کانون

نسخه‌ی کامل: "بحثو عوض کن": صبر کردن از طریق عوض کردن بحث!
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
سلام

قصه از اینجا شروع میشه که
صبر سخته
سخت ترین نوع صبر هم صبر بر گناه نکردنه.

و توی این تاپیک قراره درباره این موضوع فکر کنیم.

توی یکی از تالارها یه تاپیک هست مربوط به این که چه وقتایی پیش اومده که سراغ خ.ا رفتید و بعدش خودداری کردید. این سخت ترین حالت ممکنه و احتمال موفقیت هم از همیشه کمتره. اما اینجا می خوایم به یه روش دیگه بپردازیم.



تصور کنید که توی وسط گرمای سوزان مرداد روزه ایم و یک ساعت مونده به اذان مغرب. سخت ترین کار اینه که بریم سمت آب میوه خنک و بعدش بگیم باید جلوی خودمو بگیرم! اما فکر کنید که مثلا پاشدیم و اومدیم به سایت وزین کانون سر زدیم و بعدش نفهمیدیم چی شد که صدای اذان بلند شد.

به این میگم عوض کردن بحث.

خیلی از سختیای زندگی به همین شکل راحت میشه.

میشه گفت یه روش تغییر شرایطه. هر شرایطی. مثلا استرس یا اعصاب خوردی یا ناراحتی یا همین خ.ا.
دراصل این مادرای حرفه ای بچه های خیلی کوچیک توی این کار استادن.
سلام

سلام خان

ممنونم از تاپیکی که زدید

میشه بگید دقییقا هدف این تاپیک چیه؟

چیکار باید بکنیم ما؟

چطوری میتونیم صبرمونو بالا ببریم؟

ممنون میشم

چون خیلی وقت ها تو این شرایط اورژانسی قرار میگیرم
سلام
خب این ک بتونیم شرایط رو تغییر بدیم یا دست کم تمرکز رو از چیز منفی و آزار دهنده ب ی چیز دیگه انتقال بدیم.. خیلی عالیه..
دقیقا شیوه ای ک میگین مادرهای خوب برای کنترل بچه هاشون دارن و جواب هم میده..

اما خب..
چطوری باید ب این موضوع فکر کنیم؟

من فکر میکنم تمرین اصلی ترین راه برای رسیدن بهش باشه.. از چیزای کم تا سخت ترین گرفتاری ها..

ی خورده توضیح میدین لطفا..


در پناه خدا..
یاعلی.
خیلیا این سوال توی ذهنشونه ک اگه شرایط اورژانسی اومد سراغمون چیکار میتونیم بکنیم. باید بشینیم و هی سعی کنیم جلوی خودمون و بگیریم. هی باید دست ب دامن استدلال و این جور چیزا بشیم. چ طور میتونیم توی این شرایط مقاومت و ایستادگی کنیم درحالی ک خیلی خیلی سخته.



اما یه راه حل ساده اینه که صورت مساله رو پاک کنیم.
حقیقت اینه که ظرفیت انسان برای مقاومت محدوده. اگه فقط ب مقاومتمون (یا همون صبرکردنمون) بخوایم تکیه کنیم، ی جایی بالاخره کم میاریم. راه حلش این نیست که قدرت صبر و مقاومتمون و بیشتر کنیم (چون دیگه بیشتر از ی حدی نمیشه). بلکه باید یاد بگیریم که پاک کردن صورت مساله هم بالاخره ی جور حل کردنشه!


ی حالت دیگه این موضوع
خیلی مشکلاتی که توی زندگی روزمره داریم مخصوصا مشکلات روحی همین جوری حل میشن. اگه همش ب ی مشکل و گرفتاری مثلا ی نفر که بدجوری اعصابمون و خورد کرده و هر ظلمی ک میتونسته در حقمون کرده فکر کنیم وضع مشکلمون بدتر و بدتر میشه.

حرف من اینه ک راه حل خیلی از مشکلات (مثل خیلی مشکلات روحی و تحریک شدن خ.ا) ب راحتی با درگیر کردن خودمون با ی مساله دیگه حل میشه. ب همین سادگی.


