سلام
اقا ما پارسال زن داداشمون برامون دخترخاله اش رو مد نظر داشت( اینو داشته باشید.)
استادم هم یک گروه تشکیل داد که دانشجو های قدیمیشو پیش خودش جمع کرد
یک ماه پیش استادم زنگ زد که بیا دفتر بیشتر باش حداقل غروب ها بیا سر بزن
ما هم رفتیم گفتیم باشه غروب ها میام پیشت
رفتیم اونجا دیدیم بعد از چند روز این دختره ( دختر خاله زن داداشم) هم اونجاست (اول خوب نشناختمش) و بازدید گذاشت اینم بود کلا میاد دفتر استادمون معماره طراحی میکنه
توی یکی ازین بازدید ها که بودیم یکهو همون زن داداشم هم ازونجا داشت رد میشد که این دختره بلند گفت ا دختر خالمه منم دیدم ا زنداداشم داره میاد رفتیم جلو سلام علیک و..
زن داداشه هم بعدا بهم زنگ زد و رفتم پیشش داستانو تعریف کردم گفت اره ما پارسال برات رفتیم خواستگاریش خانواده اش موافق بودن و خود دختره گفته بود تمایل به ازدواج نداره در حال حاضر
من گفتم چی؟ برای من رفتید خواستگاری این و من خبر ندارم؟ چرا زودتر نگفتید؟
هیچی دیگه من تازه کمتر از یک هفته هست اینو میدونم
بهم برگشت گفت ی خودی نشون بده اونجا یکم صمیمی شو باهاش و.. چراغ سبزو که گرفتی به من بگو بقیش با من
منو میگی؟ گفتم من تاحالا ازین کارا نکردم بلد نیستم گفت به استادت بگو پس منم روم نمیشه به استادم بگم
گفت انگار سرنوشت شما دوتارو با هم نوشتن شاید قسمت اینه تورو بشناسه و..
گفت تو نظر دختره رو جلب کن باقیش بامن
یکی از پسرای اون دفتر که سنش بالاس و بچه اش ابتدایی میره باهاش حرف زدم مشورت گرفتم هیچی منو شیر میکرد که برم دورو برش بپلکم و تعریف کنم
گفت چیه همش از نقشه اینا ایراد میگیری برو چهارتا تعریف کن
منم رفتم یکم تعریف کردم از نقشه اش و اومدم بیرون
بعد روز بعد گفت برو تو پی ویش باهاش حرف بزن هرچی گفتم بلد نیستم و نمیتونم شیرم میکرد
گفت ازش بخواه درباره معماری بهت توضیح بده کتابی چیزی معرفی کنه
ماهم گفتیم اونم گفت نمیشناسم
روز بعدش گفت برو درباره فلان نقشه بپرس ما هم رفتیم اونم برگشت گفت ببخشید ولی استاد خوشش نمیاد بچه ها تو پی وی با هم در ارتباط باشن سوالتونو توی دفتر استاد بپرسید:
( اینو نمیدونستم استاد خوشش نمیاد وگرنه ضایع نمیکردم خودمو)
رفتم امروز پرسیدم
دختر خوبیه سرسنگینه و زیبا یکم امروزیه ولی خوبه
نمیدونم چه کنم چه روشی رو در پیش بگیرم که جواب بده
من چون تا حالا ازین تجربه ها نداشتم میدونم خودم ادامه بدم گند میزنم
کسی راه حلی داره؟