کانون

نسخه‌ی کامل: مطالب خواندنی: جااالـــب ... علمییییی ... مفیـــــــــددد
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
نوشته ای واقعا خواندنی و بسیار تلخ!!!

جوجه اردک زشت ، قوی زیبایی بود. او زشت به نظر می آمد برای آنکه از بد حادثه قاطی یک دسته اردک شده بود.بر خلاف آنچه به نظر می رسید او زیبا بود ولی تنها در پایان داستان این را می فهمد، آن هم وقتی که دیگر جوجه نیست ( بلوغ ) و در دریاچه ای شنا می کند و مردم او را با انگشت به هم نشان می دهند و او برای اولین بار در انعکاس آب زیبایی اش را در می یابد.

من این داستان را خیلی دوست دارم. داستان عجیب جوجه اردکی که اصلا اردک نبود . گاهی فکر می کنم که داستان همه ی ما شبیه آن جوجه اردک زشت است و درون هرکدام از ما قوی زیبای منحصر به فردی است که در تقابل با جامعه ای خشن فردیتش را از دست می دهد و قاطی اردک ها به فراموش سپرده می شود. او بارها و بارها زمین می خورد، له می شود و تحقیر می شود و مردم او را با انگشت نشان می دهند و ریشخندش می کنند . آنها از او انتظار دارند که شکل اردکی باشد که نیست.دردناک تر آن که خودش هم تصویر خود را در آب ندیده است و نمی داند کیست.او سردرگم و تحقیر شده و بیهوده تلاش می کند که اردک خوبی باشد ، اما نتیجه نمی گیرد برای اینکه اردک نیست.او یک قوست!.

دنیا پر است از جوجه اردک های زشتی که هرگز نمی فهمند که اردک نبوده اند: کارمند های معمولی ای که می توانستند کارگردان موفقی باشند ، کارگرانی که می توانستند کارشناس باشند، مدیران ناخوشنودی که باید نقاش یا شاعر می شدند ، زنان و شوهرانی که در نارضایتی در کنار هم پیر می شوند و هرگز نمی فهمند که همجنس باز بوده اند، حسابدارانی که از ریاضیات متنفرند و می توانستند طراح لباس باشند، زن های خانه داری که می توانستند خلبان هواپیما باشند. دنیا پر است از کسانی که قهرمان زندگی خود نبوده اند، نشده اند، نتوانسته اند، نفهمیده اند و به هر دلیلی آن چیزی که باید باشند نشده اند .

دنیا پر است از جوجه اردک هایی که عمری را در ناخشنودی و تکرار زندگی می کنند و می میرند بدون آنکه تصویر واقعی خود را ببینند . .. .

اما دنیا را اردک های زشت نمی سازند . دنیا را قوهای زیبایی می سازند که زیر بار کلیشه ها و باید ها ونباید ها ،آرزوهایشان را فراموش نکرده اند و تاوانش را هم داده اند. اردک های زشت آنها را طرد کرده اند ولی آنها راه خودشان را دنبال کرده اند .مثال ها فراوانند ،آلبرت انشتین از دانشگاه اخراج شد ولی فیزیک را با فرضیه هایش دگرگون کرد.ونگوک در سراسر زندگی اش حتی یک تابلو هم نفروخت اما امروز آثارش میلیون ها دلار ارزش دارد،گابریل گارسیا مارکز برای نوشتن رمان صد سال تنهایی سه سال در را بر روی خودش بست . در این سه سال همسرش برای آنکه از گرسنگی نمیرند حتی پلوپز خانه را هم فروخت اما در نهایت اثری بی مانند خلق شد و برای نویسنده اش جایزه ی نوبل ادبیات را به ارمغان آورد.