همه ما ساعتها و روزها خون دل خوردیم و بارها خ.ا. رو مرتکب شدیم درحالی ک اگه یاد گرفته بودیم کاملا حواس خودمون و پرت کنیم و فضا رو عوض کنیم این مشکلات خیلی خیلی راحت فراموش میشدن و بعد هم رفع میشدن.
متاسفانه ما عادت کردیم درسای خیلی سخت و پیچیده دبیرستان و دانشگاه رو یاد بگیریم درحالی ک درسای خیلی ساده زندگی شخصی که خیلی خیلی خیلی مهمترن رو یاد نمیگیریم. این درس یکی از مهمتریناشه ک خیلیامون (از جمله خود من) توش ضعف داریم.
ممنونم ازتون آقای سلام

درست میگید منم ی جا شنیده بودم که فکر کردن به مشکلات و این که هی بگیم مشکل داریم و ازش ناله کنیم باعث بدتر شدنش میشه

و یادمه اوایل ورودم هم اتریال خانوم چندبار که اورژانسی شده بودم با پرت کردن حواسم اصلا یادم رفت که اصلا اورژانسی ام


برای این کار(این موضوع) برنامه و طرحی دارید؟

به صورت مقاله هست ؟

یا تجربه خودمون ؟
تجربه دوستان از مقاله بهتر و مفیدتره.

برنامه الان ندارم اما تا چندوقت دیگه بچه های کانون خودشون ی راه حل و برنامه درست و حسابی میسازن که منم استفاده میکنم.

قبلش باید نظرات و تجربیات مختلف رو بشنویم.
نظر من اینه که تمرکز و حساس شدن روی یه مشکل اونو خیلی بدتر میکنه.

یه مثالش خ.ا.

یه مثال دیگه ش رو خیلی زیاد توی بخش مشکلات ما با والدین دیدیم.
خیلی جالب بود ولی اخرس معلوم نشد چکار کنیم که فکرمون متمرکز روی یه مسله دیگه بشه
بچه ها شما تا به حال از این روش استفاده کردین؟
بی نهایتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت


وقتایی که بقیه دارن غیبت میکنن استفاده میکنم !!

آدم نمیتونه مستقیم حرفشو بگه که غیبت نکنین بابا زشته گناه داره ... بعد بحثو عوض میکنی خیلی حال میده4fvfcja4fvfcja
عوض کردن بحث خودش تمرین می خواد تا یاد بگیری
چجوری خوب انجامش بدی ، با این موافقم
خیلی وقتا شده که خواستی اینکارو انجام بدی
نتونستی
اما بالاخره باید از یه جایی شروع کرد
واسه بقیه خوب بلدم از این تکنیک استفاده کنم...در واقع روزی نشده که از این تکنیک استفاده نکرده باشم...ولی واسه خودم نه...واقعا چرا به ذهنم نرسیده تا حالا؟

آقا ما بریم یه کم "زبان غیرآدمیزادی" ( 1 ) بخونیم...آخه امروز باید هفت ساعت بخونم

خدایا به امید تو
قرآن خوندن با توجه به معنی جهت فکری رو عوض می کنه به گونه ای که وقتی از خوندن آن فارغ می شی حالت 180 درجه فرق کرده گویی که اصلا اون آدمی نبودی که تا یک ساعت پیش وسوسه داشت و حرفی برش کارساز نبود.دیگه اون آدمی نیست که شکست براش مهم نبود و اینبار واکنشی بهتر داره و قلبش در آرامش هست.حق آمد و باطل رفت و باطل از بین رفتنیست.

تجربه نشون داده که اگه ما خودمون رو با دلایل و استدلال درگیر شیطون کنیم وضع رو بدتر می کنه چون بهش میدان دادیم و باهاش درگیر شدیم و فکر کنم اون هم همین رو می خواد.اگه داستان حضرت ابراهیم رو خونده باشید اونجا که شیطون میاد حرف بزنه که منصرفش کنه باهاش بحث نمی کنه بلکه به طرفش سنگ پرت می کنه.اونجا که یوسف تو اون وضعیت گیر می کنه نمیاد بحث کنه و فرار می کنه در حالی از نظر جسمی قوی تر از زن هست و می تونست مثلا باهاش درگیر بشه اما فهمید خود درگیر شدن هم اشتباهه و باید شرایط رو عوض کرد.


پس به نظرم اولین کار اعتنا نکردن به وسوسه های شیطونه و بعد تغییر بلافاصله کسیه که داره تو قلبمون باهامون حرف می زنه.در نتیجه باید سخنگومون رو تغییر بدیم و به سخن کس دیگه ای مشغول بشیم بگونه ای که بعد از پایان سخن اون اثری از سخن های نفر اول تو قلبمون نباشه.به نظرم قرآن می تواند این کار را انجام دهد به نطرم خدا می تواند اثر سخن اولی را از بین ببرد.حد اقل برای من که این طور بوده هر وقت که به سراغ قرآن رفتم.
چندبار از این استفاده کردم... یعنی تقریباً هربار که نجات پیدا کردم.
به نظرم تو این شرایط افکار منفی رو باید با یه چیزی شبیه خودشون جایگزین کرد. اما مثبت.

