(1393 مهر 13، 16:49)saregh نوشته است: [ -> ]سلام دوستان منم اومدم دیگه خسته شدم از این همه بدبختی به امید شروعی دوباره
روز سوم پاکی
سلام حامد . خوش اومدی به کانون
اگه بخوایی کانون میتونه خیلی مفید باشه . به امید خدا اگه بخوایی حتما میتونی ترکش کنی .
..............
ده روزه به بدترین شکل دارم تحریک میشم . امشب میره تو یازده روز . وسوسه های خیلی افتضاح ! تموم هم نمیشن . کاش بگذره این روزا
(1393 مهر 14، 8:34)Hamsafar نوشته است: [ -> ]سلام داداشاي گل
خوبين؟خوشين؟
باازجازتون ما برگشتيم
سلام
خوش برگشتی داداش
اومدی که با قدرت بری جلو دیگه
ببینیم چیکار میکنی
(1393 مهر 13، 23:50)رامین. نوشته است: [ -> ] (1393 مهر 13، 16:49)saregh نوشته است: [ -> ]سلام دوستان منم اومدم دیگه خسته شدم از این همه بدبختی به امید شروعی دوباره
روز سوم پاکی
سلام حامد . خوش اومدی به کانون اگه بخوایی کانون میتونه خیلی مفید باشه . به امید خدا اگه بخوایی حتما میتونی ترکش کنی .
..............
ده روزه به بدترین شکل دارم تحریک میشم . امشب میره تو یازده روز . وسوسه های خیلی افتضاح ! تموم هم نمیشن . کاش بگذره این روزا
آقا رامین تحمل کن و مطمءن باش خدا داره نگات می کنه.
برای منم دعا کن. کم کم دارم کنترلم رو از دست می دم.
اینجا چه خبر ه ه ه ه ه ه؟!
سلام رفقا
سلام
به به خوش اومدی کیسان جان
اینجا مکانی هست که پسر دور هم چمع میشن و به هم کمک میکنن و کمک میگیرن، مشکلاتی تو این راه دارن رو مطرح میکنن و راه حل میگیرن
. باهم قول و وعده ترک گروهی میدن و خلاصه به هم کمک میکنن و حتی شاید سرگرم میشن.
از تاریخ ثبت نامت 8 ماهی میگذره، پس معلومه کانونی خیلی وقته میشناسی.
کمکی خواستی من و داداش رامین و بقیه داداشا در خدمتیم
داداش عاشق فاطمه زهرا بیا بگو شیری یا روباه؟
داداش همسفر، داداش رزمجو، داداش ایزیو کجایید پس؟
بقیه داداشای تازه وارد کجایین؟ بیاین از خودتون یه خبری بدین
منتظرم
یاعلی
سلام به همه رفقا
دوستان ما هم تازه واردیم البته من تو مسابقه ترک 10 روزه شرکت کردم و تا الان خدا رو شکر 12 روز پاک + 4 روز خوب داشتم
که کلآ میشه 8 روز خوب. امیدوارم همه موفق باشن
دوستان باور کنین میشه ترکش کرد فقط انگیزه میخواد و یه یا علی برای کنار گذاشتنش .
من کارم طوری هستش که باید تمرکز کنم (برنامه نویسی و طراحی وب سایت) وقتی این کار رو انجام میدادم سردرد میگرفتم
یا خوابم میگرفت و دیگه نمی تونستم کارم به درستی انجام بدم الان خدا رو شکر بهتر شدم و دیگه اونطوری نمیشم.
پس آدم واقعآ وقتی یه حساب و کتاب میکنه میبینه اصلآ ارزش نداره برای چند ثانیه لذت یه عمر ذلت بکشه.
موفق باشید.
وقتی پُست دوستای تازه وارد و پر انرژی رو دیدم که به این جمع پیوستند،
دلم نیومد این هشدار رو ندم:
دوستان، این پُست من بسیار رنگ و بوی نا امیدی داره.
از دوستانی که الان روحیه، انرژی، امید و انگیزه دارن در حد تیم ملی خواهش می کنم این رو نخونن.
در این مدت سعیم رو کردم از کانون بیشتر فاصله بگیرم شاید قصه ی ترک رو فراموش کردم.
هر بار به ترک فکر می کنم احساس ضعف بهم دست میده.
الان ساعت ۱۱ شبه و سردرد و خستگی مفرط حاصل از خ.ا های امروز من رو داره به کُشتن میده.
ولی با این حال میلی به خواب ندارم.
نمی دونم اصلا چرا این ها رو برای شما می نویسم.
تنها اومدم بگم که بی نهایت نا امید و بی انگیزه شدم.
به هیچ چیزی دیگر امیدی ندارم.
نمی خوام باز سخنان کفر مانندم رو شروع کنم و از حساب-کتاب های بی حساب خدا و دودوتا چهارتایی که فقط خودش می دونه از چه قانونی پیروی می کنه، بگم.
