نزاع اداری در سازمان صنعت، معدن تهران یدالله صادقی هدف گلوله قرار گرفت
تاریخ انتشار خبر: ۲۲ آبان ۱۳۹۰ | ۹:۲۸
رییس سازمان صنعت، معدن و تجارت استان تهران بعد از ظهر دیروز مورد اصابت گلوله قرار گرفت و راهی بیمارستان شد. یدالله صادقی ۳۰ شهریور گذشته از سوی مهدی غضنفری حکم ریاست بر سازمان صنعت، معدن و تجارت استان تهران را گرفت
.
او در چند روز گذشته قصد داشته است تا معاون بازرسی خود را برکنار کند که همین مساله نزاع میان رییس سازمان صنعت، معدن و تجارت استان تهران و معاونش را به همراه داشت. روز گذشته معاون بازرسی سازمان صنعت، معدن و تجارت استان تهران بعد از یک مشاجره با ریاست سازمان، اسلحه کشید و صادقی را مورد اصابت گلوله قرار داد. تا زمان تنظیم این خبر (ساعت ۲۱)، درحالی که برخی منابع آگاه خبر میدادند که یدالله صادقی در بیمارستان بستری بوده و در کما به سر میبرد، حمید حسینی، عضو هیات نمایندگان اتاق تهران به «شرق» گفت: «گلوله بهگونه صادقی اصابت کرده، اما خطر جدی نداشته و ایشان به هوش آمدهاند
توی این روزهای بارانی اخیر منتظر تاکسی موندن واقعا خیلی سخته مخصوصا وقتی راننده ها هم بی انصافی به خرج داده و از جابجایی مسافر به صورت عادی خودداری کنند.
این اتفاق برای ما رخ داد و راننده خط بی توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند کنار خیابون داد میزد : "
دربـــــــــــــــــست " .
نگاه معنی دار و اعتراض های گاه و بی گاه مسافران هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو، به خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه 6000 تومن دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری 1500 تومن میافتاد درحالی که کرایه خط فقط 550 تومن بود.
به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و ... .
کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس شدن زیر بارون دل خوشی نداشت. وقتی سخنرانی راننده درباره مشکلات بنیادی مملکت شروع شد خیلی سریع خودش رو وارد بحث کرد که بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفتگوی دو طرفه دنبال کنیم :
راننده تاکسی : برادر خانمم یه وام 6 میلیون تومنی میخواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به
عنوان وثیقه. بنده خدا الان خورده به مشکل دارند ماشینش رو مصادره می کنند. یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس میکنند کسی هم خبردار نمیشه اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر می دوونند !
مسافر : نوش جونش!
راننده : (نگاه متعجب) نوش جون کی ؟
مسافر : نوش جون کسی که 3000 میلیاردتومن خورده!
راننده : (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر) نکنه اون بابا فامیل شما بوده ؟
مسافر : نه ! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم . مثل شما! مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده ؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده ؟
راننده : نه آقا جان اونا از ما بهترون اند. من برای یک جفت لاستیک باید 3 روز برم تعاونی اون وقت اون 3000 میلیارد تومن رو میخوره یه آبم روش !
مسافر : خب آقا جان راضی نیستی نخر! لاستیک نخر ...
راننده : (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم ! لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم ؟
مسافر : وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی وقتی میبینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست میکنی ...
راننده پرید وسط حرف طرف که : آقا راضی نبودی سوار نمیشدی !
مسافر : (با خونسردی) میبینی ؟ من الان دقیقا حال تو رو دارم. وقتی داشتی لاستیک ماشین میخردی. مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و 3 برابر کرایه رو داریم میدیم راضی هستیم ؟ ما هم مجبوریم سوار شیم ! وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری سواستفاده
میکنی از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری ؟ اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.
راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...
