاد شدHanghead)


و چقدر جای آقا امید تو دردو دل خالیه تا متن امیدواری بنویسن با اون رنگ خاص و فونت مخصوص : )
#15
(1396 مرداد 25، 10:52)chika نوشته است:
دلهایمان که برای هم بطپد 
فرقی نمیکند در کدام کنج از گوشه این دنیا نشسته ایم 
دلمان برای دل دیگری دل دل می زند
فرقی نمیکند از پشت مانیتور باشد یا صفحه گوشی
فرقی نمی کند بر صندلی تاکسی تکیه زده باشی یا مبل یا اصلا دیوار
فرقی نمیکند ایستاده باشی یا به هر حالت دیگر
اینجا 
کانون
دلهای کانونی ها را برای یکدیگر به طپش بر می انگیزد
واقعاً هیچ کس اینجا تنها نیست
هر گوشه ای که باشیم مطمئنیم هستند کسانی که نبودنت را احساس کنند
دلشان تنگ شود 
نگران شوند 
تلاش کنند که بدانی تنها نیستی 
تلاش کنند که تصمیم درست بگیری
که قوی باشی 
که آرامشت را بدست آوری
که وقتی دلت از هجوم مشکلات و دل خستگی ها به ستوه می آید بدانی کانون و کانونی ها را داری
اینجا سرزمین نیست 
آسمان است 
302 302 
و کن اللهم بعزتک لی فی کل الاحوال رئوفا
خدایا به عزتت سوگند با من در همه حال مهربان باش

53 دعای کمیل 53


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان