کانون

نسخه‌ی کامل: مطالب خواندنی: جااالـــب ... علمییییی ... مفیـــــــــددد
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
1- داوينچي همزمان با يك دست مي نوشت و با يك دست نقاشي مي كرد ! 42

2- هيتلر از مكان هاي بسته وحشت داشت ! 1744337bve7cd1t81

3- مار مي تواند تا نيم ساعت بعد از قطع شدن سرش نيش بزند !

4- هر انسان تا 8 دقيقه بعد از قطع گردنش هنوز به هوش است !

5- اغلب مارها 6 رديف دندان دارند !

6- وقتي به خورشيد نگاه مي كنيد 8 دقيقه قبل از آن را مشاهده مي كنيد !

7- قلب ميگو در سر آن واقع است !

8- ظروف پلاستيكي تقريبا 50 هزار سال در برابر تجزيه مقاومند !

9- حدود 250 نفر از محققان ناسا ايراني هستند و رئيس كامپيوتر ناسا يك ايراني است !

10- دانشمندان دريافته اند مورچه ها هم مانند انسان ها صبح ها خميازه مي كشند !

11- حس بويايي مورچه با سگ برابري مي كند !

12- آيا مي دانستيد تصميم بر اين بود كه كوكا كولا به عنوان دارو استفاده شود !

13- با 30 گرم طلا مي توان نخي به طول 81 كيلومتر درست كرد !

14- فنلاند از 170 هزار و 585 جزيره تشكيل شده است !

15- زمين در آغاز پيدايش 2000 بار بزرگتر از حجم كنوني اش بود !

16- در زبان عربي براي كلمه شمشير 850 واژه مختلف وجود دارد !

17- گرانترين كفش دنيا 1 ميليارد و 700 ميليون تومان است !

18-براي تخمين زدن حشره هاي روي زمين كافيست به ازاي هر انسان 200 ميليون حشره ريز و درشت در نظر بگيريم !

19- كوسه با شنيدن ضربان قلب طعمه خود آن را پيدا مي كند !

20- فيل تنها حيواني است كه نمي تواند بپرد !

21- قلب وال در هر دقيقه فقط 9 بار مي زند !

22- ايرانيان در انگليس ثروتمندترين قشر هستند حتي ثروتمندتر از ملكه اليزابت !

23- در سال 1380 تعداد گوسفندان زلاندنو 44 ميليون راس اعلام شد در حالي كه جمعيت اين كشور 4 ميليون نفر بود !

24- قوه چشايي پروانه در پاهاي آن تعبيه شده است !

25- جوانان هندي شادترين و ژاپني ها افسرده ترين هاي جهان هستند !

26- مغز در هنگام خواب فعالتر از وقتي است كه تلويزيون مي بينيد !

27- 90% سم مار از پروتئين تشكيل شده است !

28- چشم انسان معادل يك دوربين 135 مگا پيكسل عمل مي كند !

29- آب دريا بهترين ماسك صورت است !

30- سرعت عطسه يك انسان برابر است با 160 كيلومتر در ساعت ! 1744337bve7cd1t81
در کارخانه ای در یک منطقه تاسیساتی، هنگامی که زنگ نهار به صدا درمی آمد، همه کارگرها در کنار هم می نشستند و نهار می خوردند.

یکی از کارگرها همواره با یکنواختی تعجب آوری بسته نهارش را باز می کرد و شروع به اعتراض می کرد :



- لعنت بر شیطان امیدوارم که ساندویچ کالباس نباشد. من از کالباس متنفرم...!!!



او عادت داشت هر روز بدون استثناء از ساندویچ کالباس شکایت کند و این کار را

همواره بدون هیچ تغییری در رفتارش تکرار می کرد!

هفته ها گذشت... کم کم سایر کارگرها از رفتار او به ستوه آمدند!



سرانجام یکی از کارگرها به زبان آمد و گفت:

- لعنت بر شیطان! اگر تا این اندازه از ساندویچ کالباس متنفری، چرا به همسرت نمی گویی یک ساندویچ دیگر برایت درست کند؟!



- منظورت از همسرت چیست؟ من که متاهل نیستم! من خودم ساندویچ هایم را درست می کنم !!!