این آدمها هیچ نبوغ خاصی نداشته اند، نبوغ آنها در شناخت خود و فریاد کردن خویشتن خویش بوده است. نبوغ آنها در دنبال کردن راه منحصر به فرد خودشان بوده است.نبوغ آنها در تواناییشان در جور دیگری فکر کردن و نپذیرفتن قوانین دنیای اردک ها بوده است. نبوغ آنها در شهامت رو برو شدن با مصایبی که وقتی از گله جدا می شوی در پیش رو داری بوده است .همه ی ما می توانیم قوی زیبایی باشیم.

اما تا وقتی نخواهیم قوی درون مان را به رسمیت بشناسیم، جوجه اردک های مفلوک زشتی خواهیم بود. جوجه اردک هایی که زندگی ای را زندگی می کنیم که متعلق به ما نیست . جوجه اردک هایی ترسیده و بی خاصیت و بی بال و پر. جوجه اردک هایی زشت، زشت، زشت.

پی نوشت: هر روز، هر روز که بیدار می شوم و زندگی کثافتی را که می دانم زندگی من نیست از روی ترس و تکرار ادامه می دهم به خودم لعنت می فرستم.هر روز از روزهای زندگی ام که در بی تفاوتی و کسالت می گذرد به قوی زیبایی فکر می کنم که با قساوت و بی رحمی در خودم له می کنم. می دانم که راهی که می روم انتهایش هیچ چیز نیست، ادامه می دهم برای آنکه شهامت تاوان پس دادن را ندارم. بین من و آن قو یک پلک زدن فاصله است اما دریغ ! بین شما هم نیز !
نزدیک شدن به ساعت 10:10 روز دهم دهمین ماه از سال 2010 باعث آغاز موجی از شایعات در دنیای مجازی اینترنت شده است که خبر از حمله ویروسی فراگیری می دهند که تمامی رایانه های جهان را از کار خواهد انداخت.
به گزارش خبرگزاری مهر، روز یکشنبه دهم اکتبر 2010 به نظر روز بزرگی می آید زیرا در این روز تقارن تاریخی که از سال 2001 آغاز شده و تا 2012 ادامه خواهد داشت، رخ می دهد و بخش تاریخ رایانه ها 10.10.10 را نمایش خواهند داد.

این تاریخ برای برخی از کاربران خرافاتی اینترنت زنگ هشداری است زیرا ظاهرا قرار است ساعت 10 و 10 دقیقه و 10 ثانیه روز دهم اکتبر 2010، ساعتهای رایانه های جهان به هم ریخته و یا ویروسی تمامی رایانه های جهان را مورد تاخت و تاز قرار دهد!

این شایعه به حدی جدی شده است که حتی صفحه ای در فیس بوک برای آن راه اندازی شده با این نام: "آیا در 10 صبح 10.10.10 هیچ رایانه ای کار خواهد کرد؟" همچنین بسیاری از وب سایتها درباره امکان هجوم ویروسی توسط هکرها خبر می دهند.

"گراهام کلولی" متخصص ایمنی رایانه می گوید تاریخ طولانی از هجومهای ویروسی مرتبط با تاریخهایی خاص وجود دارد و از این رو زمزمه هایی که درباره خطرات احتمالی 10 اکتبر شنیده می شود، چندان عجیب و شگفت انگیز نیست. اما در صورتی که بدانید روزانه 60 هزار گونه جدید از ویروسهای رایانه ای کشف می شوند متوجه خواهید شد که هر روز باید نگران حملات ویروسی باشید، نه تنها در تاریخ 10 اکتبر.

در اوایل دهه 90، معمولا از کاربران رایانه ها درخواست می شد در روزهای جمعه ای که سیزدهمین روز از ماه هستند، در استفاده از رایانه ها دقت بیشتری به خرج دهند زیرا احتمال حمله ویروس در این تاریخ زیاد است حتی به کاربران پیشنهاد می دادند تاریخ رایانه های خود را به شکلی تغییر دهند که رایانه حتی به جمعه سیزدهم ماه فکر هم نکند و با پریدن از روز سیزدهم ماه، تاریخ رایانه خود را از شنبه، چهاردهم ماه آغاز کنند. با این همه تغییر ساعت و تاریخ رایانه تنها حفره ای را برای نفوذ ویروس "دوربان" به وجود می آورد.