مثلاً پنج شیش بار یادمه فکرامو با خیال دویدن تو دامنه ی یه کوه رد کردم. انقدر دویدم که خسته شدم و هیچ انرژی ای تو بدنم نموند. هربار تصویر قبلی میخواست جایگزین شه تو خیالم می افتادم. دردم میگرفت. ولی بلند میشدم و به دویدنم ادامه میدادم. انقدر که از اون تصویر دور دور شم. هوای خنک کوه، خشکی ش که قدم به قدم بیشتر ریه هام رو میسوزوند، سنگ هایی که زیر کفشم حسّ شون میکردم.. همه رو تو ذهنم تند تند میساختم. بعدم خودم باورم شد خسته م و خوابم بُرد!

چیزی که هست اینه که ما قوه ی تخیّل زیادی داریم. هرچی بیشتر جزئیات کار خسته کننده رو برای خودمون تصویر کنیم بیشتر باورش میکنیم. یه جوری که ذهن خسته شه.
البته این کار بیشتر قبل از خواب کاربرد داره که آدم واقعاً گیج باشه.
ذهن من مقاومت میکنه اگه بخوام یه باره از فکرای مریض ببرمش رو گل و بوستان. اول منحرفش میکنم رو چیزای زبر، از جنس خودش. چیزای دردناک، خسته کننده و البته لذت بخش. بعد که به خیر گذشت میبرمش نقطه ی امن.

بعضی مواقع خودمو میخندوندم از خیال شکست. دیالوگ های خنده دار بین خودم و شیطان میساختم. کَل کَل.
(1391 تير 28، 14:26)پریا نوشته است: [ -> ]سلامممممم!!
دیشب شیطون اومده بود خودش رو لوس میکرد. من بهش خندیدم گفتم نه تو واقعاً فکر کردی به نتیجه میرسی؟Smiley-face-cool-2
گفت نمیرسم یعنی؟wacko2
گفتم نه که نمیرسیSmiley-face-cool-2
بعد خوابم برد بیدارم کرد گفت بیا و از ماه رمضون شروع کن دیگه Tears
گفتم بیرونSmiley-face-cool-2
گفت آقااا همین یه بار. بعدش تا هروقت دلت خواست ترک کن.
گفتم صدا نمیرسهSmiley-face-cool-2
خلاصه!
ممکنه بچگونه باشه به نظرتون. اما با خودمون که رودروایسی نداریم! بچگونه باشه. مسخره باشه. مسخره تر از خ.ا که نیست! بعضیا طیع شون اینجوریه. چیزای بچگونه به خود میارتشون.
حتی هیچی اندازه ی بچه ی درونم این موقع ها به کمکم نیومده. نشستیم با هم حرف زدیم و کلی به فکر این که من چی کار میخواستم بکنم خندیدیم.
تا بچه ی درونم رو حس کردم فکرای تو سرم و اون تصویرا رو قایم کردم که اون نبینتشون. میتونم بگم نسبت بهش غیرت دارم. واسه همین.
تقریباً هر وقت نجات پیدا کردم قبلش اون منو خندونده بود و بحثو برام عوض کرده بود!

از همین استراتژی بچه میتونید بچه ی آینده ی خودتون رو هم تصوّر کنید. من چندبار که فکرم قلقلکی شد با تمام توان ذهنی م تصوّر کردم بچه ی آینده م داره جیغ میزنه و کمک میخواد.
خیلی هم خیال پردازی نیست. ما نمیدونیم واقعاً با این کارمون چه چیزهایی رو تحت تاثیر قرار میدیم. نمیدونیم تو دنیا چه خبره و چی به چی ربط داره. واسه همین این یه مورد رو من خیلی جدی تصوّر میکنم.
بچه ای که مامان/باباش رو در حال خودزنی کردن ببینه چه حالی میشه؟ حالا بچه ای که مامان/باباش رو در حال... جیغ میزنه. گریه میکنه و میگه "اونا رو نگاه نکن. به من نگاه کن"
بعدم دنبال بچه این ور اون ور دویدن و قلقلکش دادن و ادامه ی ماجرا.
به هر حال سعی کنید نخندیده میدان رو ترک نکنید. روحیه ی ترک به شدّت بالا میره.Smiley-face-thumb

در پناه خدا.
این تاپیک نمیخواد راه بیفته !!؟!؟
کسی نمیاد بگه چطوری بحثو عوض کنیم؟؟
پس چی شد اون طرحه؟؟
صفحه‌ها: 1 2