سلام
الون جان اون ختم 14000 تايي تمام شد؟
و
73654
+
500 (واسه بچه هاي رهرو.. رند و سهيل و جوان و عليرضا و مجاهد و اهورا و حميدخان و رامين و حسين و ميلاد و آرمين و سعادت و آبكسترا و الون من و آبتين و حسام و پايلوت و احسان بست وتنديس و آقاي اراده و اميدفردا و بي تاب و نميدانم و ما ميتوانيم و پشتكار و درراه مانده ودايموند وهادي و ...... همه گل پسرايي ك دلشون گرفته.. واسه پاكيشون..واسه آرامش و گشايش توي زندگيشون..)
+
500 (واسه بچه هاي نسيم ... ستاره و آني و فرشته و دارلينگ و كيميا و ب ياد و الون و زارا و مانا و چكاوك و مريم.. و مبارز و ماسا و مهسا و نازي و هما و هپي و مسافر و ركسانا و ساحل و فاطمه و لئا و بهار و آزادم و ترلان و پرواز و مارال و باروني و اتريال و ....... همه گل دخترايي ك دلشون گرفته.. واسه پاكيشون.. واسه آرامش و خوشيشون..)
+
100(واسه اونهايي ك اسمشون تو ليست بالا نيست..)
=
74754
در پناه خدا..
ياعلي.
سلام.
74754
+ 20 ( برای دلم- روحم و برای سلامتی بیماران)
=
74774
(1392 تير 28، 21:49)سـُـها ^‿^ نوشته است: [ -> ]سلام
الون جان اون ختم 14000 تايي تمام شد؟
سلام سها
جون جمع صلواتا
13101
شددددددددددد
دیگه استقبال نشد 900 تای دیگه خودم میخونم وقتی تموم شد اعلام میکنممممم
سلام به دوستان خوب
74754
+
200(---------)
=
74952
74972
+
20 برای حل مشکل آقای همای رحمت
=
74992
75228
+
20(برا حال خودم)
=
75248
75248
+
20 تا برای خوب شدن حال جسم و روح و دل الون مهربونم
=
75268
75268
+
20(برا ستـــــاره که بی اندازه با محبتههههههههههههه)
=
75288
75288
+
30(برااااااااااااااااااااااا شما.....)
=
75318
در ((حكايات الصالحين )) آوردند كه :
فقيرى محتاج و عيالوار، براى طلب پول از خانه بيرون آمد، نمى دانست كه به كجا برود. ناگاه گذارش به كنار مجلس واعظى افتاد كه حاضران را به فرستادن صلوات ترغيب مى فرمود. آن فقير در آن جا ايستاد و شنيد كه واعظ مى گفت : در فرستادن صلوات ، تقصير مكنيد كه اگر توانگر بر آن سرور صلوات فرستد، در مالش بركت به هم مى رسد و اگر فقير صلوات فرستد، حق تعالى از آسمان روزى بر او مى فرستد.
آن فقير، از آن مجلس بيرون رفت و به فرستادن صلوات مشغول شد؛ بعد سه روز، از ويرانه اى مى گذشت ، پايش به سنگى خورد. آن سنگ كنده شد و سبوى پر از زر، در زير آن سنگ ظاهر گرديد.
آن مرد گفت : وعده روزى من از آسمان است ، و روزى زمين را نمى خواهيم ، و آن سنگ را در جاى خود گذاشت و به خانه آمد، صورت حال را با زن خود گفت . آن مرد، همسايه اى داشت كه يهودى بود. قضا را، در آن وقت ، آن يهودى بر بام خانه خود بود؛ و حكايت آن مرد را كه با زنش مى گفت ، شنيد. و فى الحال ، از بام فرود آمده ، به ويرانه رفت ، آن سبو را برداشته ، به خانه آمد. وقتى سر آن را گشود، ديد كه سبو، پر از مار و عقرب است . به اطرافيان خود گفت : اين همسايه مسلمانان ، دشمن ما است . وقتى كه من در بام بودم ، فهميدم ، و آن سخن را براى اين گفت كه در طمع افتم ، و آن سبو را به خانه آورم ، و از آن ضررى به من رسد. پس بهتر آن است كه آن را به بام برده از راه روزنه ، در خانه او ريزم ، تا آن كه براى من مى خواست ، به خودش برگردد.
به بام آمد، در وقتى كه زن آن فقير، به شوهر خود مى گفت : روا باشد كه تو سبوى پر از زر بيابى و آن را بگذارى و ما در فقر و تنگدستى باشم ؟
آن مرد مى گفت : اميدوارم كه روزى ما از آسمان نازل شود.
ناگاه يهودى ، سر سبو را گشود و آن را سرنوشت ساخت ؛ آن مرد، آوازى شنيده سر را بالا كرده ديد كه از روزنه خانه او، زر فرو ريخت . فرياد زد: اى زن ! اين زر است كه از آسمان فرو مى ريزد، و آن زرها را بر مى داشت ، و صلوات مى فرستاد.
وقتى يهودى ديد كه از سبو زر مى ريزد، آن را برداشت ، در آن مكان ، ديد كه همان مار و عقرب است . باقى را نيز، در خانه درويش ريخت ، و همه زر سرخ بود. آن يهودى دانست كه اين سرى است از اسرار غيبى كه به ظهور مى رسد. در خاطرش گذشت كه اين همان حكم آب نيل دارد، كه در زمان حضرت موسى ((على نبينا و آله و (عليه السلام ))) در نظر قبطى خون مى نمود، و در نظر سبطى آب بود. و فى الحال ، آن درويش را به بام طلبيده ، به دست او مسلمانان شد و از بركت صلوات بر آن حضرت ، مسلمانان را دولت غناء، و يهودى را سعادت اسلام روزى شد.
سلام به دوستان خوب
75318
+
302(--------)
=
75620