-------------------------------------------------------------------------------

نتیجه: در حالی از زندگی خود می نالیم و هرروز، مدام از سختی ها و رنج های زندگی شکایت می کنیم که تمام شرایط حاکم بر زندگیمان حاصل اعمال، تفکرات و تصمیمات خود ماست!

این قانون الهی است که هیچ کس غیر از ما نباید و نمی تواند برای ما تعیین تکلیف کند.

ما خود، ساندویچ های زندگیمان را درست می کنیم !

اگر از کیفیت آن ناراضی هستید به جای مقصر شمردن سرنوشتتان، تصمیم قاطع بگیرید و آن را آن طور که می خواهید بسازید و از آن لذت ببرید.



چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست

منبع: http://www.marshal-modern.ir
ابو حنیفه؛ دزد كفشهای پیامبر!
[تصویر:  284282144245971821208524210718261125224103.jpg]


ماجرای علامه حلی و سه طلاقه كردن اُلجایْتو

روزی سلطان اُلجایْتو مغولی مشهور به شاه خدابنده از روی غضب زن خود را سه طلاقه کرد و بعد پشیمان شد و تمام علمای مذاهب اربعه (اهل تسنن) را جمع کرد و در حکم شرعی طلاق فتوائی موافق خود خواست، اما آنها متفقاً به وقوع سه طلاق و عدم امکان رجوع زوجیت بدون محلل حکم کردند. یکی از وزرا گفت در شهر حله عالمی است که این طلاق را باطل می‌داند. پس نامه‌ای به علامه نوشته و کسی را به احضار وی فرستاد. علمای حاضر در مجلس شاه گفتند که سزاوار نباشد برای احضار مردی رافضی خفیف العقل باطل مذهب کسی از بستگان شاه روانه شود. اما محمد خدابنده گفت تا حاضر شود و ببینم چه خواهد شد. پس شاه مجلسی از علمای اربعه تشکیل داد و علامه در موقع ورود بدان انجمن کفش‌ها را در بغل کرده و بعد از سلام نزد سلطان که خالی بود نشست.

حاضرین از این امر ناراحت شده به وی گفتند چرا برای سلطان سجده نکردی و ترک ادب نمودی؟ گفت که حضرت رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) سلطان السلاطین بود و باز هم مردم سلامش می‌دادند، و در آیه شریفه هم هست «فَاِذَا دَخَلتُم بُیوتاً فسلموا علی انفسکم تحیة من عند اللّه مبارکة»، و علاوه در میان ما و شما خلافی نیست در اینکه سجده مخصوص ذات اقدس الهی بوده، و بجز برای خدای تعالی سجده کردن روا نباشد.

گفتند چرا نزد سلطان نشسته و حریم نگذاشتی؟ جواب داد چون غیر از آنجا جای خالی دیگر نبود، و حدیث نبوی است که در حین ورود مجلس هر جا که خالی شد بنشین .

سپس گفتند مگر نعلین چه ارزشی داشت که آن را به مجلس سلطان آوردی و این کار زشت مناسب هیچ عاقلی نمی‌باشد. گفت ترسیدم که حنفی‌ها کفش مرا بدزدند، چنانچه رئیس ایشان کفش حضرت رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را دزدید.

حنفی‌ها بانگ برآوردند که ابوحنیفه در زمان آن حضرت وجود نداشته و مدتها پس از وفات آن حضرت تولد یافته.

علامه گفت فراموشم شد، گویا دزد کفش آن حضرت، مالک بوده. پس مالکی مذهبها به همان روش جواب دادند و علامه گفت شاید دزد کفش آن حضرت احمدبن حنبل بوده. و حنبلیها نیز بهمان طریق جواب دادند.
سپس علامه رو به سلطان کرده و گفت حالا معلوم گردید که هیچ یک از روسای مذاهب اربعه در عهد حضرت رسالت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) و در زمان اصحاب وجود نداشته و اقوال و آراء ایشان فقط رای و نظر و اجتهاد خودشان است. اما فرقه شیعه تابع حضرت امیرالمومنین علیه‌السلام می‌باشند که وصی و برادر آن حضرت بود. و بعد به اصل مطلب که همان قضیه طلاق زن سلطان بود پرداخت و پرسید آیا این طلاق با حضور عدلین وقوع یافته؟ سلطان گفت در تنهایی بود. علاّمه گفت پس این طلاق باطل است و همان زن هنوز در زوجیت سلطان باقی است .