بزرگترین شایعه حمله ویروسی در تاریخی خاص به سالی بازمی گردد که قرار بود با پایان آن قرنی جدید آغاز شود، زمانی که اکثر متخصصان رایانه ای اخطار دادند ساعتهای دیجیتال تمامی رایانه ها در روز آغاز قرن جدید از کار خواهند افتاد که در آن روز بزرگ نیز تمامی رایانه ها و ساعتهای دیجیتال جهان به خوبی به کار خود ادامه دادند.
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.

در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.

آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.

وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.

آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.

مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.

آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.

به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.

آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.

مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.
چندی پیش جوکی به زبان انگلیسی در دنیای نت زاده شد! که نکات ارزشمندی را در خصوص سیاست های رسانه های امریکا در برداشت ترجمه ی فارسی جوک به شکل زیر است :


مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است مرد به طرف انها میدود و با سگ درگیر میشود . سرانجام سگ را میکشد و زندگی دختربچه ای را نجات میدهد پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت انها می اید و میگوید :<تو یک قهرمانی>
فردا در روزنامه ها می نویسند :
یک نیویورکی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد
اما ان مرد می گوید: من نیوریورکی نیستم
پس روزنامه های صبح می نویسند:
امریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد .
ان مرد دوباره میگوید: من امریکایی نیستم
از او میپرسند :خب پس تو کجایی هستی
<من ایرانی هستم >
فردای ان روز روزنامه ها این طور می نویسند :
یک تند روی مسلمان سگ بی گناه امریکایی را کشت
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

- اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری.

- دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی.

- و سوم این که در بهترین کاخ‌ها و خانه‌های جهان زندگی کنی.

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد:

- اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.

- اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده‌ای احساس می کنی بهنرین خوابگاه جهان است.

- و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می‌گیری و آن وقت بهترین خانه‌های جهان مال توست
دستها !

يک توپ بسکتبال تو دست من تقريباً 19 دلار مي ارزه .
يک توپ بسکتبال تو دست مايکل جوردن تقريباً 33 ميليون دلار مي ارزه.
بستگي داره تو دست کي باشه .

يک توپ بيس بال تو دست من شايد 6 دلار بي ارزه .
يک توپ بيس بال تو دست راجر کلمن 4.75 ميليون دلار مي ارزه.
بستگي داره تو دست کي باشه .

يک راکت تنيس تو دست من بدون استفاده است .
يک راکت تنيس تو دست آندره آقاسي ميليونها مي ارزه ...
بستگي داره تو دست کي باشه .

يک عصا تو دست من مي تونه يه سگ هار رو دور کنه .
يک عصا تو دست موسي درياي بزرگ رو مي شکافه .
بستگي داره تو دست کي باشه .

يک تيرکمون تو دست من يک اسباب بازي بچگانه است .
يک تيرکمون تو دست داوود يک اسلحه قدرتمنده .
بستگي داره تو دست کي باشه .

دوتا ماهي و پنج تيکه نون تو دست من دوتا ساندويچ ماهي ميشه .
دوتا ماهي و پنج تيکه نون تو دستاي عيسي هزاران نفر رو سير ميکنه .
بستگي داره تو دست کي باشه .

همونطور که مي بيني، بستگي داره تو دست کي باشه .
پس دلواپسي ها، نگراني ها، ترس ها، اميدها، روياها، خانواده ها و نزديکانت رو به دستان خدا بسپار چون ...
بستگي داره تو دست کي باشه .
یه روز یه ترک و رشتی و اصفهانی ...


یه روز یه ترک بود ...

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.
شجاع بود و نترس.

