در این تاپیک میخواییم یکمی عمیق تر در مورد مفهوم امام و حجت خدا صحبت کنیم ، روش مطلبی که در این تاپیک بیان میشه ، بر مبانی معرفت و حکمت هست و سعی داره با زبان ساده بتونه معارف حقیقی از نحوه حضور امام در هستی رو رائه کنه ، انشاءالله که باعث بشه مقدمه ای باشه برای پله هایی که در جهت معرفت امام برخواهیم داشت .
انسان كامل، غايت هر انسان
اعتقادما اين است كه عالَم همواره داراي يك انسان كامل است كه تمام بشريت از او بهره ميگيرند، حال چه آن انسانِ كامل ظاهر باشد، چه غايب.انبياء وائمه يازدهگانه انسانهاي كاملي در زمان حيات خود بودند و وجود مقدس امام زمان انسان كاملي است كه فعلاً غايب است، وليدر عين حال موجود است و غايت و مقصد همه انسانها است، به طوري كه همة انسانها در ذات و فطرت خود ميخواهند در انسانيت كامل شوند و به عبارت ديگر ميخواهند به انسان كامل نزديك گردند.
در اصطلاح فيلسوفان؛ غايت هرشيء موجود است و آن شيء بايد آرامآرام به آن غايت برسد و چون غايت همة انسانها، انسان كامل است، پس انسان كامل موجود است و كمال و نقص بقيه انسانها در نزديكي و دوري به آن مقام عظمي است. البته براي تبيين اين بحث، خوب است مباحث نبوت و امامت را كار كنيد تا اوّل مشخص شود كه بشر شديداً نياز به نبي دارد تا از طريق پيامبرِ خدا مفتخر به هدايت باطني و ظاهري گردد و خداي حكيم كه در نظام اَحسنِ خود هيچ ميلي را بيجواب نميگذارد، نياز بشر به پيامبر را نيز همواره در طول تاريخ برآورده كرده است. لذا هيچ روزي نيست كه بشر بدون پيامبر باشد، و به همين جهت است كه اوّلين انسان - يعني حضرت آدمu - خودش پيامبر است. چون اوّلين انسان هم مثل انسانهاي بعد از خود برايزندگي روي زمين بايد توسط خدا هدايت شود، حالا كه خودش اوّلين انسان است و كسي نيست كه او را هدايت كند، خودش به اراده خداوند براي خودش پيامبر ميشود، زيرا ما در زندگي زميني نياز داريم هم رفتار و كردار صحيح داشته باشيم و هم عقايد صحيح، و امكان تحقق اين دو توسط دين الهي ممكن است. چون عقل بشر توانايي آن را ندارد كه تمام حقايق را به طور جامع بيابد، چرا که ما جزيي از اين عالم وجود هستيم و لذا احاطه به تمام ابعاد عالَم و آدم نداريم، پس نياز است كه خالق ما به ما بفهماند كه چه چيز حق است و چه چيز باطل است.
از لحاظ عاطفی هم نیاز داریم که با یه نفر حرف بزنیم که هم به قولی کامل باشه هم زنده باشه هم کارش پیش خدا پیش بره
حالا شایدم من این طوریم
ولی بهتر یم شه با امام زنده ارتباط برقرار کنم تا امامای شهید
البته عقل ما اوّلاً؛ ميفهمد كه براي احاطه به همه عالم ناقص است و نياز به وَحي دارد، ثانياً؛ ميتواند در كلام الهي تدبّر كند و از مقصود خدا بهتر آگاه شود، و نيز تصديق ميكند خالق هستي خلاف عقل، چيزي را به بشر پيشنهاد نميكند. عقل ميخواهد حق را بيابد، حضرت حق هم كه حق را ميگويد، پس عقل و شرع نه تنها با هم تضادي نمييابند، بلكه انعكاس كمالات همديگرند براي تعالي انسان.
ماميخواهيم بدانيم در اين عالم چه كار كنيم كه در انتهاي حياتمان، يعني بعد از مرگ، اعمالمان خلاف جانمان نباشد و زندگي اين دنياييمان موافق حيات ابديمان باشد، از طرفي در همين دنيا نيز كارهايي بكنيم كه زندگي اين دنياييمان هم سخت و آزاردهنده نباشد. پس با توجه به محدوديتي كه در فهم همه حقايق عالم داريم و عقل هم اين محدوديت را تصديق ميكند، ما نيازمند به پيغمبر هستيم. پيغمبر براي ما دين ميآورد و وقتي رحلت ميكند، براي اينكه از تفسير صحيح دين و از هدايتهاي باطني كه پيامبر اِعمال ميفرمود محروم نشويم، بايد بعد از پيامبر، يك انسان كاملي باشد كهاين دو مهم، توسط او عملي گردد، اولاً؛ انساني كه حقيقت دين را بداند همواره در صحنه باشد تا دين را براي ما درست تفسير كند، ثانياً؛ از طريق هدايتهاي باطني، قلبمان را تحت تأثير خود قرار دهد و به سوي كمال انساني بكشاند.