پس از آن مناظرات زیادی راجع به امور دینی بین علامه حلی و سایر علمای حاضر در مجلس درگرفت که در همه آنها علم و درایت علامه آشکار گشت و سلطان خدابنده بعد از این جریانات مذهب تشیع را قبول کرد و به اطراف بلاد فرمان داد که به نام دوازده امام خطبه خوانده و سکه زدند و اسامی مقدسه ایشان را در اطراف مساجد و مشاهد ثبت نمایند. علامه نیز کتاب «الفَین» و کتاب «منهاج الکرامة» را به نام آن پادشاه نگاشت و در نزد شاه تقرب زیاد یافت و بر قاضی بیضاوی و قاضی ایجی و محمدبن محمود آملی صاحب نفایس الفنون و دیگر مقربین دربار تفوّق جست، به حدی که شاه در سفر و حضر راضی به مفارقت وی نمی‌شد و امر کرد که برای علامه و طلابی که در درس وی حاضر می‌شدند مدرسه‌ای سیار که دارای حجره‌های کرباسی بوده ترتیب دادند و همواره با اردوی شاهی نقل و در هر منزل نصب شده و مجلس تدریس منعقد می‌شد. درآخر بعضی از کتب علامه نیز قید شده که «از تالیف آن در شهر کرمانشاه در مدرسه سیاره فراغت یافته». و از برخی تواریخ عامه نیز نقل است که از وقایع سال 707هـ . ق. اظهار و اعلان تشیع شاه خدابنده است که به اضلال ابن مطهر شعار تشیع را اعلان و انتشار داده است.

منبع: http://www.tebyan.net
فقيرى در كنار ثروتمند

يكى از مسلمانان ثروتمند با لباس تميز و فاخر محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و در كنار حضرت نشست ، سپس فقيرى ژنده پوش با لباس ‍ كهنه وارد شد و در كنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت .
مرد ثروتمند يكباره لباس خود را جمع كرد و خويش را به كنارى كشيد تا از فقير فاصله بگيرد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از اين رفتار متكبرانه سخت ناراحت شد و به او رو كرد و فرمود:

آيا ترسيدى چيزى از فقر او به تو سرايت كند؟
مرد ثروتمند گفت : خير! يا رسول الله .

پيامبر صلى الله عليه و آله : آيا ترسيدى از ثروت تو چيزى به او برسد؟
ثروتمند: خير! يا رسول الله .

پيامبر صلى الله عليه و آله : پس چرا از او فاصله گرفتى و خودت را كنار كشيدى ؟
ثروتمند: من همدمى (شيطان يا نفس اماره ) دارم كه فريبم مى دهد و نمى گذارد واقعيتها را ببينم ، هر كار زشتى را زيبا جلوه مى دهد و هر زيبايى را زشت نشان مى دهد. اين عمل زشت كه از من سر زد، يكى از فريبهاى اوست . من اعتراف مى كنم كه اشتباه كردم . اكنون حاضرم براى جبران اين رفتار ناپسندم نصف سرمايه خود را رايگان به اين فقير مسلمان بدهم .

پيامبر صلى الله عليه و آله به مرد فقير فرمود: آيا اين بخشش را مى پذيرى ؟
فقير: نه ! يا رسول الله .
ثروتمند: چرا؟!
فقير:((زيرا مى ترسم من نيز مانند تو متكبر و خودپسند باشم و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد)).(1)

(2)) نان خوردن به وسيله دين خدا ممنوع !

ابن عباس (پسرعموى پيغمبر اسلام ) مى گويد:
هرگاه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله كسى را مى ديد و وى توجه حضرت را به خود جلب مى كرد مى فرمود: او شغل و حرفه اى دارد؟ اگر مى گفتند: نه ! مى فرمود: از نظر من افتاد.
وقتى از ايشان سؤ ال مى كردند: چرا؟
حضرت مى فرمود:
- به خاطر اينكه اگر آدم خداشناس شغلى نداشته باشد دين خدا را وسيله دنياى خود قرار مى دهد و از دين خود نان مى خورد.