در دوران استبداد که نفس کشیدن هم
جرم بود ، با کمک دیگر مبارزان ترک
، در برابر دیکتاتوری ایستاد . او برای مردم ایران ، آزادی می خواست.

و در این راه ، زیست و مبارزه کرد و
به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک
، طعم آزادی و مردمسالاری و رهایی
از استبداد را بچشند.


یه روز یه رشتی بود...
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.

او می توانست از سبزی
جنگل های شمال و از دریای آبی اش
لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش
سپری کند

اما سرزمین اش را دوست داشت و مردمانش را

و برای همین در برابر ستم ایستاد
آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند.




یه روز یه اصفهانی بود...


اسمش حسین خرازی

وقتی عراقی ها به کشورش
حمله کردند ، جانش را برداشت و با
خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره.

کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از
ناموس شان و از دین شان.

آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از
روزهای آن جنگ بزرگ ، خونش بر زمین
ریخت و خودش به آسمان رفت.




یه روز یه ...
ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و عرب و
... !

تا اینکه یه
عده رمز دوستی ما رو کشف کردند

و به صرافت شکستن قفل
دوستی ما افتادند

و از آن پس "یه روز یه ... بود"
را کردند جوک تا این ملت ، به جای
حماسه های اقوام این سرزمین که به
عشق همدیگر ، حتی جانشان را هم
نثار کرده اند
، به "جوک ها " و
"طعنه ها" و "تمسخرها"
سرگرم باشند و چه قصه غم انگیزی


یه روز یه کانونی بود...



امروز یه خبر دیدم در سایت bornanews
خیلی جالب بود به نظرم 42

ببینید :
باشگاه جوانی برنا/ این روزها در فضای مجازی استفاده از الفاظ و کامنت های احساسی در وبلاگ ها، سایت ها و درج نظرات و پیام های عاشقانه در میان افراد رواج پیدا کرده، حال به صورت شعر یا متن. این روابط به اصطلاح مجازی، گاهی سر از عادت ها و روابط احساسی افراد با هم بر می آورد. حکم فقهی این مساله را از مراجع عظام تقلید سوال کردیم که می‌توانید سوال و جواب را ببینید.

پیام و کامنت احساسی برای نامحرم در گفت‌وگوهای مجازی چه حکمی دارد؟

آیت الله خامنه ای: به‌طور کلى ارتباط با نامحرم كه مستلزم مفسده و خوف ارتكاب گناه در آن است، جايز نيست.

آیت‌الله مکارم شیرازی: این کار جایز نیست.

آیت‌الله سیستانی: اگر مشتمل بر مطالب حرام باشد مانند اظهار عشق یا با بیم افتادن به گناه جایز نیست.

همچنین دو تن از مجتهدین و استادان حوزه علمیه این گونه به سوال پاسخ گفتند:

آیت‌الله علوی گرگانی: لازم است که اجتناب شود.

آیت‌الله محقق کابلی: اینگونه تماس ها مطلقا حرام است و باید جداً خود داری شود.

اینم لینک خبر لینک
سلام

حکايت نماز عجيب يک دختر بچه

به گزارش مشرق، کانون گفتگوي قرآني نوشت: يک وقتي ما( حاج آقا قرائتي) در ستاد نماز نوشتيم آقازاده‌ها، دخترخانم‌ها، شيرين‌ترين نمازي که خوانديد براي ما بنويسيد. يک دختر يازده ساله يک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر يازده ساله ما ريش‌سفيدها را به تواضع و کرنش واداشت. نوشت که ستاد اقامه نماز، شيرين‌ترين نمازي که خواندم اين است.

