خوب ، نمی دونم توی کودوم قسمت هاست این ها که میگم ، ولی گوش کنین لابه لای حرف هاشون این برداشت ها رو من داشتم ، بگردین پیدا میکنین :
اول این که میگن ، "اسلام " یعنی پذیرش ، از سلم میاد ، هر چیزی یه حقیقتی داره و یه اعتبار یا اسم ظاهری ، حقیقت باطن و معنای کلمه هست ، حقیقت کلمه اسلام ، میشه همون تسلیم و پذیرش ، حس رضایت ، یه نوع تمایل عاشقانه ، محبت و عشق وقتی منجر به رشد و جلو اومدن و راه افتادن ما بشه ، وقتی منجر به رضایت ما بشه ، این رو بش میگن ولایت ،
بین حرف ها همه این ها بود ، ولی معنی واقعی پذیرش ، برای همه صادقه ، چه مسیحی چه یهودی چه آدم به ظاهر اسمی و چه مسلمون ، حقیقت قرآنشون بر این اساس سنجیده میشه ،
ما هر چقدر شرح صدر و حس پذیرشمون بالاتر بره ، همون قدر مسلمون تر هستیم و توی این امر حقیقی تر هستیم ،
وقتی عصبانی میشیم ، وقتی انتظارات بالا از خودمون داریم ، جایی که بی حوصله میشیم ، جایی که طاقت چیزی رو نداریم ، وقتی بد و بیراه میگیم ، جایی که ناراحت میشیم ، وقتی گناه میکنیم ، یا برخورد مناسب و خالصانه و از روی عشق نداریم ،
همه اینها دقیقا جایی هست که ما اونجا حس پذیرشه رو نداریم ، اون رضایت قلبی و پذیرش درونی رو نداریم ، شاید همیشه برای درست شدن میگیم خوب بریم پیدا کنیم ، اما وقتی ما انتظاراتمون بالاست ، وقتی درست و حسابی خودمون رو نشناختیم ، و نمی دونیم چه انتظاری از خودمون درسته و اصلا کجای مختصات پیرفتمون هستیم ، خود به خود باعث اذیت و آزار خودمون ، و پاین اومدن این حس پذیرشه میشیم ،
پس راه حل پیشروی توی این تسلیم و رضا و پذیرش :
1)اول کشف خودمون و شناخت خودمون هست ، این که تحمل نفس من تا چه حده ، نباید انتظارات ایده آل و یدفعه ای از خودم داشته باشم ، عاشقانه و خالصانه و با حوصله و قدم به قدم انتظار پیشرفت داشته باشم ،
2)دوم اینه که من روبروی خدا هستم ، میگیم : لا اله الا انت ! یه معنیش اینه که همه این ها تجلی هایی از "تو " که روبروی منی هستند خدا ها ! پس دنبال این باشم ، که روحیه ام ، زیبایی ها و نور ها و اسمای قشنگ و کارساز و عاشقانه رو ز خدا بگیریم و توی هر برخوردی ، رفتاری بدونم من با خدا طرف حسابم ها !!!
اگه ناراحت میشم ، اگه با کسی میخوام بحث کنم و دعوا کنم ، اگه با مشکلات و افراد سر بحث و دوا و جدل دارم ، این ها از نبود همون حس پذیرشه هست ، ولی اگه به این توجه کنم که لااله الا انت ، یه لحظه یه درنگ باعث میشه بفهمم روبروی کی هستم .
3) سوم این که خدا رو و توجه بش و این که من رو چقدر دوست داره ، رو فراتر از حد تصورم بدونم ، اگه زیبایی از گل و درخت میبینم ، اگه آرامش ها و توجهاتی از خدا حس میکنم ، اگه حس میکنم که امروز واقعا خدایا تو من رو بیدار کردی ، تو توی فکرم نگرانیم رو در مورد درس و زندگیم انداختی ، تو بودی که نورت رو میفرستی و من با اون میافتم دنبال صدا زدن تو ، تویی که آفتاب روز رو بلند مینی و سلول های من باش روشن و به تکاپو و زندگی میافتند ، این که این نور عشق تو هست که من باش محبت بقیه رو میتونم درک کنم ، و همین طور این نور سمع و بصر و بینایی و شنوایی همه اش از اسمای حسنی تو ناشی شده ، و خلاصه این که توی همه این موارد ، توجه و اون نور تو بیش از حد تصور من هست که اگه بخوام بشمارم بی نهایت میشه ، و این منم که کم کارم و گاهی از این نور و توجه تو و دیدن این همه زیبایی غافل میشم
4) یه حس تواضع داشتن و این که من گردنم رو بندازم پایین ، نخوام توی خیالم رب و خدا بشم و بقیه رو توی خیالم خوار و ذلیل ببینم ، بلکه بر عکس ، عالم عالم خاکساریه و خدا ما رو اورده خاکسار باشیم ، این خاکساری توی حس پذیرش خیلی مهمه ،
کی گفته این همه توقعات از بقیه داشته باشیم ، کی گفته نسبت به افراد خانواده مون این همه طلبکار باشیم ؟ و انتظارات دیگه که هر کی توی وجود خودش پیدا میکنه ،
...............
:
بعد توی ترک ها یه داستانی نقل میکنن در مورد همین گردن اندازی و تواضع :
میگن مردی بود که خیلی تشنه بود ، دوان دوان سمت جایی رفت که حس آب بش دست میداد ، ولی این حس پشت یه دیوار خیلی بلند بود که به زور دستش به اون دیوار میرسید ،
گفت امتحان میکنم ، از روی حسم و باور کمم یه سنگی پرت میکنم ببینم چه اثر و جوابی داره ! یه آجر و خشت از اون دیوار بلند روبروش رو کند و پرت کرد سمت اون دریای آب ، دید انگار صدای آب میاد !
دومی رو پرت کرد ، باز هم صدا اومد ، صدا خیلی نبود ولی همین یکم باورش رو زیادتر کرد ، کم کم خشت ها پشت خشت ها که انداخت ، به صدای اب عادت کرده بود ،
هم مطمئن شده بود ، هم از سنگ پرت کردن لذت میبرد ،
چرا که سنگ که پرت میکرد ، حداقل میتونست صدای اب رو بشنوه ، با این که خیلی تشنه بود ولی شندین صدای آب هم براش غنیمت و عشق خاصی بود ،
همین کمک کارش شد و خشت ها یکی یکی اومد پایین ،
.............
در پایان داستان میگن ، که این دیوار ، بدی ها و تمایلات غیر خدا و غیر الهی نفس توست ، و در واقع این دیوار و مانع تو هستی ،
و اون آب حقیقت هست ،
اون بلندی دیوار و مانع ، گردنکشی و برتری طلبی و یا کبر و عجب توست نسبت به خودت و بقیه
و اون خشت پرت کردن ، غرور شکنی ، و تواضع و گردن اندازی توست ، اون دیوار گردن توست ،
پس گردنت رو اگه بیاری پایین و خالصانه همیشه در حال سجده زندگی کنی ، این باعث میشه کم کم به حقیقت و خود حقیقت برسی و باعث میشه اون آب حقیقت به تو برسه .
..............
واقعا فکر کردن به این داستان آدم رو از خود مطرحی و خیالات و خطورات غیر الهی و گردنکشی واقعا باز میداره ، و عجب اثری داره .
...............
............................
بقیه دوستان هم اگه از این آینه ها چیز هایی گرفتن بیاین بگیم ، این باعث پر رنگ تر شدن نکات قشنگش میشه .
با تشکر