قوى ترين انسان

روزى پيامبر اسلام از محلى مى گذشت ، مشاهده كرد گروهى از جوانان سرگرم مسابقه وزنه بردارى هستند. آنجا سنگ بزرگى بود كه هر كدام آن را به قدرى توانايى خود بلند مى كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: چه مى كنيد؟ گفتند:
- زورآزمايى مى كنيم تا بدانيم كدام يك از ما نيرومندتر است ؟ فرمود: مايليد من بگويم كدامتان از همه قويتر و زورمندتر است ؟
عرض كردند: بلى ! يا رسول الله صلى الله عليه و آله . چه بهتر كه پيامبر سلام بگويد چه كسى از همه قويتر است ؟

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
- از همه نيرومندتر كسى است كه هرگاه از چيزى خوشش آمد علاقه به آن چيز او را به گناه و خلاف حق وادار نكند و هرگاه عصبانى شد طوفان خشم او را از مدار حق خارج نكند. كلمه اى دروغ يا دشنام بر زبان نياورد و هرگاه قدرتمند گشت به زياده از اندازه حق خود دست درازى نكند.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در معرض قصاص


رسول گرامى صلى الله عليه و آله در بيمارى آخرين خود به بلال دستور داد كه مردم را در مسجد جمع كند. مردم به مسجد آمدند. خود حضرت در حالى كه سخت بيمار بود وارد مسجد شد و به منبر تشريف برد. پس از حمد و ثناى الهى از زحمات خود براى مردم بيان نمود و فرمود:
- ياران ! من براى شما چگونه پيامبرى بودم ؟ آيا همراه شما نجنگيدم ؟ آيا دندان پيشينم شكسته نشد؟ پيشانى ام شكسته نشد؟ آيا خون بر صورتم جارى نگرديد و محاسنم با خون رنگين نشد؟ آيا متحمل سختيها نشدم و سنگ بر شكم نبستم تا غذاى خود را به ديگران بدهم ؟
اصحاب عرض كردند:
- راستى چنين بوديد. چه سختيها كشيديد ولى تحمل كرديد و در راه نشر حقايق از هيچ گونه تلاش و كوششى كوتاهى نفرموديد. خداوند بهترين اجر و پاداش را به شما مرحمت كند.
آن گاه پيامبر فرمود:
- خداوند عالم ، سوگند ياد نموده كه از ظلم هيچ ظالمى نگذرد. شما را به خدا هر كس حقى بر من دارد و يا به كسى ستم روا داشته ام حقش را بگيرد. چون قصاص در اين دنيا نزد من بهتر از كيفر آن دنياست كه آن هم در مقابل فرشتگان و پيامبران انجام خواهد گرفت .
در اين هنگام مردى به نام سوادة بن قيس از آخر مجلس برخاست و عرض ‍ كرد: يا رسول الله ! پدر و مادرم به فدايت ! وقتى كه از طائف برگشتى ، من به پيشوازتان آمدم . شما بر شتر غضباى خود سوار بودى و عصاى ممشوق به دست داشتى . همين كه عصاى را بلند كردى كه بر شتر بزنى به شكم من خورد. نفهميدم از روى عمد بود يا خطا.
فرمود: به خدا پناه مى برم . هرگز عمدا نزده ام .
سپس فرمود:
- بلال ! به منزل فاطمه برو و عصاى ممشوق را بياور. بلال از مسجد بيرون آمد و در كوچه هاى مدينه فرياد مى زند: مردم ! هر كس حق و قصاصى بر گردن دارد، پيش از روز قيامت پرداخت كند و اكنون پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله خود را در معرض قصاص قرار داده و حقوق مردم را پيش از روز رستاخيز مى پردازد. بلال در خانه فاطمه عليهاالسلام را زد و به ايشان گفت :
- پدرت عصاى ممشوق را مى خواهد.
فاطمه عليهاالسلام فرمود:
- بلال ! پدرم عصاى ممشوق را براى چه مى خواهد؟ امروز نيازى به عصا نيست . زيرا پدرم اين عصا را در روزهاى سفر همراه خود مى برد.
بلال گفت :
- اى فاطمه ! آيا نمى دانى كه اكنون پدرت در بالاى منبر است و با مردم خداحافظى مى كند.
فاطمه عليهاالسلام فرياد كشيد و اشك از ديدگانش فرو ريخت و فرمود:
- اى واى از اين غم و اندوه ! اى پدر! پس از تو چه كسى به حال فقرا و بيچارگان مى رسد و پس از تو به كه پناه برند؟ اى حبيب خدا! محبوب دلها! سپس عصا را به بلال داد. بلال عصا را خدمت پيامبر گرامى رساند.
حضرت فرمود:
- آن پيرمرد كجاست ؟
- پيرمرد از جا برخاست و گفت :
- اين منم يا رسول الله ! پدر و مادرم به فدايت .
فرمود: جلو بيا و مرا قصاص كن تا راضى شوى .
پيرمرد: پدر و مادرم فداى تو باد. شكمت را باز كن !
پيامبر پيراهنش را از روى شكم كنار زد.
پيرمرد: اجازه مى دهيد لبهايم را بر شكم مباركتان بگذارم و بوسه اى بردارم . حضرت اجازه داد. پيرمرد شكم پيامبر را بوسيد و گفت :
- بار خدايا! با اين عمل در روز قيامت از آتش جهنم به تو پناه مى برم .
پيامبر صلى الله عليه و آله : سوادة بن قيس ! حالا قصاص مى كنى يا مى بخشى ؟
سوادة : يا رسول الله بخشيدم .
پيامبر صلى الله عليه و آله : خدايا! سوادة بن قيس را ببخش ، چنانكه او پيامبر تو، محمد را ببخشيد. (3)


