(1397 اسفند 5، 0:01)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: [ -> ]ببین یه سوالی همیشه برای من وجود داشته ...
این که برای ترک خ.ا من باید جلوی تمایلاتم بایستم یا نه بیشتر سعی کنم اون ها رو یه جوری ارضا کنم.
غذا کمتر بخورم، روزه بگیرم، کمتر حرف بزنم و به طور کلی جلوی خواسته هام بایستم تا بتونم خ.ا رو ترک کنم؟
چیزی که من از حرفهای تو در طول این سال ها برداشت کرده ام این بوده که علت اصلی خ.ا
در این هست که ما یه سری از نیازهای خودمون رو برآورده نکرده ایم.
و اگر سبک زندگی ای در پیش بگیریم که نیازهای جامع ما رو در بر بگیره
تمایل من به خ.ا کم و کم تر می شه.
به تجربه ام هم مراجعه می کنم می بینم که هر دو تای این گزاره ها مهم هستن
یعنی این طوری نیست که بشه به سادگی یکی رو رد کرد.
عاشق
من فکر می کنم آدمی که
بیمار هست رو اول باید
درمان کرد بعد شروع به
پرورشش داد.
ما در نقش همون بیمارهایی هستیم که اول به درمان نیاز داریم.
درمان که شدیم و به سلامت نسبی رسیدیم پرورش های ویژه ای هم می تونیم در پیش بگیریم.
فرض کن یه حیوان باربر داری که بیماره.
این حیوان این قدر مریضه که خودش رو هم به زور می تونه حمل کنه.
عاقلانه است که بیایم غذاش رو نصف کنیم؟ استراحتش رو کم کنیم؟ بارهاش رو بیشتر و بیشتر کنیم؟ با این دید که می خوایم پرورشش بدیم؟
یا باید برعکس عمل کنیم؟
غذایی که می خواد و دوست داره رو بهش بدیم تا زودتر حالش خوب شه.
استراحتی که نیاز داره رو به بهترین شکل تامین کنیم تا زودتر حالش خوب شه.
بار سنگینی که رو دوشش بود رو کم کنیم تا سبک تر بشه. با فشار کمتری که متحمل میشه زودتر حالش خوب شه.
بذاریم اول حیوان به سلامت برسه.
بعد که به وضعیت نرمال رسید کم کم پرورشش بدیم برای شرایط سخت تا با کمترین غذا و کمترین استراحت و بیشترین بار، بهترین عملکرد رو داشته باشه.
من آدم هم شبیه همین حیوانم.
همون دست و پایی که اون داره رو من هم دارم. دو چشم و دو گوش و بینی و دهان ... .
فقط یه ذره مغز پیچیده تری نسبت به اون دارم و همه ادعاهای من در برتری جویی از حیوانات از همین جا نشأت می گیره.
فکر کن یه پسربچه هست که پرخاشگره.
اگه غذاش رو نصف کنی تا تربیت بشه؛
یا اگه به جای 7 ساعت خواب، سر 5 ساعت بیدارش کنی و نذاری بخوابه تا تربیت بشه؛
یا اگه مجبورش کنی تو اتاقش تنها بمونه و با کسی کمتر حرف بزنه تا تربیت بشه؛
این پسربچه واقعا تربیت میشه؟
یا علاوه بر پرخاشگری، از گرسنگی و خستگی و تنهایی مفرط، دیوانه و مجنون میشه؟
ببین ما خیلی کمبود داریم.
خیلی خلأها، عقده ها، محرومیت ها و محدودیت ها داریم.
همین جوریش حال مون بده.
همین جوریش خسته ایم. گرفته ایم. حوصله نداریم. ناامیدیم. دپرسیم. تنهاییم. غمگینیم. جون نداریم. بی رمق و بی حالیم.
بعد بیایم خودمون رو با سختی های بیشتری رو به رو کنیم که پرورش ببینیم؟
من همین جوریش زمین خوردم.
در به در دنبال یه چیزی می گردم که حالم رو خوب کنه و پا شم. پا شدم ادامه بدم. ادامه دادم کم نیارم.
با همین داشته ها به زور می تونم خودم رو نگه دارم.
بعد بیام از همین داشته ها هم بگذرم و به خودم سخت گیری های بیشتر انجام بدم؟
به نظر من این سخت گیری وقتش الان نیست.
این روش پرورشی شاید یه مدتی جواب هم بده، اما از اون جایی که من از قبل کمبود داشتم و با این روش خلأهای بیشتری رو تجربه می کنم، بالاخره یه جایی طاقتم سر میاد.
از یه جایی به بعد نمی کشم.
و اون وقته که با سر زمین می خورم.
زمین خوردنی که پا شدن راحتی در پی اون نیست.
حواس مون باشه که
«پاسخ گویی به نیازها» متفاوت هست با
«پاسخ گویی به خواسته های نفس».
نفس شاید به جای یک واحد غذای مورد نیاز، دو واحد غذا بخواد. باید بهش بدم؟ نه.
نفس از هر جایی غذا به دستش برسه، ازش استقبال می کنه. بهش بدم؟ نه.
نفس مدام چیزهای غیرمفید و مضر برای بدن رو طلب می کنه. بهش بدم؟ نه.
ما نیازمون به یک واحد غذا رو باید تامین کنیم. نه بیشتر از اون و نه کمتر از اون.
این غذا هم فقط باید از جایی باشه که صحیحه.
اون هم نه هر غذایی.
ما نیازهامون رو باید تامین کنیم.
اما
حد و حدود رو هم باید رعایت کنیم.
وگرنه
ارضا شدن نادرست نیازها به همون اندازه
ارضا نشدن نیازها ما رو به دردسر می اندازه.
(1397 اسفند 5، 21:53)AufBau نوشته است: [ -> ]از شانس خودم متنفرم متنفرم متنفرم
فردا یه قرار مهم دارم دیشب تو خواب جنب شدم.
آفبا این طور که تو گفتی فردا خبرهاییه. به سلامتی و میمنت.
حالا چی شده؟
مگه اتفاق بدیه؟