گفت در اتوبوس داشتم مي‌رفتم يک مرتبه ديدم خورشيد دارد غروب مي‌کند يادم آمد نماز نخواندم، به بابايم گفتم نماز نخواندم، گفت خوب بايد بخواني، حالا که اينجا توي جاده است و بيابان، گفت برويم به راننده بگوييم نگه‌دار،

گفت راننده بخاطر يک بچه دختر نگه نمي‌دارد، گفت التماسش مي‌کنيم، گفت نگه نمي‌دارد، گفت تو به او بگو، گفت گفتم نگه نمي‌دارد، بنشين. حالا بعداً قضا مي‌کني. دختر ديد خورشيد غروب نکرده است و گفت بابا خواهش مي‌کنم، پدر عصباني شد، دختر گفت که آقاجان مي‌شود امروز شما دخالت نکني؟ امروز اجازه بده من تصميم بگيرم، گفت خوب هر غلطي مي‌خواهي بکن.

مي‌گفت ساکي داشتيم، زيپ ساک را باز کرد، يک شيشه آب درآورد، زيرِ صندلي اتوبوس هم يک سطل بود، آن سطل را هم آورد بيرون، دستِ کوچولو، شيشه کوچولو، سطل کوچولو، شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت، قرآن يک آيه دارد مي‌گويد کساني که براي خدا حرکت کنند مهرش را در دلها مي‌گذاريم به شرطي که اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمايي کند، شيرين‌کاري کند، واقعا دلش براي نماز بسوزد، پُز نمي‌خواهد بدهد.

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا» مريم/96 يعني کسي که ايمان دارد، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» کارهايش هم صالح است، کسي که ايمان دارد، کارش هم شايسته است، «سَيَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا»، «وُدّ» يعني مودت، مودتش را در دلها مي‌گذاريم. شاگرد شوفر نگاه کرد ديد دختر وسط اتوبوس نشسته دارد وضو مي‌گيرد، گفت دختر چه مي‌کني؟ گفت آقا من وضو مي‌گيرم ولي سعي مي‌کنم آب به اتوبوس نچکد، مي‌خواهم روي صندلي نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر يک خورده نگاهش کرد و چيزي به او نگفت.

به راننده گفت عباس آقا، راننده، ببين اين دارد وضو مي‌گيرد، راننده هم همين‌طور که جاده را مي‌ديد در آينه هم دختر را مي‌ديد، هي جاده را مي‌ديد، آينه را مي‌ديد، جاده را مي‌ديد، آينه را مي‌ديد، مهر دختر در دل راننده هم نشست، گفت دختر عزيزم مي‌خواهي نماز بخواني؟ من مي‌ايستم، ماشين را کشيد کنار گفت نماز بخوان آقاجان، آفرين، چه شوفرهاي خوبي داريم، البته شوفر بد هم داريم که هرچه مي‌گويي وايسا او براي يک سيخ کباب مي‌ايستد، براي نماز جامعه نمي‌ايستد. در هر قشري همه رقم آدمي هست.

دختر مي‌گفت وقتي اتوبوس ايستاد من پياده شدم و شروع کردم الله اکبر، يک مرتبه اتوبوسي‌ها نگاه کردند او گفت من هم نخواندم، من هم نخواندم، او گفت ببين چه دختر باهمتي، چه غيرتي، چه همتي، چه اراده‌اي، چه صلابتي، آفرين، همين دختر روز قيامت حجت است، خواهند گفت اين دختر اراده کرد ماشين ايستاد، مي‌گفت يکي يکي آنهايي هم که نخوانده بودند ايستادند، گفت يک مرتبه ديدم پشت سرم يک مشت دارند نماز مي‌خوانند. گفت شيرين‌ترين نماز من اين بود که ديدم لازم نيست امام فقط امام خميني باشد، منِ بچه يازده ساله هم مي‌توانم در فضاي خودم امام باشم.
گردآوری : پایگاه اینترنتی پرشین وی

در پناه خدا !
زرنگی در پرسیدن سوال

در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد: «فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟

ماکس جواب می دهد: چرا از کشیش نمی پرسی؟»

جک نزد کشیش می رود و می پرسد: «جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن »هستم، سیگار بکشم

»کشیش پاسخ می دهد: نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.»

جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند.

»ماکس می گوید: تعجبی نداره. تو سئوال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم.»

ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد: «آیا وقتی در حال سیگار کشیدنم می توانم دعا کنم »؟
کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد: مطمئناً، پسرم. مطمئناً
عالیه صبور ( جوانترین پروفسور دنیا )

عالیه صبور, دختر ایرانی- آمریکایی در سن 19 سالگی موفق به کسب کرسی استادی دانشگاه شد و بدین ترتیب نام خود را در کتاب رکوردهای گینس ثبت کرد . این عنوان از 300 سال پیش تاکنون در اختیار کولین مک لورین، شاگرد فیزیکدان مشهور ایزاک(اسحاق) نیوتن بوده است.


بیانیه مطبوعاتی کتاب رکوردهای گینس حاکی است عالیه صبور، جوانترین استاد تمام وقت دانشگاه است که تاریخ تاکنون به خود دیده است. گفتنی است شگفتی های این نابغه جوان تنها به رکورد جوانترین استاد دانشگاه ختم نمی شود.

شاید عالیه صبور و گستره نبوغ او را باید مصداق عینی این گفته یوهان ولفگانگ گوته، شاعر و اندیشمند آلمانی دانست: دانایی به تنهایی کافی نیست. باید دانش را به کار بست. عالیه صبور در مصاحبه ای گفت: دانایی، توانایی است بویژه هنگامی که دانسته های خود را با دیگران شریک می شوی… و همین چند کلمه پرمغز کافی بود تا بیش از پیش تحسین عمومی را برانگیزد.

عالیه صبور در سن 10 سالگی وارد دانشگاه شد و در سن 14 سالگی لیسانس خود را با درجه ممتاز در رشته ریاضیات کاربردی از دانشگاه ایالتی استونی بروک(در نیویورک) اخذ کرد. با این وصف او نخستین زن در تاریخ ایالات متحده است که چنین افتخاراتی را کسب کرده است. صبور، تحصیلات خود را در مقاطع کارشناسی ارشد و PHD در دانشگاه درکسل در رشته مهندسی متالورژی و مواد به پایان رساند… هنوز سه روز به نوزدهمین سالگرد تولد عالیه صبور باقی مانده بود(ماه فوریه گذشته) که کرسی استادی دانشگاه کونکوک کره جنوبی را به دست آورد.
قرآن،من شرمنده ی توام!

قرآن! من شرمنده‌ی توام اگر از تو آواز مرگی ساخته‌ام که هر وقت در کوچه‌مان آوازت بلند می‌شود همه از هم می‌پرسند ” چه کس مرده است؟


” چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است.


قرآن! من شرمنده‌ی توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده‌ام.


یکی ذوق می‌کند که تو را بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق می‌کند که تو را فرش کرده، ‌یکی ذوق می‌کند که تو را با طلا نوشته، ‌یکی به خود می‌بالد که تو را در کوچک‌ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا تو را فرستاده تا موزه سازی کنیم؟


قرآن! من شرمنده‌ی توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند،‌ آن چنان به پایت می‌نشینند که خلایق به پای موسیقی‌های روزمره می‌نشینند.


اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است … قرآن!‌ من شرمنده‌ی توام اگر به یک فستیوال مبدل شده‌ای.


حفظ کردن تو با شماره صفحه، ‌خواندن تو آز آخر به اول، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کرده‌اند، ‌حفظ کنی، تا این چنین تو را اسباب مسابقات هوش نکنند.


خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.

دکتر علی شریعتی
(1389 آبان 4، 18:17)A.L.I.R.E.Z.A نوشته است: [ -> ]قرآن،من شرمنده ی توام!