پيغمبر صلى الله عليه و آله و شبان


رسول خدا صلى الله عليه و آله با عده اى از بيابان عبور مى كردند. در اثناى راه به شترچرانى رسيدند. حضرت كسى را فرستاد تا مقدارى شير از او بگيرد.
شتر چران گفت : شيرى كه در پستان شتران است براى صبحانه قبيله است و آنچه در ظرف دوشيده ام براى شام آنهاست .
با اين بهانه به حضرت شير نداد. پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله او را دعا كرد و گفت : خدايا! مال و فرزندان او را زياد كن !
سپس از آن محل گذشتند و به گوسفند چرانى رسيدند. پيامبر كسى را فرستاد از او شير بخواهد. چوپان گوسفندها را دوشيد و با آن شيرى كه در آن ظرف حاضر داشت همه را در ظرف فرستاده پيامبر صلى الله عليه و آله ريخت و يك گوسفند نيز براى حضرت فرستاد و عرض كرد:
- فعلا همين مقدار آماده است ، اگر اجازه دهيد بيش از اين تهيه و تقديم كنم ؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او نيز دعا كرده ، گفت : خدايا! به اندازه نياز او روزى عنايت فرما!
يكى از اصحاب عرض كرد:
- يا رسول الله ! آن كس كه به شما شير نداد درباره او دعايى نمودى كه همه ما آن دعا را دوست داريم و درباره كسى كه به شما شير داد دعايى فرمودى كه هيچ يك از ما آن دعا را دوست نداريم !
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مال كم نياز زندگى را برطرف مى سازد، بهتر از ثروت بسيارى است كه آدمى را غافل نمايد.
سپس اين دعا را نيز كردند:
- خدايا به محمد و اولاد او به اندازه كافى روزى لطف فرما!
4)



پاورقي:
1- بحار: ج 22، ص 130 و ج 72، ص 13.
2- بحار: ج 103، ص 9.
3- بحار؛ ج 75 ص 28.
4- بحار: ج 22، ص 508.
5- بحار: ج 72، ص 61.
آيا مي‌دانستيد که اصل و نسب برخي از واژه‌ها و عبارات مصطلح در زبان فارسي در واژ‌ه‌ها عبارتي از يک زبان بيگانه قرار دارد


و شکل دگرگون شدة آن وارد زبان عامة ما شده است؟

به نمونه‌هاي زير توجه کنيد:

زِ پرتي: واژة روسي Zeperti به معني زنداني است و استفاده از آن يادگار زمان قزاق‌هاي روسي در ايران است در آن دوران هرگاه سربازي به زندان مي‌افتاد ديگران مي‌گفتند يارو زپرتي شد و اين واژه کم کم اين معني را به خود گرفت که کار و بار کسي خراب شده و اوضاعش ديگر به هم ريخته است.