جايگاه امام معصوم بعد از رسول خدا
بحث امامت بايد هم از نظر عقلي و هم از نظر قرآني براي ما خوب روشن شود. وقتي قرآن ميفرمايد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطِيعُوا الله وَ اَطِيعُوا الرَّسُول وَ اُولِي الْاَمْرِ مِنْكُمْ» يعني؛ اي مؤمنين! از خدا اطاعت كنيد و نيز از رسول خدا و از «اوليالامر» اطاعت كنيد. طبق اين آيه علاوه بر خدا و رسول او، كساني هستند كه بايد از آنها نيز اطاعت كرد، از طرفي طبق فرمان خدا اگر اوليالامر معصوم نباشد و ما به او رجوع و از او اطاعت كنيم، مسلماً ما را گمراه ميكند و خدا هم ما را به كسي كه گمراه كند ارجاع نميدهد. پس بايد اين اوليالامر معصوم باشد، و از طرفي او غير از پيغمبر است، چون فرمود از پيغمبر و از اوليالامر اطاعت كنيد. پس خود قرآن انگشت اشارهاش را بر اين موضوع گذارده است كه بعد از نبي كساني هستند كه هم بايد معصوم باشند و هم بايد از آنها اطاعت شود و براي کاملکردن هدايت ما در جهت پيداكردن مصداق همان «اوليالامر» كه حتماً بايد معصوم باشند، خود قرآن فرموده است كه «اهل بيت» معصوماند. پس در واقع از يك طرف ميفرمايد از كساني اطاعت كنيد كه شما را گمراه نكنند، و از طرف ديگر ميفرمايد: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا» يعني؛ خداوند اراده كرده است اهل بيت را از هرگونه آلودگي پاك نمايد. پس مشخص است كه بعد از نبي بايد از چه كساني اطاعت شود زيرا مسلمانان جهت درستفهميدن دين و استفاده از كمالات معنوي آن، به آنها نيازمندند و آنها هم با تمام وجود به انسانها كمك ميكنند و شما مؤمنين نيز بايد از آنها اطاعت كنيد تا زمينة راهنمايي آنها در جامعه فراهم گردد.
منظور اينكه در بحث امامشناسي به شكل مفصل مشخص ميشود كه بعد از نبي، عدهاي هستند كه حقيقت قرآن را ميدانند و ما براي هدايت خود نيازمنديم كه به آنها رجوع كنيم. در سوره واقعه ميفرمايد: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ، لا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ» يعني؛ آن قرآن، قرآن كريمي است در كتاب مكنون و در كتابي پنهان و كسي نميتواند به آن دست پيدا كند مگر مطهرون،
آنهاييكه عين طهارتاند كه طبق آيه 33 احزاب، همان اهلالبيت ميباشند و تنها اينها ميتوانند باحقيقت قرآن تماس بگيرند. پس حال كه پيغمبر رحلت فرمودهاند، و ديگر مردم نميتوانندبا آن حضرت كه حقيقت قرآن نزد اوست، ارتباط داشته باشند، عدهاي هستند كه اين مهم را به عهده ميگيرند و خود خداوند به پيامبر فرموده آنها را معرفي نمايد.
حالكه حتماً در اين عالم علاوه بر پيامبرf مطهّروني هستند كه با حقيقت قرآن تماس ميگيرند،و از طرف ديگر طبق آيه 59 سوره نساء اوليالامرهايي هستند كه ما بايد از آنها اطاعت كنيم و بايد آنها معصوم باشند، پس هيچ راهي براي نجات، جز راهي كه ما را به ائمه معصومينh برساند، باقي نميماند و پيامبر خدا در همين راستا در فرصتهاي متفاوتمسلمانان را بعد از خودشان به اهلالبيت خودشان ميخواندند. از طرفي غير از اهلالبيت پيامبر،هيچ يك از خلفا و صحابه پيامبرf نه ادعاي معصومبودن دارند و نه ادعايارتباط با حقيقت قرآن، پس آنها نميتوانند از جملة اوليالامر باشند. تنها اهل البيت هستند كه ميگويند ما همان اوليالامري هستيم كه بايد از ما اطاعت كنيد و هيچ دليل مخالفي كه خلاف ادعاي آنها را ثابت كند، وجود ندارد و همهچيز دالّ بر تأييد اينها بوده است.
