(1392 ارديبهشت 6، 10:19)amoor نوشته است: [ -> ]سلام، مخلص همه،در مورد دلیل شکستام باید بگم که هر وقت میام خونه میبینم تنهام، ...
سلام عمور جان
خب عزیز، چرا به خودت تلقین بد بکنی؟
تنهایی مگه چیه؟
منم مثل تو بودم؛ به خاطر گذشته ای که داشتم فکر می کردم تنهایی خیلی چیز وحشتناکیه...
هیچ جوره نمیشه از پسش براومد...
اما بعد دیدم، نه بابا، هیچی نیست...
فقط تو ذهنمه که چیز بدیه...
از امروز هر وقت تنها شدی...
بگو: جانمی جان...
عالیه!
مرسی خدا جون؛ الان تو سکوت و خلوت خودم با خودت، یه نماز مشتی میخونم...
میشینم یه صفحه قرآن می خونم...
ذکر میگم...
آهنگ گوش می کنم...
تلویزیون می بینم...
بازی میکنم...
کتاب می خونم...
...
هر جور شده، سرمو گرم می کنم...
اما گناه نمی کنم...
اما حالمو بد نمی کنم...
اما عقب گرد نمی کنم...
اما شکست نمی خورم...
وسوسه اومد سراغم، سریع بی خیالش میشم...
از همین تنهایی، نهایت لذتو می برم...
چرا شکست بخورم؟
برعکس، نهایت استفاده رو می برم...
مرسی خدا جون...
بذار این 10-20 روز اول بگذره، بعدش کم کم این تنهایی برات بی معنا میشه...
دیگه برات دلیل منطقی نیست...
کوچیک می بینیش...
این دوره رو حتی اگه شده به سختی طی کن...
بعدش، روز به روز از درون حس می کنی که قوی و قوی تر میشی...
می بینی که تنهایی انگشت کوچیکه ی ارادت هم نیست...
امتحانش کن...
باید باور کنی که کنترل این تنهایی دست خودته...
از همین امروز، قدرتت رو تو روزای تنهاییت به خودت نشون بده تا به این باور برسی...
هر شب به خودت این قدرت رو یادآوری کن که پسش براومدی...
اگر یه روز شد؛ فرداش هم میشه؛ پس فرداش هم میشه...
تا آخر عمرت هم میشه...
اصلا چرا نشه؟
اگر یه بار جلوش کوتاه بیای، دفعات بعد هم راحت تر جلوش کوتاه میای...
جلوش وایسا، از همین الان و امروز...
تا از این مقاومت، لذت ببری...
بعدشم بیا به ما بگو؛ وافعا هنوزم تنهایی، می تونه شکستت بده؟
یا اراده ی تویه که هرچیزی رو شکست میده؟