هشلهف: مردم براي بيان اين نظر که واگفت (تلفظ) برخي از واژه‌ها يا عبارات از يک زبان بيگانه تا چه اندازه مي‌تواند نازيبا و نچسب باشد، جملة انگليسي (I shall haveبه معني من خواهم داشت) را به مسخره هشلهف خوانده‌اند تا بگويند ببينيد واگويي اين عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون ديگر اين واژة مسخره آميز را براي هر واژة عبارت نچسب و نامفهوم ديگر نيز (چه فارسي و چه بيگانه) به کار مي‌برند.


چُسان فُسان: از واژة روسي Cossani Fossani به معني آرايش شده و شيک پوشيده گرفته شده است.

شِر و وِر: از واژة فرانسوي Charivari به معني همهمه، هياهو و سرو صدا گرفته شده است.


فاستوني: پارچه اي است که نخستين بار در شهر باستون Boston در امريکا بافته شده است و بوستوني مي‌گفته‌اند.


اسکناس: از واژة روسي Assignatsia که خود از واژة فرانسوي Assignat به معني برگة داراي ضمانت گرفته شده است.

فکسني: از واژة روسي Fkussni به معني بامزه گرفته شده است و به کنايه و واژگونه به معني بيخود و مزخرف به کار برده شده است.


لگوري (دگوري هم مي‌گويند): يادگار سربازخانه‌هاي ايران در دوران تصدي سوئدي‌ها است که به زبان آلماني (Lagerhure) به فاحشة کم‌بها يا فاحشة نظامي مي‌گفتند.


نخاله: يادگار سربازخانه‌هاي قزاق‌هاي روسي در ايران است که به زبان روسي به آدم بي ادب و گستاخ مي‌گفتند Nakhal و مردم از آن براي اشاره به چيز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کرده‌اند.
اگر چه پسوند دات کام پراستفاده ترین پسوند برای نام سایت ها است اما هر کشوري پسوند ويژه خود را برای نام دامنه ها دارد. براي مثال نارنجی داراي پسوند ir. است و این پسوند نشان مي دهد که این يک وب سايت ایرانی است. حالا یک شرکت خوش فکر نقشه جديدي از جهان را ارايه کرده است. در اين طرح مي توانید جهان را بر اساس پسوند دامنه های کشور ها ببيند. جالب اينجا است که سايز هر يک از اين پسوند ها نشانگر جمعیت آن کشور است. البته در مورد دو کشور چين و هندوستان استثنا وجود دارد. طراحان نقشه مجبور شده اند براي اینکه نام این دو کشور در نقشه جا بشود سايز آنها را 30 درصد کوچک کنند!


در حال حاضر 245 کشور جهان دارای پسوند اختصاصی خود هستند که تمام آنها در اين نقشه ترسيم شده اند. این نقشه در سايز 24 در 36 اينچ و با قیمت 30 دلار فروخته می شود.
یک دکوراسيون واجب براي دفتر شرکت های IT...


نقشه را در سايز بزرگ ببينيد
صفحه محصول
علامت @ از كجا آمده است؟

اگر تا كنون به ساختارآدرسهای پست الكترونیكی توجه كرده باشید ، حتماً می دانید كه درهمه آنها علامتی به شكل یك a به همراه دایره ای دورآن وجود دارد. این علامت به طورمعمول ات ساین ((At sign نامیده می شود. اما واقعیت تعجب آور این است كه هیچ اسم و رسمی بین المللی برای آن وجود ندارد و در زبانهای مختلف اسمهای بسیار عجیب و غریبی به این علامت داده اند. بعضی از آنهاعبارتند از:

هلندی: دومیمون
دانماركی: خرطوم فیل
فنلاندی: دم گربه
آلمانی: میمون معلق
یونانی: اردك كوچك
مجاری: كرم
كره ای : حلزون
نروژی : دم خوك
روسی: سگ كوچك