نقش امام زمان در زمان غيبت
حاصل قضيه اينكه امامت يكمسئله بسيار عالي و يك فرهنگ فوقالعاده زيبايي است كه بايد ما بر روي آن وقت بگذاريم و متوجه زيباييهاي عالم وجود بشويم. پس از اثبات وجود و نقش ائمه اطهارh بعداز پيامبرf وتببين دين توسط آن ذوات مقدسه، اين سؤال مطرح ميشود كه بعد از امام يازدهمu كه وجود مقدس امام مهديu آرامآرامدر پرده غيبت ميروند - اوّل غيبت صغري و بعد غيبتكبري- آيا در زمان غيبت امام،حضور و نقش امامu درهستي از بين ميرود؟ آيا در حال حاضر واقعاً امام در جهان و در زندگي ما حاضر نيستند؟ آيا غيبت امام به همين سادگي است كه از صحنه زندگي بشر غايب و خارج شدهاند؟ يا نه، تمام ابعاد عقل و قرآن به انديشه ما كمك ميكند كه ما متوجه وجود ايشان و نقشآفريني آن حضرت باشيم، منتها نوع و شكل مأموريتشان از ظهور به غيبت تغيير كرده است؟ مسلّم غايببودن امامي كه بايد عنان مديريت جهان را بهدست گيرد، براي مردم جهان محروميت بزرگي است، ولي نبايد غيبت آن حضرت را برابر حذف نقش آن حضرت به حساب آورد.
مجدداًآن قاعده فلسفي را يادآور ميشوم كه «غايت هر شيء، در افق برتري نسبت به آن شيء موجود است و آن شئ با سير كمالي ميتواند به آن برسد» با توجه به اين قاعده جايگاه حضور حضرت را در زمان غيبت آن حضرت ميتوانيم بشناسيم. شما وقتي ميخواهيد به خانهتان برويد، غايت شما در اين حركت خانه است، حال بايد خانهاي باشد تا شما به سوي آن غايت حركت كنيد و آرامآرام به آن برسيد، اين مثال براي غايت در حركت مكاني است. در رابطه با حركات كمالي هم بر اساس همين قاعده ميگوييم بايد همين حالا انسان كاملي باشد تا كمال انسانها معني بدهد و انسانها در جهت كمال انساني خود به سوي او سير كنند و از پرتو وجود او بهره بگيرند، مثل كودكي كه به سوي جوانيِ خود سير ميكند و در جواب كساني كه ميگويند امام مهديu بعداً ميآيد، ميگوييم نه تنها در بلوغتاريخ ظهور ميكند، بلكه به عنوان غايت عالم و آدم، همين حالا موجود هستند، منتها نحوه وجود حضرت، نحوه معنوي و غيبي است، پس الآن جلوي چشم ما نيستند -وگرنه غايب نبودند- ولي در خارج، يك نوع حضور دارند و عالم وآدم اگر آمادگي پيدا كردند و خود را در افق برتري وارد نمودند، ميتوانند به آن حضرت برسند و آن حضرت براي آنها حاضر ميشوند.
مابايد از نظر معرفتي و اخلاقي آمادگي ارتباط با آن حقيقت غيبي را پيدا كنيم تا حجابِ بين جهان و آن حضرت كنار رود. مثل كاري كه يك عارف انجام ميدهد و با تغيير درجه وجودي خود، حجاب بين خود و حقايق غيبي را پشت سر ميگذارد، همچنانكه در كتاب «مباني معرفتي مهدويت» در بحث «نحوه حضور حضرت حجّت»عرض شد.
