مشارکت همساده
اینایی که اینجا میگم نقصهای شخصیتیه من روبه رو شدن باهاشون واقرارشون دردناکه ولی خب واسه حل کردنشون باید روبه رو شد...
اصلا هم از اینکه بقیه فکر کنن چه افکار بچه گانیه.
بقیه بهم بگن چه نازک نارنجی هر چیز دیگه ای باکی ندارم.
من اینجا اومدم که خودمو درست کنم نیومدم که خوش بگذرونم.
خدا رو شکر که الان انکار نمیکنم و ایراداتمو مستقیما میکشم بیرون و اقرا میکنم بدون هیچ ترسی و البته صادقانه.
چندین ماه پیش به یه سری حرف نو یه سری نوشته نو و یه سری ایده نو دست پیدا کردم.که با هر چی که تا الان راجع به خودارضایی میدونستم فرق داشت.با آدمهایی آشنا شدم که تا ته جاده رفته بودن و برگشته بودن.راه پیدا کردن به اون جمع اصلا کار راحتی نبود ولی خدا رو شکر من تونستم.وچه آغاز باشکوهی
چه تجربیات گرانقدری چه حرفهایه تازه ای
خوب من به کانون بدهکار بودم. من بیشتر زندگی مجازیم اینجا گذشته مگه میشه بیخیال باشم؟ باید دینمو ادا میکردم شروع کردم به گفتن تجربیاتم و حرفهایه تازه به امید اینکه بتونم یه راه نو باز کنم.
اما خیلی زود تناقضها آشکار شد.
یکی از دوستان با حرفایی که زده بودم حالش بد شد.(یعنی ایراد من بودم؟)نه واقعا من فقط واقعیت رو نشون دادم نور انداختم به تاریکی ولی اون موقع یه حس عذاب وجدان داشتم.
اتفاق بعدی این بود حس میکردم دارم فخر فروشی میکنم با زدن این حرفها دنبال تایید بقیه هستم میخوام بگم متفاوتم.
خوب احساس گناه با تایید طلبی نتیجه ش چی شد:
ناهوشیاری و نزدیک شدن به شهوت
پس به علیرضا گفتم منو بلاک کنه چند مدت.مرداد نود و سه بود.
خوب دوباره برگشتم
اینکه چرا برگشتم بماند
اینبار خیلی محتاط تر با تجربه تر
حس عذاب وجدان از بین رفت دیگه نمیترسیدم حرفام کسی رو ناراحت کنه چرا؟چون به درستیشون ایمان داشتم
حس تایید طلبی هم از بین رفت چرا؟چون پیام پروفایل غیر فعال کردم چون تصمیم داشتم هر کی راجع به پستم نظر خوب داد جوابشو ندم.چون به تعدا دکمه های تشکر بی توجه شدم.هدف فقط و فقط یه چیز بود انتقال تجربیات برای بهبود حال خودم و بقیه
یه سود کاملا دوجانبه
هر شب قبل از خواب کلی فکر میکردم به کانون به اینکه چطوری بگم چی بگم و از کجا شروع کنم.مثه بچه ها دوست داشتم صبح تا شب بشینم و فقط واسه خواهر برادرام از شهوت و مضراتش بگم دوست داشتم کتابایی رو که به سختی گیر آوردم بشینم تایپ کنم.کلی انرژی کلی برنامه و کلی امید.
ولی خب تضادها آشکار شد...
اول اینکه من وقتی میدیدم دارم فریاد میزنم داد میزنم دوست من اشتباه نکن این راه درست نیست این کار غلطه راه حل اینه ولی به حرفام توجهی نمیشد دلسرد میشدم.عصبانی میشدم.بغض میکردم که چرا این نمیفهمه چرا داره اشتباهشو تکرار میکنه.
پس نقص اول که رو شد این بود حس کردم من مسئول بقیه هستم.حال بد بقیه حالمو بد میکرد.
دومین مورد هم که دیشب آشکار شد قسمت چهارم سرگذشت رو تایپ کرده بودم.یه یک ساعتی وقت گرفته بود اومدم بزارم دیدم مدیر ارشد اینجا.تذکر داده که مطالبت خیلی بازه،باید ویرایش بشه(البته لحن این نبود ولی خب منظور همین بود).باورم نمیشد مطالب منو میگفت چند باز از اول تا اخر اون سه پستی که مورد نظرشون بود رو خوندم.نکنه من اشتباه تایپ کردم؟واقعا من از این نکته که بچه های کم سن میان غفلت کردم؟بابا من کلی وقت گذاشتم چرا اینجوری شد؟فکر میکردم این سرگذشت میتونه خیلیا رو متحول کنه تازه بعدش میخواستم مطالب به روز ترجمه کنم و بزارم.
حس عذاب وجدان داشت برمیگشت که یهو یادم اومد که حرفها کاملا درسته عیب و ایراد از من و نویسنده نیست.یقین پیدا کردم که کارم درسته.
اما یه نقص دیگه بالا زد.نقص رنجش.به شدت عصبانی شده بودم.احساس درد میکردم.
من زودرنجم سر کوچکترین مساله ای به هم میریزم.مطمئنم همین باعث نود درصد شکستهام بوده.نشستم فکر کردم که من تو هفته گذشته چندبار رنجش گرفتم از بقیه باورتون نمیشه وقتی موشکافانه برخورد کردم به چه مواردی برخورد کردم حال من بد بود چون بی تفاوت از کنار رنجش ها گذشته بودم به یه نمونه خیلی ریز جایی که من رنجش گرفتم توجه کنید:
مثلا درخشنده جان اونجایی که گفتی ارشام گفته نباید اسم پمپ عضله رو بیارم یه کم بهم برخورد گفتم بعد چندین کیلو مصرف انواع پودر و مکمل و چندین سال بدنسازی چرا سوال ضایع میکنی که این دوست ما بگه پشیمونم که با یه چیز بد آشنات کردم...
راستش یه کم حس افت کلاس بهم دست داد.خوب این حال منو بد کرده بود ولی من بی تفاوت گذشتم نباید میزاشتم انبار بشه.
راه مقابله با رنجش رو هنوز یاد نگرفتم.مثلا سریع از روی عصبانیت سه پستم رو از انجمن شبانه روزی حذف کردم.ولی بعدش یادم اومد با چه مشقتی تایپش کردم رنجش بیشتر شد.
شاید لازم باشه یه بار دیگه برم صادقانه با خودم روبه رو بشم صادقانه از خدا بخوام کمکم کنه و از کانون نه از دوستایه جای دیگه م کمک بگیرم که بتونم دیگه زودی به هم نریزم.
فعلا زمان ادای دین به کانو نرسیده...خودم هنوز اول راه هم نرسیدم پر از نقص و مشکلم
مرسی که به حرفام گوش دادین.