مسافر که حالا کاملا دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد : دزدی دزدیه ... البته منظورم با شما نیستا ولی خداوکیلی چنددرصد از مردم ما اون کاری که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن که
انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام بده ؟ منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه میفهمند. برادر من تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرات همچین خلافی رو نداشته باشه.
راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت : چی بگم والا !
من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده میشدم و طبیعتا طبق قرار اجباری با راننده باید 1500 تومن
کرایه میدادم. وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس 2000 تومنی به راننده دادم.
راننده گفت 50 تومنی دارید ؟ با تعجب گفتم بله دارم و دست کردم تو کیفم و
یه سکه 50 تومنی به راننده دادم .
راننده هم یک اسکناس 1000 تومنی و یک اسکناس 500 تومنی بهم برگردوند و گفت : به سلامت !
همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه آلود حرکت میکرد رو دنبال میکردم چترم رو
باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ... آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر میکردم یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم ... .
همه کنار گود ایستاده ایم و می گوئیم لنگش کن !
اگه میخوای دوستت رو بشناسی سه بار عصبانی اش کن!
این یک قاعدهٔ عام است، دوست یا دشمن، غریبه یا آشنا، هرکسی را در هنگام عصبانیت و دعوا میشود شناخت، حتی اگر طرف دعوا شما نباشید، مثلا دو نفر با هم دعوا میکنند و شما شاهد آن هستید.
موقع دعوا و عصبانیت که نقابها برداشته میشود، اصالت آدمها هم عیان می شود. اگر اصالت را مجموعهای از چیزهایی چون سطح دانایی و فرهنگ و تجربه و پختگی شخصیت بدانیم (یا هر تعریف دیگری که بشود از آن ارائه داد و البته هر تعریفی هم نسبی است)، وضعیت عصبانیت ملاک خوبی برای سنجش آن است. نکتهاش اینجاست که ظاهرسازی موقع دعوا خیلی سخت و گاهی ناشدنی است.
آدمی که اصالت دارد، در رابطه با مسائل شخصی ممکن است عصبانی شود و دعوا کند، حتی فریاد هم میزند، اما توهین نمیکند، از ادبیات زننده استفاده نمیکند، طرف مقابل را به خاطر ظاهر یا ویژگیهایش با صفات حیوانات توصیف نمی کند، برای سنگین کردن بار گناه او را به دیگرانی که مرتبط نیستند نسبت نمیدهد، کینههایی از سابق را که به دعوای جاری ربطی ندارد آشکار نمیکند، و مسائل فراشخصی مانندنژاد، ملیت، دین، جنسیت، یا خانواده و خاندان را پیش نمیکشد.
مهمتر از همه، آدم اصیل و شریف موقع عصبانیت، برای تخلیه ی عصبانیت خود به دروغ و ناحق متوسل نمیشود.
شریف، شریف است، در صلح و در جنگ.[b][font=Arial,sans-serif]
رایانه چشم را ضعیف نمی کند !!!
یک متخصص چشم گفت: برای جلوگیری از خشکی چشم بعد از ۲۰ دقیقه کار با کامپیوتر به مدت ۲۰ ثانیه چشم ها را ببندید.
به گزارش خبرگزاری مهر، دکتر بشارتی متخصص چشم گفت: با توجه به رایج شدن استفاده از کامپیوتر به ویژه در محیط های کاری، فرد مجبور است به مدت ۷ یا ۸ ساعت پشت دستگاه کامپیوتر بنشیند که رعایت نکاتی برای کمتر شدن عوارض در فرد الزامی است.
وی ادامه داد: عواملی مانند فاصله فرد به کامپیوتر، اکونومی صندلی فرد، فاصله چشم تا کامپیوتر، نور اطراف چشم، نور دستگاه کامپیوتر و نور محیط و سلامت چشم در این ارتباط دخالت دارند و اگر هریک از این فاکتورها دچار اشکال شود بطور قطع عوارضی بر روی چشم خواهد داشت.