مسلماً شما هم با خواندن این اسم ها كلی خندیده اید . اما این اسامی به خاطر شباهت فیزیكی شان با شكل @ انتخاب شده اند ، با كمی دقت متوجه خواهید شد كه خیلی هم اسم های بی ربطی نیستند.
تا پیش ازابداع پست الكترونیكی علامت @ را تاجرین برای مشخص كردن قیمت واحد كالاها به كارمی بردند. اما این علامت با پیدایش پست الكترونیكی معروفیت جهانی پیدا كرد. به دلیل استفاده مهم آن، حتی كشورهایی كه تا قبل ازآن این علامت را ندیده بودند ، هم مجبور شدند آن را به صفحه كلید رایانه هایشان اضافه كنند.
اگرچه منشأ واقعی پیدایش این علامت ناشناخته است، اما حدس هایی در این مورد وجود دارد مبنی بر این كه راهبان قرون وسطی آن را ابداع كرده اند. چون درآن زمان كار طاقت فرسا و خسته كننده حروفچینی كتابهای چاپی توسط این راهبان انجام می شد و آنها همیشه به دنبال راههایی برای كوتاه كردن نوشته ها بودند. ممكن است به نظر برسد كه at خود به خود كوتاه است. اما در زبان لاتین و انگلیسی به وفور دیده می شود . بنابراین راهبان تصمیم گرفتند t را به صورت دایره ای دورa بچرخانند و درنهایت علامت @ را به جای لغت at درست كردند . تاجرهایی كه این علامت را در كتابها دیده بودند نیز تصمیم گرفتند آن را در كارهای خود استفاده كنند. همانطور كه خواندید با پیدایش پست الكترونیك همه چیز دگرگون شد و استفاده از @ در جهان متداول گردید.

منبع:www.tebyan.net
برنامه نویس موجودیست زنده که:

اغلب بصورت نشسته با کمی خمیدگی روبروی خود را نگاه می‌کند.17

این موجود توانایی بسیار زیادی در گیر دادن به یک موضوع و پلک نزدن را داراست.

بیشتر طول عمر خود را بدون تحرک سپری می‌کند و فقط انگشتانش دارای فعالیت بسیار زیاد هستند.4fvfcja

غالبا بصورت انفرادی یافت می‌شود و در پاسخ به مخاطب همواره می‌گوید: چی؟Smiley-face-cool-2

۹۹٪ آنها شب زیست هستند.wacko2

[تصویر:  191516115117616824242361082121389204180132.jpg]


- یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند.

برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟

مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید.

برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است.

من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید.

بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.

مهندس مجدداً معذرت خواست و چشم‌هایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد.

این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد.

گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما می‌دهم.

این پیشنهاد، چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.

برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟»

مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد.

حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟»

برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد.

آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد.

باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد.

سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت .

و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.

بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد.

مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد.

برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟»

( شما هم می‌توانید حدس بزنید)

مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد

دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید …Smiley-face-thumb

منبع:www.tebyan.net
کوهنوردي می‌خواست از بلندترین کوه بالا برود...

او پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.


شب، بلندی های کوه را تماماً در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود...



همانطور که از کوه بالا می رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد، از کوه پرت شد...



در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت...



همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد.اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است...


ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود و در این لحظه ی سکون برایش چاره ای نمانده جز آن که فریاد بکشد:
" خدایا کمکم کن"


ناگهان صدایی پر طنین که از آسمان شنیده می شد، جواب داد:
" از من چه می خواهی؟ "
- ای خدا نجاتم بده!
- واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟
- البته که باور دارم.
- اگر باور داری، طنابی که به کمرت بسته است را پاره کن!!!


یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.....


چند روز بعد در خبرها آمد: یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود.
او فقط یک متر با زمین فاصله داشت!


