به نام خدا
همساده هستم یه دوست بهبودی
راستش از اینکه اینقدر زیاد درگیر کانون شدم ناراحت نیستم. صبح تا شب اینجام ولی خب دارم جواب میگیرم.
یه لحظه تصور کنید یه اتاق در اختیارت با اینترنت پر سرعت خودتی و خودت
یه گوشی در اختیارت با کلی شماره از جنس محالف تو مغزت که اونا هم اسیر شهوت هستن
چندتا اکانت ایمیل داشتن که تو هر کدومشون چندتا جنس مخالف هست که همشونم بیماریشون فعاله
نه خانواده نه رفیقی که بهت نظارت داشته باشه و ازش خجالت بکشی
یه پارک روبه روی دانشگاهت که دورانی که بیماریم فعال بود محال بود یه شب برم و با یه شماره برنگردم.
نه ترسی از اینکه یه همشهری با جنس مخالف ببینتت و آبروت بره
یعنی شرایط اکازیون برای شهوترانی
ولی همساده ای که آرزوی داشتن فقط یکی از این شرایط بالا رو داشت تو دوران مصرفش که شهوترانی درست حسابی داشته باشه.پاکه
همش کار خداست و عنایت امام رضا و امام حسین و کمک داداشای خوبم تو کانون.
خدا داره دستمو میگیره که گناه نکنم پرونده اعمالمو سنگین تر نکنم.
............................
اقرار همساده:
دیشب از یکی از همکلاسیام بهم پیامک رسید که از دستم ناراحته و این حرفا. این بنده خدا اصلا بیماریش فعال نیست خیلی دختر خوبیه کاملا محجبه. ولی خوب من اون موقع اصلا این چیزا حالیم نبود هی بیشتر و بیشتر میخواستم با اینکه رابطه داشتم با بقیه دوست داشتم با اینم باشم.چند ماه رو مغز این کار کردم به قول برنامه" خواهش میکنم با من ارتباط داشته باش و مرا کامل کن". تا اینکه موفق شدم و اینم فریب دادم. حس بدیه الکی بگی به یکی وابسته شدی و دوسش داری و عاشقشی و شعر بگی براش و اینا. من مجبور بودم اینکارا رو انجام بدم برای رهایی از دردام.یکی یکی مرزها رو برداشتم. مرزهایی که دین و اخلاق در رابطه با مراوده با نامحرم گذاشته. شوخی و خندیدن و ابراز علاقه همه چی طبق اصول و برنامه ریزی شهوانی داشت در این رابطه پیش میرفت. درست مثله همه کارهای گذشته من. بار آخر دیگه نفس من به اینم راضی نبود بالاخره اینا هم نوعی شهوترانی محسوب میشه ولی بار آخر که باهاش بیرون رفتم دیگه اون لذت رو نبردم و تسکین نبود برام.
خوب معلوم بود از من چی میخواست...حتی اگه شده واسه یک لحظه دستاشو لمس کن و خودتو آروم کن. یعنی روز آخر هیچی دیگه تو مغزم نمیگذشت بجز این. و تجربه قبلی من میگه بعد یه مدت به اینم راضی نمیشه و بیشتر میخواد.
خلاصه دیشب به من گفت از دستم ناراحته چند هفته ست رفتم و خبری ازش نمیگیرم و کلی گلایه کرد. یه لحظه شهوت درونم بیدار شد و خواستم بهش بگم فردا بیا همو ببینیم. و تو همون لحظه تصور کردم و نقشه چینی کردم که قرار چکار کنم فردا.
ولی بخدا گفتم کمکم کن من نمیخوام اینو من نمیخوام گناه کنم من نمیخوام شهوترانی کنم.
بهش گفتم بار آخر من حس کردم دارم بهت وابسته میشم و عاشق میشم. من این حس ها رو نمیخوام واسه همین ازت دور شدم.
مطمئنن دلش شکست و ناراحت شد شایدم نفرینم کرد.
ولی بهترین کاری بود که میتونستم براش کنم بودن با یه بیمار به اون آسیب میزنه.
اینکار تا وقتی بهم جواب میده که انجامش بدم من همین الان میتونم باهاش قرار بزارم. پس نباید فکر کنم همه چی تموم شده و باید هر لحظه هوشیار باشم.
مرسی گوش دادین
ببخشین حواسم به پست داداش دریلم نبود.
داداش میگی وسوسه به اوجش رسید؟ خوب چرا؟ چی شد به اوجش رسید؟ چه کار کردی که یهو بالا زده؟
داداش ما باید خودمونو دوست داشته باشیم. اصلا ما داریم ترک میکنیم که روحمون راحت بشه به عوارض جسمی که اصلا مشخص نیست علتش خودارضایی باشه یا چیز دیگه ای مثه همین چیزی که آقا داوود گفت. نباید زیادی توجه کنیم. خود پزشکا و دانشمندا و حتی دوستایه همدرد هنوزم سر این عوارض نوع و شدتش با هم اختلاف نظر دارن. ولی همه متفق القول میگیم شهوترانی روح رو بیمار و مریض نمیکنه بلکه میخواد اون بکشه.
دیگه هیچ وقت نزار فکر به عوارض جسمانی و فرصتهای از دست رفته و آسیب های رسیده اینقدر برات درد ایجاد کنه که بخوای با شهوترانی آرومش کنی.
...........................
آقا ما استرس داریم این نتایج گروه بندی رو اعلام کنید دیگه