وی افزود: برای کاهش درد و علائم چشمی باید کامپیوتر تقریبا به صورت مستقیم جلو فرد قرار گیرد و بهتر است از کامپیوترهای LCD استفاده شود. همچنین کامپیوتر باید به موازات با سر و مقداری پایین تر قرار گیرد و نور محیط کمتر از نور عادی باشد.
دکتر بشارتی با بیان اینکه استفاده مداوم و طولانی از کامپیوتر باعث خشکی چشم می شود، خاطرنشان کرد: خشکی چشم باعث حالت فشار بر چشم و قرمز شدن چشم می شود که بهتر است هر از چند گاهی فرد مرتب پلک بزند و گاهی مواقع از داروهای چشم هم استفاده شود.
وی تصریح کرد: استفاده از کامپیوتر معمولا باعث ضعیف شدن چشم یا بالاتر رفتن نمره چشم نمی شود و بالا رفتن نمره چشم یک روند طبیعی است و به فیزیولوژی خود فرد بر می گردد که چشم ضعیف می شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
عقاب می تواند 70 سال زندگی کند
اما...
به 40 سالگی که می رسد چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند.
نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود.
شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای عقاب دشوار می گردد.
آنگاه عقاب می ماند و یک دو راهی:
اینکه بمیرد
و یا اینکه یک روند دردناک تغییرات را برای 150 روز تحمل کند
و این روند مستلزم آن است که به قله یک کوه پرواز کرده و آنجا بنشیند
در آنجا نوک خود را به صخره یی می کوبد تا آنجا که کنده شود
پس از آن منتظر می ماند تا نوک جدیدی به جای آن بروید ، و بعد از آن چنگالهایش را از جا در می آورد
پس از آنکه چنگال جدید رویید ، عقاب شروع به کندن پرهای کهنه اش می کند
و پس از گذشت 5 ماه عقاب پرواز تولد مجدد را انجام می دهد و مدتها زندگی خواهد کرد...برای 30 سال دیگر
چرا تغییر لازم است؟.... بسیار می شود که برای زیستن نیاز است تغییری را ایجاد کنیم...گاهی اوقات نیاز داریم از شر خاطرات و عادات کهنه و سنتهای نادرست گذشته رها شویم
براي پرواز به آسمانها، منتظر نمان که عقابي نيرومند بيايد و از زمينت برگيرد و در آسمانهايت پرواز دهد. بکوش تا پر پرواز به بازوانت جوانه زند و برويد و بکوش تا اينهمه گوشت و پيه و استخوان سنگين را که چنين به زمين وفادارت کرده است، سبک کني و از خويش بزدايي، آنگاه به جاي خزيدن، خواهي پريد. در پرنده شدن خويش بکوش و اين يعني بيرون آمدن از زندان درون...
مردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسن: «آیا زمستان سختی در پیش است؟»
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «براي احتياط برید هیزم تهیه کنید» بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟» پاسخ: «اینطور به نظر میاد»، پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «شما نظر قبلی تون رو تایید می کنید؟» پاسخ: «صد در صد»، رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟» پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!! رییس: «از کجا می دونید؟»
پاسخ: «چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن!!
خیلی وقت ها خودمان علت حوادث اطرافیم
بسم الله الرحمن الرحیم
هیزم شکن و شک به همسایه
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده.
شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.
متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ می کند.
آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.
اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد.زنش آن را جابه جا کرده بود.
مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند.
بسم الله الرحمن الرحیم
جعبه کفش
زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.
آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.
در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند، مگر یک چیز : یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته
بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد!
در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند.
در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردو نزد همسرش برد پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز
را در مورد جعبه به شوهرش بگوید پس از او خواست تا در جعبه را باز کند.
وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد.
پیرمرد در این باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت :هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به
من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود، فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی
مشترکشان از دست او رنجیده بود
از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟ پس اینها ازکجا آمده؟
در پاسخ گفت :آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست آورده ام.