از برنامه ختم صلوات عقب افتادم.
14 صلوات به تفکیک واسه محمد و مجید عزیز. برای سلامتی و پاکی و عاقبت به خیری شون.
برای اینکه خدا راه درست رو بهشون نشون بده و وقتی هم نشون داد، توان رفتن بهشون بده و چطور رفتن رو آموزش بده.
دوست دارم برای هر کدوم از دوستان که ختم صلوات شون بود چند جمله ای بنویسم.
خدا رو چه دیدی؟ شاید دوست داشتن بخونن.
(1396 مرداد 7، 19:40)omid 24 نوشته است: [ -> ]خوب اگر بخوام راجع به دغدغه هام بگم
الان دارم به دو تا چیز فکر می کنم یکی اینکه اگه الان بمیرم چقدر حیف میشه چون تا حالا زندگی نکردم بیشتر بنده ی عادتام بودم. دوست دارم حداقل طعم زندگی را قبل از مرگ بچشم.
و یکی دیگه از چیزا میخوام لحظه ی مرگ چه چیزی داشته باشم که بگم خوشبختم(قطعا یکیش پاکی و آزادی از این عادته) مثلا تلاش کنم تا لحظه ی دم مرگم به محبت به دیگران و تلاش برای این کار یا تلاش کنم برای رسوندن خودم به جایی یا تلاش کنم برای کمک به دیگران یا کلن بی خیال همه ی اینا بشم و هر لحظه سعی کنم حس خوبی داشته باشم و هدفم رسیدن به لذت هر لحظم باشه گر چه که زندگی ام بیشتر از لحظه ای نیست . خودم بیشتر فکر می کنم باید تلاشم را بکنم به یه جایی برسم که بتونم کاری برای دیگران انجام بدم
میگن ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است.
تا حالا زندگی نکردیم، پس الان وقت زندگی کردنه.
خب
می خوایم الان زندگی کنیم.
بلدیم چطور زندگی کنیم؟ کی می دونه چطور باید زندگی کنیم؟ از کی باید یاد گرفت؟
خوبه به اینا فکر کنیم.
و
جمله ی آخرت خیلی خوب بود.
جوری زندگی کنیم که تهش منتهی بشه به اینکه بود و نبودمون فرق داشته باشه. بگن حیف شد رفت.
برای اینکه به دیگران کمک کنیم، اول باید از پس خودمون براومده باشیم.
امید جان از صمیم قلب امیدوارم موفق باشی.
(1396 مرداد 9، 13:39)mohammad_93 نوشته است: [ -> ]سلام به همه دوستانم
از همتون تشکر میکنم که منو یادتون بود
امشب 80 امین روز پاکی من میشه و از این بابت خیلی خوشحالم و خدا رو شاکرم اما میخواستم از کسانی که این انجمن رو اداره میکنن تشکر کنم من در این مدت که مشکل دار بودم همیشه به دنبال ادم هایی مثل خودم بودم(متاسفانه همه دوستانم خ ا رو جزی از زندگیشون میدونن) اما کسانی رو پیدا نمیکردم و حتی از روی ناچاری چند باری میخواستم به انجمن های NA برم ولی همیشه به خودم میگفتم مشکل اونا یه چیز دیگه و من مشکل من یه چیز دیگه برای همین همیشه در تنهایی ترک میکردم و همین تنهایی خیلی وقتا باعث شکستم میشد
ممنون منم جزی از خودتون دونستین و خوشحالم در جمعتون هستم
محمد عزیز ما هم خیلی برات خوشحالیم که به این موفقیت رسیدی.
به موفقیت رسیدن سخت نیست. نگه داشتن و بهبودشه که سخته.
با یه قدم که جلو میریم هم موفقیم. اینکه بتونیم نگهش داریم مسئله است.
فکر کردی به اینکه چه کار کنی واسه نگه داشتنش؟
بشه 100 روز؟ بشه یه سال؟ بشه همیشگی؟
امیدوارم تو اوج موفقیت دقیق و زیرک و هوشیار باشی.
(1396 مرداد 10، 22:07)یه روز سخت نوشته است: [ -> ]تو این فرصت کوتاه میخوام در مورد دوتا موضوع باهاتون صحبت کنم اولیش مربوط میشه تربیت بچه هامون من این طوری بزرگ شدم که دوره ای که باید بچه گی میکردم نکردم و الانم که باید احساس ادمای بزگتر داشته باشم الان دارم بچه گی میکنم یه جورایی دچار بحران هویت شدم که ناشی از عدم درست پشتیبانی و والدینمم اگه شما ها باشین بچه ها تونا چطوری بزرگ میکنین مثل من ؟یعنی نمیزارین تو دوران بچگی شیطونی بکنن یا برعکس
زیباتر از چیزی که رضا کی وای نوشت چیزی من بلد نیستم مجید.
صحبت های عاشق هم خوب بود.
نگفتی بچگی کردنی که الان داری انجام میدی چی هست.
اما خب در هر حال من می نویسم.
کارهایی که باید تو زمان خودش انجام میشده نشده.
من دلم می خواسته شهر بازی برم و نرفتم. چرا بذارم عقده تو دلم بمونه؟
دلم دوچرخه سواری می خواسته و انجام ندادم؟ چه اشکالی داره انجامش بدم؟
درسته قطاربازی و ماشین بازی نمی تونم انجام بدم.
اما لااقل اون هایی که میشه رو حتما باید انجام بدم.
تا بچه نشیم و بچگی نکنیم به مرحله ی بعدی نمی ریم.
اگه تربیت درست اتفاق بیافته، هم بچه بچگیش رو می کنه و هم در این بچگی کردن به مرور زمان مسیر رشدش رو پیدا می کنه.
به سن بلوغ که میرسه واقعا از نظر عقلی میشه روش حساب کرد.
ما هر وقت تربیت کردن خودمون رو یاد گرفتیم، می تونیم به تربیت بچه هامون هم فکر کنیم.