خوشبختی چیست ؟
حاصل یک کسر ی است که صورتش تلاش و مخرجش توقع است!
هر چه صورت نسبت به مخرج بیشتر باشد جواب بزرگتر میشود!
یعنی زمانی که توقع به صفر نزدیک شود و تلاش بسیار شود؛ خوشبختی به بینهایت نزدیکتر میشود!
بیمار سرطانی :
سرطان برای من تغییر خیلی بزرگی بود که تو زندگیم ایجاد شد.
دیگه شرایط ادامه دادن رو از دست دادم.
کنترل اوضاع از دستم خارج شده.
انسان نقشه میکشه و خدا از اون بالا بهش میخنده...
والتر : یه مش حرف مفت!!!
بیمار سرطانی : ببخشید؟
والتر : هیچوقت نذار کنترل اوضاع از دستت خارج بشه.
اونجور که خودت حال میکنی زندگی کن.
بیمار سرطانی : اره...ولی به هر حال سرطان سرطانه!!
والتر : سرطان بره به جهنم!
من بهترین روزای عمرمو با سرطان گذروندم!
اولش انگار تاریخ مرگت رو اعلام کردن.
مدام هم پشت گوشت تکرار میکنن.
ولی از من میشنوی هر زندگی تاریخ خودشو داره و یه روزی تموم میشه.
مدام هر چن ماه یه بار برای ازمایش میام اینجا و میدونم بالاخره یه روز تو یکی از این آزمایشها...حتی شاید همین امروز بهم خبرای بدی بدن...
ولی تا اون روز کی رئیسه؟؟؟
من! من اینجوری زندگی میکنم!
امید را از نجاری آموختم که
مغازه اش آتش گرفت و زغال فروشی باز کرد…
آرامش به این نیست که گناهان گذشته را فراموش کنى و یا به مرگ و مجازات آینده فکر نکنى! غفلت از گذشته و آینده تنها یک آرامش سطحى و کاذب مىآورد،آرامش عمیق و واقعى در این است که درباره گذشته و آیندهات بارها با خدا حرف بزنى و مناجات کنى؛ آنگاه این خداست که به تو آرامش میدهد و تو را نوازش مىکند
??
چند سال پیش هنگام اهدا جایزه نوبل به یک خانم او پشت تریبون فقط یک جمله بسبار کوتاه گفت:
Thank s charls
هیچکس منظور وی را متوجه نشد. و در همه اذهان فقط یک سوال بود: چارلز کیست؟ مگر چقدر به این زن کمک کرده که بابت دریافت نوبل فقط از او تشکر کرده و نامش را می آورد؟ مدتی بعد اپرا وینفری میزبان وی در اپراشو بود و از وی خواست منظورش را از بیان این جمله بگوید و چرلز را به جهانیان معرفی کند.
پاسخ تکان دهنده بود و حیرت انگیز.
وی با لبخندی گفت: سالها پیش من زنی بودم که سواد دبیرستانی داشتم. خانه دار، الکلی و مادر 3کودک که هر 3پایین 7سال سن داشتند. همسرم هم الکلی و بسیار هوسباز بود بطوریکه هر شب بایک زن به خانه می آمد و گاه با چند زن که جلوی چشم بچه هایم مواد مصرف میکردند و....
ومن از ترس از دست دادن همسرم نه تنها به او اعتراضی نمیکردم بلکه همپای او و دوستانش میشدم. از فرزندانم به قدری غافل بودم که اگر دلسوزی همسایه ها نبود هیچکدام زنده نمیماندند. تا اینکه...
یک روز همسرم مرا ترک کرد. بی هیچ توضیحی. و من تاامروز نمیدانم که کجا رفت و چرا. ولی یک واقعیت عریان جلوی چشمم بود. من زنی بودم که هنوز 30 سالم نشده بود. الکلی و منحرف بودم. 3فرزند و یک خانه اجاره ای داشتم و هیچ توانایی برای اداره زندگی نداشتم.
روزها گذشت تا اینکه به خاطر نداشتن پول کافی مجبور به ترک الکل شدم و در کمال تعجب دیدم چقدر حالم بهتر است. به مرور کاری کوچک پیدا کرده و خودم زندگی خود و بچه هایم را اداره کردم. بچه ها به شدت احساس خوشبختی میکردند و من تازه میفهمیدم درحق آنها چه ظلمی کرده ام. وقتی دیدم بچه هایم با چه لذتی درس میخوانند و با من همکاری میکنند تا مبادا روزهای سیاه بازگردند منهم شروع به درس خواندن کردم و...
امروز نوبل در دستان من است. همان دستانی که روزگاری نه چندان دور از مصرف الکل رعشه داشت و هرگز نوازشی نثار کودکانش نکرد. اگر همسرم مرا ترک نمیکرد هرگز به توانایی هایم پی نمی بردم. چون من ذاتا انسانی تنبل و وابسته بودم.
اپرا پرسید: پس چارلز کی وارد زندگی ات شد و چگونه کمکت کرد؟
زن پاسخ داد: چارلز همسر من بود.
این ماهستیم که باید نقش ورقهای دستمان را تعیین کنیم. به راحتی میتوان برگ برنده را تبدیل به بازنده یا برگ بازنده را تبدیل به برگ برنده نمود. مهم این است که برگها در دست کیست.
اگر آینده خود را طراحی نکنید، انگار که شکست خود در در آینده طراحی کرده اید...
احساس خوب شما از زندگی به خاطر این نیست که دنیا بر وفق مراد توست، بلکه به خاطر این است که تو احساس خوشبختی می کنی...
کشف حقیقی نه یافتن سرزمینی جدید است، بلکه دیدن با چشمانی جدید است.
ما در زندگی آسایش را با کسانی داریم که با ما موافق هستند
اما
زمانی رشد میکنیم که با کسانی که با ما اختلاف نظر دارند هستيم. . .
اگر شما یک غذای بد طعم را خورده باشید
میتوانید طعم یک غذای خوب را درک کنید
پس، از تلخیهای زندگی درس بگیرید تا بتوانید آنرا درک کنید.
چیزهایی که از دست داده ای را بحساب نیاور
چون گذشته هرگز برنمیگردد.
اگر رنجی نمیبردیم
هرگزمهربان بودن را نمیآموختیم . . .