من نمی دونم ما ایرانیا تا کی باید توی این ابلهی خودمون دست و پا بزنیم؟!
تا کی می خوایم به اسم مسلمون باشیم ولی در عمل کافر؟!
هر چی بگم کم کفتم برای یک عده ای که آبروی فرهنگ رو بردند.
جملات زیر رو بخوانید تا به بی فرهنگ بودن (اعراب جاهلیت هم بهتر بودند شاید!) پی ببرید.
واقعا آدم متاسف میشه برای بعضی ها. بعضی ها که فکر می کنند اگه استقلال یا پرسپولیس ببرد آسمون به زمین می آد؟!گور بابای هردوشون به خدا! :smiley-yell: ببینید که این مردم دون و فرومایه چگونه زندگی فردی رو داغون کردند؟
اینقدر از مسلمونی به دور بودن!!!!!!!!!!!!!!!!!1744337bve7cd1t811744337bve7cd1t811744337bve7cd1t811744337bve7cd1t81
خدا ازشون نگذره که ننگی هستند بر جامعه ی مسلمانی.

اظهارات تکان دهنده کمک داور جنجالی دربی

سایت گل نوشت:
کمک داور خبرساز بازی استقلال و پرسپولیس در حاشیه همایش رسانه و فوتبال که در تهران برگزار شد سخنان تکان‌دهنده‌ای را برای شرکت‌کنندگان در این مراسم به زبان آورد که بسیاری از حاضرین در این مراسم تحت تاثیر سخنان کمک داور جوان فوتبال ایران قرار گرفتند.
گل – مرتضی کریمی کمک داور دوم بازی استقلال و پرسپولیس که در دقایق نخست بازی این دو تیم بر حسب یک اتفاق دچار اشتباه شد و گل محمد نوری را مردود اعلام کرد به عنوان یکی از میهمانان همایش فوتبال و رسانه بود که با هماهنگی مدیران اجرایی این همایش فرصت پیدا کرد دقایقی پشت میکروفن قرار بگیرد، او که در این مدت مورد بی‌کهری بسیاری از اهالی فوتبال قرار گرفته بود با صدایی گرفته در خصوص آنچه در این مدت برای او به وقوع پیوسته سخن گفت تا حاضرین در این مراسم به شدت تحت تاثیر سخنان وی قرار بگیرند.
وی در خصوص اتفاقات پس از شهرآورد گفت: من قصد اعلام آفساید را نداشتم، ولی در یک صدم ثانیه متوجه شدم که بازیکن تیم پرسپولیس در موقعیت آفساید قرار دارد. من در آن صحنه آفساید را تشخیص دادم ولی خدا شاهد است که غرضی نداشتم. اگر دچار اشتباه شدم و کارشناسان می‌گویند تصمیم من غلط بوده، از تمام پرسپولیسی‌ها عذرخواهی می‌کنم.
کریمی در حالی که بغض کرده بود و دل پردردی از اتفاقات پس از شهرآورد داشت گفت:به خاطر فوتبال همسرم را از دست دادم. همسرم آذربایجانی بود و به خاطر داوری مجبور شد از من جدا شود. اگر کمک داور نبودم شاید امروز با همسرم زندگی می کردم. من کارمند بنیاد بودم ولی به خاطر فوتبال از این ارگان خارج شدم. واقعا به خاطر داوری لطمه خوردم.
وی در ادامه به شرایط کنونی زندگی خود اشاره کرد و گفت: از مال دنیا فقط یک موتور سیکلت دارم که این هم کلیدش است. واقعا طی سالها داوری هیچ چیزی ارزشمند به لحاظ مالی ندارم.وقتی شهرآورد پایتخت به پایان رسید جایی نداشتم که بروم و شب را در آنجا سپری کنم.
از همین رو به منزل سعید مظفری زاده رفتم و در خانه همکارم خوابیدم. ضمن آنکه چند روز پس از دربی برای رفتن به باشگاه هما با مشکلاتی روبرو شدم؛نگهبان باشگاه مرا به خاطر آن پرچم زدن در شهرآورد راهم نداد و به من گفت تو تصمیم غلطی گرفتی و به همین خاطر تو را به باشگاه راه نمی دهم.
وی در پایان و در حالی که حاضرین در همایش را به شدت متأثر کرده بود، گفت: ۲۱ سال است داوری می‌کنم ولی تا امروز هر چه دارم از نان بازویم است ؛ حقیقتا به عنوان یک داور هیچ چیز ندارم.
جوانی چند روز قبل از عروسی آبله ی سختی گرفت و بستری شد…
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت هایش از درد چشم خود می نالید
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند…
مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.
موعد عروسی فرا رسید زن نگران صورت خود… که آبله آن را از شکل انداخته بود و شوهر او هم کور شده بود
مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد…
۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود…
همه تعجب کردند…
مرد گفت:من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم
مصاحبه شغلی