ارسطودر رابطه با موجودبودنِ غايت اشياء مثالي ميزند، او ميگويد: كمالات و خصوصيات مرد بودن براي يك جوان، در همان حالت جواني در جوان موجود نيست، امّا نه اينكه مرتبه مردي در عالم نيست، مسلّم آن حالت هست ولي اين جوان بايد به آن برسد، و از همين جا بحث ميشود كه محال است شيء به سوي غايتِ مفقود حركت كند. كه بحث آن در جاي ديگر مطرح است. توجه به حضور انسان كامل در هستي، مباني بسيار محكمي دارد. از جمله آن دلايل اينكه ميگويند همان لطف خدا كه باعث شد پيامبر خدا به سوي بشر فرستاده شود، خداوند آن لطف راهرگز تعطيل نميكند، چون آن نياز هميشه هست - هر چند شكل آن در مراحلمختلفِ هدايت فرق ميكند- و هميشه ما نياز به يك هادي كامل داريم.به همين دليل هم بعد از رحلت پيامبر اگر ما به امام معصوميكه خدا معين كند، نياز نداشتيم و خود مردم ميتوانستند به كمك قرآن دينداري خود را ادامه دهند، اين قدر اختلاف بين امت اسلام پيش نميآمد و جامعه اسلامي اينچنين دچار تشتت نميشد.[1]
[1] -شيخ مفيد در ارشاد نقل ميكند كه يونس بن يعقوب روايت كرده كه در محضر امام صادق شرفياب بودم كه مردي از اهل شام بر آن حضرت وارد شده به او عرض كرد، من مردي هستمداراي علم كلام و فقه و عالم به احكام دين، و آمدهام با اصحاب تو مناظره كنم. پس از صحبتهايي كه رد و بدل شد حضرت به مرد شامي فرمودند: با اين جوان نورس يعني هشامبنحكم گفتگو كن. گفت: حاضرم، پس مرد شامي به هشام گفت: در باره امامت اين مرد يعني حضرت صادقu با من گفتگو كن. هشامچنان خشمناك شد كه بر خود بلرزيد، آنگاه رو به شامي كرد و گفت: اي مرد بگو بدانم آيا خداي تو براي بندگانش خير انديشتر است يا خودشان براي خود؟ شامي گفت: بلكه پروردگار من خير انديشتر است. هشام گفت: در مقام خيرانديشي براي بندگانش در باره دينشان چه كرده است؟ شاميگفت: ايشان را تكليف فرموده و براي آنان در باره آنچه به ايشان تكليف كرده برهان و دليل برپاداشته و بدين وسيله شبهات ايشان را برطرف ساخته. هشام گفت: آن دليل و برهاني كه براي ايشان به پا داشته چيست؟ شامي گفت: او رسول خدا است. هشام گفت: بعد ازرسول خدا كيست؟ شامي گفت: كتاب خدا و سنت. هشام گفت: آيا امروز كتاب و سنت در باره آنچه ما در آن اختلاف كنيم به ما سود بخشد به طوري كه اختلاف را از ميان ما بردارد و اتفاق در ميان ما برقرار سازد؟ شامي گفت: آري. هشام گفت: پس چرا ما و تو اختلافكردهايم و تو از شام به نزد ما آمدهاي و گمان ميكني كه به رأي خويش عمل كردن، راه دين است، در حالي كه ما در يك رأي نيستيم و نتوانستهايم در يك رأي باشيم؟ مرد شامي خاموش شد و در فكر فرو رفت. امام صادقuبه او فرمود: چرا سخن نميگويي؟ شامي گفت: اگر بگويم ما اختلاف نداريم ، به دروغ سخن گفتهام، و اگر بگويم كتاب و سنت اختلاف را از ميان برميدارد بيهوده سخن گفتهام، زيرا كتاب و سنت از نظر مدلول و مفهوم توجيهاتي مختلف دارند، ولي من همانند همين پرسشها را از او ميكنم. حضرت فرمودند: از او بپرس. پس آن مرد شامي به هشام گفت: چه كسي خيرانديشتر از براي مردم است، خداي ايشان يا خودشان؟ هشام گفت: خداي ايشان . شامي گفت: آيا خداوند براي ايشان كسي را برپا داشته كه ايشان را متحد گرداند و اختلاف از ميانشان بردارد و حق را از براي آنان از باطل آشكار كند؟ هشام گفت: آري. شامي گفت: آن كيست؟ هشام گفت: اما در آغازِ شريعت آن كس رسول خداfبوده، و اما پس از رسولخد ديگري است. شامي گفت: آن كس ديگر كه در حجت جانشين پيغمبر است كيست؟ هشام گفت: دراين زمان يا پيش از آن؟ شامي گفت: در اين زمان؟ هشام گفت: اينكه نشسته است- يعني امام صادق - كسي كه مردم از اطرافجهان به سويش رهسپار گردند و از روي دانشيكه به ارث از پدر و جدّش به او رسيده از خبرهاي آسمان ما را آگاه ميكند. شامي گفت: من از كجا ميتوانم اين حقيقت را بدانم؟ هشام گفت: هر چه ميخواهي از او بپرس. شامي گفت: جاي عذري براي من باقي نگذاشتي و بر من است كه از او بپرسم. حضرت امام صادقuفرمودند: اي مرد شامي من زحمت پرسش كردن را براي تو آسان ميكنم و به تو خبر ميدهم از جريان آمدنت و سفري كه كردي. تو در فلان روز از خانه بيرون آمدي و ريز، ريز سفرش را فرمودند. مرد شامي گفت: همه را راست گفتيد و به حضرت ايمان آورد.