نه از این ها نمیگم.
نمی دونم کجای راهم غلط بود که به این پایان درگیر شدم.
من که با نیت درست پا در راه ترک گذاشتم، تلاشم با هدف خدایی بود و تلاشم تنها برای رضایت خودش.
اما به این شکل مورد رفتار واقع شدن توسط خدا،
کمی به نظرم سؤال برانگیزه.
ضعف و ناتوانی من رو احاطه کرده و ضره ای کنترلی بر خودم و نفْسَم ندارم.
گیجم...
نمی دونم چرا ترک کنم؟ (خود واقعیم رو گم کردم)
نمی دونم چرا به شکل رهایی ناپذیری در این موقعیت گیر کردم؟
گذشته از این ها نمی دونم چرا این ها رو این جا پُست کردم؟ (فقط دلم می خواست این ها رو در جایی خالی کنم که همنوعان و همدردانی اون رو بخونن)
دیگر توانی برای جمع و جور کردن خودم ندارم.
همچنان بهتون سَر می زنم، ولی تلاشی برای ترک به خرج نمیدم.
اصلا آیا ذره ای انرژی درونم مونده که بخوام تلاشی به خرج بدم؟
به خودم میگم: «چرا نمیای خ.ا رو بپذیری و این قدر باهاش نجَنگی؟ چرا باهاش دوست نمیشی؟»
شاید راه درست هم همین باشه. نمی دونم
من رو ببخشید اگه با حرفام ناراحتتون کردم.
من فقط می تونم بگم بزرگترین گناه ناامیدیه. حتی از خ.ا هم بزرگتره.
شما اگر نمی تونی ترک کنی ، حداقل ناامید نباش.
چه کسی از آینده خبر داره که چی می شه؟ تلاشت رو بکن ، حتی اگر در حد یک دقیقه تاخیر انداختن خ.ا باشه.
ما اصلا برای چی به این دنیا اومدیم؟ برای این که آدم شیم. ما باید برای این کار بجنگیم. مهم نیست نتیجه چی می شه. مهم میزان تلاش و جنگ ماست. بجنگ حتی اگه دنیا برات جهنم بشه.
دوباره می گن ، طرف سی سال خ.ا کرد ولی یک بار هم سعی نکرد خ.ا رو با خیال راحت انجام بده. همیشه در حال انجام این کار ترس از خدا لذت اون کار رو براش نابود می کرد. ترس از خدا . ترس از جهنم.
دیر یا زود جای همه ما زیر یه خروار خاکه.
نصیحت نمی کنم. حداقلش اینه که من وقتی اینجام یعنی خودمم درگیرم. این حرفا رو هم از ته دل می زنم.
سلام.
زنده ام..دارم سعی میکنم....
فعلا یاعلی
نقل قول: من که با نیت درست پا در راه ترک گذاشتم، تلاشم با هدف خدایی بود و تلاشم تنها برای رضایت خودش.
اما به این شکل مورد رفتار واقع شدن توسط خدا،
کمی به نظرم سؤال برانگیزه.
سلام
داداش مطمئنا هیچوقت خدا بدی مارو نمیخواد
اگر چیزی هم هست از خودمون داریم میخوریم نه از خدا
خود ارضایی دیگه برامون شده مثل زهری که هر بار داریم سر میکشیم و بعدش دنیا و آدماشو لعن میکنیم در حالی که خودمون با اراده ی خودمون اون جام رو سر کشیدیم .
ما تو این سن بجای اینکه بتونیم با رفتن به خواست خدا از زندگیمون لذت ببریم تن به خواست نفسمون دادیم و از جهنمی که برای خودمون درست کردیم ذلت میبریم
حالمون خوش نیست ؛ چون روحمون خسته است . چندین ساله گرفتاریم هر بار سعی کردیم و نشد ولی خداوکیلی شکستی که پشتش تلاش باشه ؛ شکستی که حداقل یه روز تونسته باشی عقب تر بندازیش ؛ شکستی که خیلی راحت تن بهش نداده باشی ؛ خیلی دردش کمتر از شکستیه که تو ناامیدی تمام و بدون هیچ اراده ای گند بزنی به همه چی
هیچوقت نباید ناامید شیم . حداقل نباید راحت تسلیم شیم . ما الان نتونیم ترک کنیم دیگه کی میخواییم ترک کنیم ؟ اصلا دیگه وقتی مونده ؟ اصلا گیریم همین الان شرایطش پیش بیاد و بتونیم ازدواج کنیم ؛ اگه ترک نکرده باشیم فقط یکی دیگه رو مثل خودمون بدبخت کردیم .
تنها راهی که پیش رومون داریم اینکه باید ترک کنیم . به اون دنیا هم اگه اعتقاد نداریم حداقل این دنیامونو دیگه بیشتر از این سیاه نکنیم .