در پایان مصاحبه شغلی برای استخدام در شركتی، مدیر منابع انسانی شركت از مهندس جوان صفر كیلومتر ام آی تی پرسید: « برای شروع كار، حقوق مورد انتظار شما چیست؟»

مهندس گفت: «حدود 75000 دلار در سال، بسته به اینكه چه مزایایی داده شود.»

مدیر منابع انسانی گفت: «خب، نظر شما درباره 5 هفته تعطیلی، 14 روز تعطیلی با حقوق، بیمه كامل درمانی و حقوق بازنشستگی ویژه و خودروی شیك و مدل بالا چیست؟»

مهندس جوان از جا پرید و با تعجب پرسید: «شوخی می‌كنید؟ »

مدیر منابع انسانی گفت: «بله، اما یادت باشه اول تو شروع كردی.



كارمند تازه وارد

مردی به استخدام یك شركت بزرگ درآمد. در اولین روز كار خود، با كافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یك فنجان قهوه برای من بیاورید.»

صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با كی داری حرف می ‌زنی؟»

كارمند تازه وارد گفت: «نه»

صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شركت هستم، احمق.»

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با كی حرف میزنی، بیچاره.»

مدیر اجرایی گفت: «نه»

كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت.



اشتباه موردی

كارمندی به دفتر رئیس خود می‌رود و می‌گوید: «معنی این چیست؟ شما 200 دلار كمتر از چیزی كه توافق كرده بودیم به من پرداخت كردید.»

رئیس پاسخ می دهد: «خودم می‌دانم، اما ماه گذشته كه 200 دلار بیشتر به تو پرداخت كردم هیچ شكایتی نكردی.»

كارمند با حاضر جوابی پاسخ می دهد: «درسته، من معمولا از اشتباه های موردی می گذرم اما وقتی تکرار می شود وظیفه خود می دانم به شما گزارش كنم.»





تصمیم قاطع مدیریتی

روزی مدیر یكی از شركت های بزرگ در حالیكه به سمت دفتر كارش می رفت چشمش به جوانی افتاد كه در راهرو ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میكرد.

جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می‌كنی؟»

جوان با تعجب جواب داد: «ماهی 2000 دلار.»

مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از كیف پول خود 6000 دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت: «این حقوق سه ماه تو، برو و دیگر اینجا پیدایت نشود، تو اخراجی !

ما به كارمندان خود حقوق می‌دهیم كه كار كنند نه اینكه یكجا بایستند و بیكار به اطراف نگاه كنند.»

جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد. مدیر از كارمند دیگری كه در نزدیكیش بود پرسید: «آن جوان كارمند كدام قسمت بود؟»

كارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد: «او پیك پیتزا فروشی بود كه برای كاركنان پیتزا آورده بود.»



نکته

برخی از مدیران حتی كاركنان خود را در طول دوره مدیریت خود ندیده و آنها را نمی‌شناسند. ولی در برخی از مواقع تصمیمات خیلی مهمی را در باره آنها گرفته و اجرا می‌كنند.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66