درمباحث گذشته عرض شد، همان طور كه آب عين تري است و هركس رطوبت و تري بخواهد، بايد از آب بگيرد، هر جامعهاي هم هر چقدر اراده كند تا حضور انسانيت را در روابط خود پياده كند، بايد به حقيقت انسانيت رجوع كند و با تعالي خود، حجابهاي ظهور او را در روابط خود كنار بزند كه غليظترين اين حجابها، حجاب اميدواري به حاكماني است كه با برنامهاي غير از برنامة معصوم مديريت ميكنند.
انسانهاهمواره هستند و آن حقيقت انسان يا انسان كامل هم همواره هست و ظهور او در زندگي فردي و اجتماعي منجر به كمالات انساني در افراد و اجتماع ميشود. يك روز آن حقيقت در جمال امام صادقu ظاهر ميشود و هركس به اندازهاي كه متوجه مقام آن حضرت شود، ازآن حضرت استفاده ميكند و براي رسيدن به ابعاد كمالي انسانيِ خود دست به دامن مبارك امام صادقu ميزند و يك روز آن حقيقت در جمال امام كاظمu ظاهر ميشود و تنها كساني از وجود مباركآن حضرت بهره گرفتند كه متوجه مقام آن حضرت شدند.
انسان كامل يا حقيقت انسانيتممكن نيست كه نباشد، زيرا همين كه انسانيت در عالم هست، اصل انسان كه انسان كامل باشد، در صحنه است، همينطور كه اگر رطوبتي در عالم هست به جهت آن است كه عين تري در عالم هست. انسانيت؛ يك حقيقت وجودي است و در نتيجه شدت و ضعف برميدارد و چيزي كه شدت و ضعف بردارد، يك مقام اصلي دارد كه بقيه مقامات پرتو آن مقام هستند، مثل «وجود» كه حقيقت اصلي آن همان «عين وجود» يا «كمال مطلق» است و همه وجودات پرتو عين وجوداند. در مورد انسانيت هم هركس تا حدّي كه با انسان كامل مرتبط باشد، از انسانيت برخوردار است. مثلاً امام خميني«رحمةاللهعليه» از انسانيت بهرهاي دارندكه يك مسلمان معمولي به آن اندازه بهره ندارد. يك بسيجي هم از حقيقت انسانيت، بهرههاي خوبي دارد، امّا نه به اندازة امام خميني«رحمةاللهعليه»، پس هر چيزي كه شدت و ضعفبرميدارد، مثل «انسانيت»، يك حقيقت مطلق دارد و پرتوهايي از انسانيت كه جلوههاي شديد و ضعيف آن حقيقت است در ساير انسانها متجلي است. همانطور كه يك حقيقت علمي داريم كه همان عليمِ مطلق، يعني خداست و علم تمام عالمان پرتوي از آن حقيقت است، انسانيت هم كه شدت و ضعف برميدارد، يك حقيقتي دارد به نام انسان كامل.
بالاخره تكرار اين نكات براي اين است كه اصل عقيده به وجود مقدس آن حضرت همواره در جان شما زنده بماند و مسئله طوري شود كه به مجرد تصور موضوع، تصديق كنيد.
