بریم سراغ برنامه ختم صلوات ها.
14 صلوات واسه مهندس علیرضا. 14 صلوات هم واسه صبور.
برای سلامتی و پاکی و عاقبت به خیری شون.
دوست دارم چند خطی هم برای بچه ها بنویسم.
(1396 مرداد 15، 18:36)طاهر نوشته است: [ -> ]یک مشکلی که من در گذشته و در حال حاضر زیاد ازش زخم خوردم
و باعث رنجش و ناراحتی من شده و ذهن منو درگیر خودش کرده
مقایسه کردن خودم با دیگران بوده و نتیجه این کار که سرکوفت زدن به خودم بوده
هنوز نتونستم این رو بپذریم که
هرکسی شرایط خاص خودش رو در زندگی داره و باید باهاش کنار بیاد
راستش nobody31 خیلی خوب نوشته بود. من رو مجاب می کنه که چیزی نگم.
فقط یه نکته اگه بخوام اضافه کنم:
من خودم رو تو این جور مواقع می برم سمت الگو گرفتن.
فلانی پول داره. میرم ازش می پرسم چی شد به این جا رسیدی؟ از کجا شروع کردی؟ توصیه ات به من چیه؟
فلانی آدم اجتماعیه. دقیق میشم به سلام و احوال پرسی کردنش. نشست و برخاستش. غذا خوردن و راه رفتنش.
فلانی خوب سخنرانی می کنه. شروع کردن و تموم کردنش رو دقت می کنم. کلماتی که استفاده می کنه. نحوه ی مدیریت جلسه و اتفاق های پیش بینی نشده رو.
با این روش الگو گرفتن، نه تنها حس بدی بهم دست نمیده. خودم هم کم کم شبیه به اون ها میشم.
و صدالبته که مقایسه کردن خوب نیست.
(1396 مرداد 17، 17:57)engineer نوشته است: [ -> ]1- به دوستتون پول قرض دادید و از زمانی که بهش گفته بودید پس بده چند ماه میگذره و الان اون پول رو میخواید ولی هی با خودتون میگید شاید الان وضعیتش خوب نباشه، شاید فلان باشه، شاید بیسار باشه و اون آدم هم عین خیالش نباشه( البته شاید )، اینجوری هم از اون بیشتر زده می شید و هم بعضی وقتا میره رو مخ تون.
علیرضا
من نمی دونم به چه علتی پول رو پس نداده. شاید یادش رفته شایدم یادش هست و وضعیتش خوب نیست.
تو این جور مواقع من با این لحن بهش میگم: «راستی! من بهت پول قرض داده بودم؟»
چون خوب نیست که طرف مقابل مون رو شرمنده کنیم.
اگه گفت آره و نداشتم که بهت بدم. اون موقع بهش میگم باشه اشکالی نداره هر موقع داشتی بده. چیزقابل داری هم نبود.
اگه گفت نه. اون موقع یادش میارم.
نقل قول: 2- به یه نفر از آشناها کتاب قرض دادید و یه مدتی میگذره و دوباره شما به اون کتاب نیاز دارید.وقتی بهش میگید متوجه میشید اون کتاب رو گم کرده و مجبوری دوباره بری کتاب رو بخری. شما تو این موقعیت باشید بهش میگید که پول کتاب رو باید بده؟ ( یه بحث اخلاقه که میگه نه نگو یه بحثم حساب حساب کاکا برادر)
بهش میگم: کتاب رو نیاز دارم. می تونم ازت بگیرمش؟
اون میگه: کتاب رو گم کردم.
بعد من میگم: جدی؟ چطور؟
بعد اون یه چی میگه.
و بعد من میگم: پس یکی دیگه می خرم.
حالا اینجا به عقل و شعور طرف مقابل برمی گرده.
1- اگه گفت نه، خودم میگیرم و بهت میدم که می فهمی آدم با عقل و شعوریه.
2- اگه گفت برو بخر. می تونی بفهمی تا چه حد سه نقطه.
(تو چنین موقعیتی من اون قدر خودم رو کوچیک نمی کنم که به خاطر یه کتاب، پول رو از حلقومش بکشم بیرون و باهاش دعوا کنم و کار به دادگاه و اینا کشیده شه.
امانت دار نبودن و نادان بودن شخص مقابل برام کافیه که ارتباطم رو با طرف مقابل به حداقل برسونم.
)
(1396 مرداد 18، 8:25)sabour نوشته است: [ -> ]ارشد تهران شبانه قبول شم ،
نمیدونم چجوری ( خودم خیلی پیگیر راهش هستم ) ولی یه اتفاقی بیفته من ماهی 10 12 تومن حقوق داشته باشم (!) با چایی نبات که سردیم نکنه یه وقت
پدرم یه کار سبک بهش پیشنهاد شه ، از خونه بزنه بیرون و یواش یواش پیدا کنه خودشو ..
و اینکه خدا بزن و یه طوری بشه ، یه جوری یه سر و سامونی بگیره زندگیم و بتونم ازدواج کنم ( شرایط واقعا سخت شده و دیگه فکر میکنم به من واجب شده ) ، با یه دختر بساز و زن زندگی
و بتونم مادرمو بفرستم کربلا
و یه ماشین بخرم
و خدا همه مریضا رو شفا بده ،
و ظهور امام زمان ( که میدونم من یه نفر آبروشو کلی بردم ) نزدیک تر کنه .
صبور
امیدوارم همه اتفاق های خوبی که دوست داری و البته به خیر و صلاحت هست یکی پس از دیگری رقم بخوره.