(1397 اسفند 10، 12:03)mohsen.truth نوشته است: [ -> ]جالب اینجاست که هفته پیش بعد از سه سال یه گوشی به صورت اینترنتی سفارش دادم که چند روزه به دستم رسیده، اما بعد از تست، سر اینکه وقتم رو نگیره برای خوندن استخدامی، گذاشتم تو کشو اتاقم تا بعدا به صورت کامل ازش استفاده کنم!
محسن جان این بخش رو برای شما نمی نویسم.
فقط از پستت سوء استفاده می کنم برای توضیح دادن موضوعی.
عاشق عزیز
این یه نمونه از همون هاست که ما فکر می کنیم داریم
جهاد با نفس انجام میدیم.
فکر می کنیم اگه به کار کردن با گوشی جدید «نه» بگیم، داریم به
خواسته نفس مون پاسخ منفی میدیم و این جوری قوی میشیم.
فکر می کنیم این قوی شدن ما رو در برابر خ.ا مقاوم می کنه.
در صورتی که اشتباهه.
من بعد از سه سال یه گوشی جدید خریدم و الان بهترین موقع هست که با شور و شعف فراوان به سمتش برم
و به صورت رایگان بدنم رو سرشار از هورمون های شادی آور کنم.
اما من چی کار می کنم؟
به
بهانه اینکه وقتم رو می گیره، میرم قایمش می کنم تا در زمان مناسب برم سراغش.
دیری نمی گذره که بدن من نیازمند هورمون های شادی آور میشه.
مغز اعلام می کنه داره حالم بد میشه.
میگه من سروتین می خوام. من دوپامین می خوام.
لطفاً نیازهای من رو بهم برسونید.
بعد ما چی تو چنته داریم؟
هیچی!
می خوایم با «هیچی» نیازهای بدن مون رو تامین کنیم.
ناچارا به خ.ا روی میاریم تا برای دقایقی سروتین و دوپامین رو به بدن مون برسونیم.
(این کار اشتباهیه. چرا که ما فقط نوک دماغ مون رو می بینیم. فقط به لذت 5 دقیقه ای فکر می کنیم. دوراندیش نیستیم و به حال بد یک ساعت بعدمون فکر نمی کنیم.)
من می تونستم برنامه ریزی کنم و روزی یک ساعت با گوشی جدیدم عشق و حال کنم و باهاش ور برم
کشف یه دستگاه جدید و زیر و رو کردنش و امتحان کردن بخش بخشش کلی حس خوب رو می تونست یک جا نصیب من کنه
می تونستم روزی یک ساعت هورمون های شادی آور رو تو سلول های بدنم پخش کنم
چقدر وقتم رو می گرفت؟
تو کل هفته میشد هفت ساعت.
به جای این هفت ساعت، میرم خ.ا می کنم و یک روز کامل 24 ساعتم رو خراب می کنم.
(تازه با فرض اینکه سریالی نشم و این حال بد به روزها و هفته ها و ماه های بعد کشیده نشه که این فرض محاله.)
یک ساعت هیچی
اگه روزی 3 ساعت با گوشی ور می رفتم و به جای 15 ساعت مطالعه تحت فشار، 12 ساعت مطالعه با کیفیت داشتم به مراتب موفق تر بودم.
هم کیفم رو کرده بودم و هم درسم رو با حال خوب خونده بودم.
بعد هم میام به تو میگم من دارم جهاد انجام میدم.
خواسته های نفس رو یکی یکی زیر پا میذارم و درجات رو یکی پس از دیگری طی می کنم.
دچار توهم میشم.
بعد از چند ماه هم دوباره میام بهت میگم من همه راه های ترک رو گذروندم. اما هیچ کدوم جواب نداده.
(یکی نیست به من بگه آخه پسر خوب همه راه های ترک رو انجام دادی یعنی چی کار کردی؟ اصلا تو مگه چند تا راه می شناسی که این قدر راحت از کلمه «همه» استفاده می کنی؟)
جای هیچ شکی نیست که ما
مدیریت کردن و برنامه ریزی کردن رو بلد نیستیم
و چون بلد نیستیم، مدام
صورت مسئله ها رو پاک می کنیم
مدام بخش های مختلف و لازم زندگی مون رو از زندگی مون پاک می کنیم
مدام نیازهای مختلف طراحی شده توسط خدا رو بی پاسخ میذاریم
برم با گوشی جدید کار کنم؟ نه. الان وقتش نیست. باشه بعد.
برم ورزش کنم؟ نه. الان وقتش نیست. باشه بعد.
برم یه کار هنری انجام بدم؟ نه. الان وقتش نیست. باشه بعد.
برم قرآن بخونم؟ نه. الان وقتش نیست. باشه بعد.
برم یکی از دوستام رو ببینم؟ نه. الان وقتش نیست. باشه بعد.
کلا زندگیمون رو سپردیم به آینده.
آینده ای که هیچ موقع نمی رسه.
وضعیتی که هیچ موقع درست نمیشه.