شب قدر و حضور حضرت وليعصر
توجه به مسئله نزول روح و ملائكه در شب قدر در «كلّ امر» به شما كمك ميكند كه فكرتان براي بحث در موضوع حضور دائمي حضرت وليعصر (ع) آماده شود و از زوايه ديگري به موقعيت وجود انسان كامل توجه بفرماييد؛ خداوند در سوره قدر ميفرمايد: «تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ»؛[1] يعني، درشب قدر ملائكه و روح به اذن پروردگارشان در هر امري نازل ميشوند. حتماً خودتان مستحضريد كه اوّلاً؛ ملائكه و روح بر قلب انسان نازل ميشود، ثانياً؛ وقتي در «هر امري» نازل ميشوند، يعني همه حقايق را نازل ميكنند و لذا بايد قلبي باشد كه ظرفيت پذيرش همه حقايق را داشته باشد، و مسلّم آن قلب، قلب انسان كامل است. در همين رابطه از رسول خدا(ص) داريم كه ايشان از اصحاب پرسيدند: آيا بعد از من هم شب قدري هست؟ عرض كردند: بله يا رسولالله، سؤال فرمودند: ملائكه و روح در آن شب بر چه كسي نازل ميشوند؟ گفتند: خدا و رسولش آگاهترند. رسول الله(ص)، اشاره به حضرت علي(ع ) كردند.[2]حالا سؤال اين است كه مگر بعد از اميرالمؤمنين(ع) باز شب قدر ادامه ندارد؟ پس بايد همواره انسان كاملي باشد كه قلب او ظرف پذيرش همه حقايقي كه ملائكه و روح نازل ميكنند باشد و بقيه مردم از پرتو قلب مبارك او از آنچه ملائكه و روح نازل ميكنند برخوردار شوند. همين كه در هر سال شب قدر داريم، پس بايد تا قيام قيامت يك امام زمان داشته باشيم. شاهد اين موضوع را در سوره بقره داريم كه خدا ميفرمايد: «اِنّي جَاعِلٌ فِي الْاَرْضِخَلِيفَة...»؛ من در زمين همواره خليفهاي قرار ميدهم.پس هيچ وقت زمين بدون خليفه خدا نيست و خليفة خدا يعني كسي كه اوّلاً؛ ظرفيت پذيرش همه اسماء الهي را داشته باشد، ثانياً؛ مظهر آن حقايق باشد، حال چه بگوييم آن «حقايق» اسمايي است كه خداوند به آدم تعليم فرمود و قرآن در رابطه با آن ميفرمايد: «...وَ عَلَّمَ آدَمَالْأسْماءَ كُلَّها»؛[3] و چه بگوييم آن «حقايق» كه ملائكه و روح در همه امور در شب قدر بر قلب حضرت نازل ميكنند، حقيقت قرآن است، و لذا حضرت داراي قلبي است كه ميتواند قرآن را بپذيرد، پس جهان همواره بايد يك انسان كامل با اين خصوصيات داشته باشد.
[1] -سوره قدر، آيه 4.
[2] - «كافي»، ج1، ص480، باب في شان نزول انا انزلناه ، ح5 . «بحارالانوار»، ج25، ص71.
[3] - سوره بقره، آيه 31.
بازبه عنوان شاهد بر اينكه هميشه جهان داراي انسان كامل يا امام زمان است. اين روايت كه راويان اهل سنّت نيز بالاتفاق در جوامع روائي خود ذكر كردهاند، قابل توجه است و تكرار آن در اين بحث اولاً: موجب ميشود از افقي كه اين روايات به ما نشان ميدهد غافل نمانيم، ثانياً: دائماً با رويكردي دقيقتر به آن توجه شود.
حضرت رسول فرمودند: «مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيْتَةً جاهِلِيَّةً»[1]؛ يعني، اگر کسي بميرد و امام زمان خودش را درک نکند به مرگ جاهليت مردهاست. پيام اين حديث اين است كه تنها با قرآن نميتوان مسلمان بود و بهعنوان مسلمان از اين دنيا رفت، بلكه بايد امــام زمــان خود را بشناسيد، وگرنه به مرگ جاهليت -كه همان بتپرستي باشد- مردهايد و مسلّم است شناخت امام زمان که دراين روايت مدّ نظر دارد، شناختي است كه بهرههاي معرفتي و اخلاقي براي ما دارد و نيز امام زمان(ع) بايدمقامي باشد كه شناخت آن، شناخت حقيقتي بزرگ به حساب آيد، كه بحث آن با تفصيل در جاي خودش شده است. در اينجا فقط بهعنوان شاهدي بر اينكه همواره يك انسان كاملي در هستي، هست مطرح كرديم. روايت روشن ميكند كه در صورت نشناختن امام زمان،قرآن و سنّت پيامبر به تنهايي به دردتان نخورده است. در زمان وجود مقدس پيامبر (ص)امام زمان، خود پيغمبرند، زيرا پيامبر خدا علاوه بر مقام نبوت، مقام امامت را نيز داشتهاند، چون آن حضرت فرزند ابراهيم ع هستندو در قرآن ميفرمايد: پس از آنكه ابراهيم را به مقام امامت رسانديم آن حضرت به خداوند عرضه داشت، آيا به ذريّه و فرزندان من اين امامت ميرسد؟! خداوند فرمود: «...لَايَنَالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ»[2] امامت عهد من است و به فرزنداني از تو ميرسد كه هيچگونه ظلمي نداشته باشند، يعني معصوم باشند.
