(1391 تير 25، 7:18)رامین. نوشته است: [ -> ]شکستم.
بدون هیچ دلیلی
نماز بخون.....سره وقتم بخون...
(1391 تير 25، 9:50)سرزمین پاکیها نوشته است: [ -> ]سلام دوستای گلم.اگه خدابخوادمیخوام دیگه بااجازتون بیام فعالیت کنم اینجا.من یه چیزی میخوام بنویسم که شایددخترخانوماببینن ناراحت بشن.اینجاکه خانومانمیان؟؟؟؟؟:question:
یا علی برادر.........فعالیت کن که خیلی وقته ریشه ی مونث و از این گروه قطع کردیم.....
(1391 تير 25، 10:36)SINNER نوشته است: [ -> ] (1391 تير 25، 7:18)رامین. نوشته است: [ -> ]شکستم.
بدون هیچ دلیلی
به جان خودم صبح حالم خراب بود اومدم دیدم از بچههای کانون فقط تو آنی خواستم کمکم کنی.
رفتم و اومدم دیدم اینو نوشتی.با مخ اومدم زمین باور کن.
هیچ حرفی واست ندارم.
چون منم امروز نشه فردا خواهم شکست.
خدایا خسته شدم از بس حرفهایی که از رامین و حمید و سهیل و امید و.... که قبلا بهم گفتن و یادداشتشون کردم .خوندم.
از بس دستورالعملهای علیرضا تو اورژانس رو انجام دادم.
داغونم داغون
به اون اراده اجازه بده یه قدی علم کنه تا بهت ثابت کنه خیلی کارا از دستش بر میاد.........................یه خورده موقع تحریک به اینا هم فک کن برادر......
موقع تحریک همش میرین تو خطه اینکه کی خونه خالی شه من به مرادم برسم نباشین دیگه!!!!
موقع تحریک به ما هم فک نکن..........الان نشکستی چی جلوتو گرفت؟؟؟
دیروز داشتم واسه یکی دیگه میگفتم حالا اینجا هم میگم........
ما با این سن و سال دیگه وقت واسه داغون شدن نداریم.......به جانه خودم نداریم....
تنها چیزی که باید بهش فک کنی تلاشه.........
اون دانشمنده اگه موقع صدمین تلاشش نا امید میشد به هدفش نمیرسید.........حتما میدونی موقع صد و یکمین تلاش به هدفش رسید............حالا از کجا معلوم تو با پاکی یه قدم فاصله نداری.........نگو علم غیب داری میدونی که دیگه پاک نمیشی که نه من باورم میشه نه هیچکسه دیگه...........با اجازه خندمم میگیره.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اطلاعات لازم رو داری دیگه فک نکنم نیاز به دستور العمل و این داستانا باشه......الان تو فازه تلاش و شکست و توبه سیر میکنی............به مرور شاید دیر شایدم زود اتفاقایی تو زندگیی آدم اتفاق میفته که شخصو از خ.ا دور میکنه........البته این جمله دلخوشکنک نبود..........صرفا گفتم بدونی بالاخره ترک میکنی...........شک ندارم.......نه که صرفا تو بلکه همه.........حالا یه خورده دیر و زود داره............ما داریم تلاش میکنیم واسه زودترش.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه خورده رابطه خودتو با اونی که تو رو به سمته گناه سوق میده کم کن................
یادمه گفتی نگرانه برادر زادتی.........با برادرت بی پروا صحبت کن...........میدونم سخته..........................من تا حالا تو همچین موقعیتی نبودم.............
البته روش های غیر مستقیم هم به ذهن من میرسه..........
من تو این جور لحظه ها یه سری مقاله های طوفانی و واقعا درد آور گیر میارم و تظاهر میکنم دارم میخونمشون......حالا تو این کارو جلو برادرت بکن و بگو دارم تحقیق میکنم یا چیزای دیگه که به ذهنه خودت میرسه........بعد اونو یه جایی جلو چشمش بذار بخونه............من خودم از اونجور آدمایی هستم که حرفه دیگران خیلی روم تاثر نمیذاره مخصوصا نزدیکان ولی اگه یه سری مقاله بخونم یا یه سری سرگذشت بخونم خیلی روم تاثیر میذاره...........که البته خوندم یه سری سرگذشت و واقعا ترسیدم.......یادمه قدیم که خوندمشون یه هفته از ترس خ.ا نکردم.....