[1] -«مسند»، احمد حنبل، ج 4، ص 96- «مجمعالزوائد»، ج5، ص224 و 235- «صحيح مسلم»، ج6، ص 22 (نقل از ترجمه الغدير ج20 ص242).
[2] - سوره بقره، آيه 124.
حالكه طبق آيه قرآن، پيامبر اسلام معصوم است و از طرفي ذريه و فرزند حضرتابراهيمu ميباشد،پس در زمان خودشان علاوه بر مقام نبوت، داراي مقام امامت نيز بودند و امام زمان محسوب ميشدند. حالا در اين روايت آمده است كه هركس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است. پس پيامبرf علاوه بر جنبة نبوت، جنبة ديگري دارند كهشناخت آن جنبه نيز ضروري است، همان جنبهاي كه در ساير ائمه هست، بدون آنكه آنها پيامبر باشند. از طرفي باز فكر كنيد كه مقام امام زمان و شناخت آن مقام چقدر مهم است كه نشناختن آن مقام مساوي با مرگ جاهليت است، چون اگر مقام او را در هستي نشناسيم، خيلي از چيزها را نشناختهايم، چيزهايي كه ما را از روحيه بتپرستي نجات ميدهد. انسانها بايد بدانند حقيقتي در عالم هست که واسطة فيض بين خدا و بقية مخلوق است و بايد راه ارتباط با آن حقيقت را به طور صحيح پيدا كنند.
بسيارياز اهل سنّت ميگويند: قبول داريم آخرالزمان يك انسان كاملي ظاهر ميشود و بشر را هدايت ميكند، ولي حرف آنها اين است كه او بعداً متولد ميشود، ولي با دقت در اين روايت و آيات قرآن نميتوان حرف آنها را پذيرفت. عنايت داشته باشيد كه خداوند فرمود: «اِنّي جَاعِلٌ فِيالْاَرْضِ خَلِيفَة...» كلمة جاعل اسم فاعل است و اسم فاعل،استمرار را ميرساند، يعني؛ من همواره در زمين خليفه قرار ميدهم.
امام مقصد خلقت
قرآنميفرمايد: «هُوَ الَّذِي خَلَقَلَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً»[1] يعني؛ اي انسانها!خداوند، زمين و آنچه در آن است را براي شما خلق كرده است. آيا اينها را براي انساني خلق كرده كه فقط بخورد و بچرد، يا منظور اين است كه شرايطي برايش فراهم كردهاند تا به كمالات لازمهاش برسد؟! مسلّم زمين و آنچه در آن است خلق شده است تا انسان به كمال لازمه خود برسد، و لذا در خلقت جهان نظر به انسان كامل بوده است، انساني كه تمام توجه قلبش به خدا است و هيچ شريكي براي خدا در قلب او جاي ندارد، و در همين رابطه به بقية مردم ميفرمايد: «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاء بِنَاءوَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلّهِ أَندَاداً وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ»[2] خداوندبراي شما زمين را گستراند و آسمان را برافراشت و از آسمان باران فرود آورد و به كمك باران ميوههايي را از زمين خارج كرد تا رزق شما باشد، پس براي خداوند شريكي قرار ندهيد و او را عبادت كنيد. در حاليكه ميدانيد همه كاره عالم خداست. ميفرمايد: درست است «فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَالثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ»؛ براي شما در زمين رزققرار داديم، امّا اين برخورداريهاي مادّي براي اين است كه بتوانيد جهت خود را به سوي آن كمال محض نشان دهيد. علت برخورداريهاي دنيايي را چنين تبيين ميفرمايد: «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُعَمَلًا»[3] براي اين شما را خلقكرد و از امکانات دنيايي برخوردار کرد، تا امتحانتان كند كه كداميك از شما بهترين عمل را از خود نشان ميدهيد.
پسطبق آياتي كه عرض شد، عالم و زمين و آسمان خلق شده است براي اينكه عاليترين نمايش انسانيت و بندگي يعني انسان كامل، كه سراسر وجودش ظهور بندگي است، به صحنه بيايد. خلقت عالم براي اين است كه انساني را نشان دهد كه نمايش بندگي است، چون چنين انساني مقصد خلقت است، پس همواره بايد اين انسان در صحنه باشد تا خلقت معنا بدهد و اگر چنين انساني در ميان نباشد و خلقت بيهدف باشد، خلقت واقع نميشود.
درروايت از امام صادقu آمده است كه: «اَلْحُجَّةُقَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ»[4] يعني؛ حجّت خدا قبل ازخلق و همراه خلق و بعد از خلق، موجود است. يا در روايت ديگر داريم: «لَوْ بَقِيَتِالْاَرْضُ بِغَيْرِ اِمامٍلَساخَت»[5] اگر حجت خدا نباشد زميناز بين ميرود.
[1] -سوره بقره، آيه29.
[2] -سوره بقره، آيه22.
[3] -سوره ملك، آيه2.
[4] - «كافي»،ج1،ص177،باب ان الحجة لا تقوم الا بامام،ح1. «بحارالانوار»، ج23، ص38.
[5] -«كافي»،ج1،ص179،باب ان الارض لاتخلومنحجة،ح10. «بحارالانوار»، ج34،ص28.
حاصلهمه اين عرائض اين است كه همواره امامي معصوم در عالم وجود دارد تا راه حق را به ما بنماياند، چه به صورت ظاهر كه «اَلْمُظْهِرِينَ لِاَمْرِ اللهِ وَ نَهْيِهِ»[1] ظاهركنندة امر و نهي الهي، و چه به صورتباطن كه «حَفَظَةً لِسِرِّهِ، وَخَزَنَةً لِعِلْمِهِ»[2]كه اسرار الهي در نزد آنان است و خزينه علم حضرت حقاند، و هر قلبي را كه آن ذوات مقدس مستعد ديدند، از آن اسرار و علوم برخوردار ميكنند و در راستاي حضور دائمي امام در هستي است كه امامصادقu ميفرمايد: «لايُتْرَكُ الْاَرْضُ بِغَيْرِ اِمامٍيُحِلّ حَلالَ الله وَ يَحْرِمُ حَرَامَه»[3] هيچ روزي زمين بدون امام نيست امامي كهحلال و حرام خدا را مشخص ميكند.
پسبا وجود چنين نكتهاي كه اوّلاً؛ عالم همواره داراي حجّتالله است، ثانياً؛ اين حجّت الهي نمايش حكم خدا در زمين است، نميتوانيم بدون شناخت امام در عالم درست زندگي كنيم، زيرا عملاً مسير نمايش حق را گم ميكنيم و به جهت همين ضرورتِ هميشگيِ حضور امام است كه در دوران غيبت آن حضرت هم نقش آن حضرت تعطيل نميشود.
جابربنعبداللهانصارياز پيامبرfخواست تا «اوليالامر» را به او معرفي كنند، آن حضرت يكايك ائمهh را به اسم معرفي فرمود و دربارة امامزمانg فرمود: او غيبتي طولانيدارد. جابر سؤال كرد: آيا در زمان غيبت، شيعه از آن حضرت نفعي ميبرد؟ «هَلْ يَنْتَفِعُ الشيعة بِالْقَائمu في
غَيبَتِهِ؟» جواب فرمودند: آري! به خدايي كه مرا بهنبوت برگزيد در زمان غيبت، از او بهره ميبرند و از نور هدايتش روشنايي ميگيرند چنان كه مردم از آفتابِ پشت ابر بهرهمند ميشوند «اِي، وَالَّذي بَعَثَنِي بِالنُّبُوةِ اِنَّهُمْلَيَنْتَفِعُونَ بِهِ وَ يَسْتَضِيؤُنَ بِنُور وِلايتِهِ فِي غَيْبَتِهِ كانْتِفاعِ النّاس بالشَّمسِ وَ إنْ جَلَّلَها السَّحاب».[4] خورشيد پشت ابر همكه باشد، نورش را ميدهد، امّا نه به آن آشکاري كه وقتي ابر نيست و ميتوانيم آن را ببينيم و استفاده كنيم. وقتي متوجه حضور امامu شديم و نقش و حضور فعالآن حضرت را پذيرفتيم، خود را در شرايطي قرار ميدهيم كه از تأثيرات وجود مقدس آن حضرت محروم نباشيم و جايگاه زياراتي كه در رابطه با امام هست از اين زاويه است، چون دانستن وجود مقدس امام يك بحث است، ارتباط برقرار كردن با آن حضرت بحث ديگري است و از طريق ارتباط برقرار كردن با امام است كه قلب انسان، گمشدهاش را پيدا ميكند و ميفهمد كه بودن اين امام چه بركت بزرگي است.[5]
[1] -زيارت جامعه كبيره.
[2] -زيارت جامعه كبيره.
[3] -«بحارالانوار»، ج8، ص12.
[4] - «بحارالانوار»، ج52، ص93.
[5] -براي روشنشدن جايگاه زيارت و ملاقات امام زمانgبه كتاب «زيارت آل يس، نظر به مقصد جان هر انسان» رجوع فرماييد.