http://www.marshal-modern.ir
مطالبي که مي خونيد مکالمات تلفني واقعي ضبط شده در مراکز خدمات مشاوره مايکروسافت در انگلستان هست
*
مرکز مشاوره : چه نوع کامپيوتري داريد؟
مشتري : يک کامپيوتر سفيد...
*
مشتري : سلام، من «سلين» هستم. نمي تونم ديسکتم رو دربيارم
مرکز : سعي کردين دکمه رو فشار بدين؟
مشتري : آره، ولي اون واقعاً گير کرده
مرکز : اين خوب نيست، من يک يادداشت آماده مي کنم...
مشتري : نه ... صبر کن ... من هنوز نذاشتمش تو درايو ... هنوز روي ميزمه .. ببخشيد ...
*
مرکز : روي آيکن My Computer در سمت چپ صفحه کليک کن.
مشتري : سمت چپ شما يا سمت چپ من؟
*
مرکز : روز خوش، چه کمکي از من برمياد؟
مشتري : سلام ... من نمي تونم پرينت کنم.
مرکز : ميشه لطفاً روي Start کليک کنيد و ...
مشتري : گوش کن رفيق؛ براي من اصطلاحات فني نيار! من بيل گيتس نيستم، لعنتي!
*
مشتري : سلام، عصرتون بخير، من مارتا هستم، نمي تونم پرينت بگيرم. هر دفعه سعي مي کنم ميگه : «نمي تونم پرينتر رو پيدا کنم» من حتي پرينتر رو بلند کردم و جلوي مانيتور گذاشتم ، اما کامپيوتر هنوز ميگه نمي تونه پيداش کنه...
*
مشتري : من توي پرينت گرفتن با رنگ قرمز مشکل دارم...
مرکز : آيا شما پرينتر رنگي داريد؟
مشتري : نه.
*
مرکز : الآن روي مانيتورتون چيه خانوم؟
مشتري : يه خرس Teddy که دوست پسرم از سوپرمارکت برام خريده.
*
مرکز : و الآن F8 رو بزنين.
مشتري : کار نمي کنه.
مرکز : دقيقاً چه کار کردين؟
مشتري : من کليد F رو 8 بار فشار دادم همونطور که بهم گفتيد، ولي هيچ اتفاقي نمي افته...
*
مشتري : کيبورد من ديگه کار نمي کنه.
مرکز : مطمئنيد که به کامپيوترتون وصله؟
مشتري : نه، من نمي تونم پشت کامپيوتر برم.
مرکز : کيبوردتون رو برداريد و 10 قدم به عقب بريد.
مشتري : باشه.
مرکز : کيبورد با شما اومد؟
مشتري : بله
مرکز : اين يعني کيبورد وصل نيست. کيبورد ديگه اي اونجا نيست؟
مشتري : چرا، يکي ديگه اينجا هست. اوه ... اون يکي کار مي کنه!
*
مرکز : رمز عبور شما حرف کوچک a مثل apple، و حرف بزرگ V مثل Victor، و عدد 7 هست.
مشتري : اون 7 هم با حروف بزرگه؟
*
يک مشتري نمي تونه به اينترنت وصل بشه...
مرکز : شما مطمئنيد رمز درست رو به کار برديد؟
مشتري : بله مطمئنم. من ديدم همکارم اين کار رو کرد.
مرکز : ميشه به من بگيد رمز عبور چي بود؟
مشتري : پنج تا ستاره.
*
مرکز : چه برنامه آنتي ويروسي استفاده مي کنيد؟
مشتري : Netscape
مرکز : اون برنامه آنتي ويروس نيست.
مشتري : اوه، ببخشيد... Internet Explorer
*
مشتري : من يک مشکل بزرگ دارم. يکي از دوستام يک Screensaver روي کامپيوترم گذاشته، ولي هربار که ماوس رو حرکت ميدم، غيب ميشه!
*
مرکز : مرکز خدمات شرکت مايکروسافت، مي تونم کمکتون کنم؟
مشتري : عصرتون بخير! من بيش از 4 ساعت براي شما صبر کردم. ميشه لطفاً بگيد چقدر طول ميکشه قبل از اينکه بتونين کمکم کنيد؟
مرکز : آآه..؟ ببخشيد، من متوجه مشکلتون نشدم؟
مشتري : من داشتم توي Word کار مي کردم و دکمه Help رو کليک کردم بيش از 4 ساعت قبل. ميشه بگيد کي بالاخره کمکم مي کنيد؟
*
مرکز : چه کمکي از من برمياد؟
مشتري : من دارم اولين ايميلم رو مي نويسم.
مرکز : خوب، و چه مشکلي وجود داره؟
مشتري : خوب، من حرف a رو دارم، اما چطوري دورش دايره بذارم؟
یه روز یه استاد فلسفه میاد سر کلاس و به دانشجوهاش میگه : امروز میخوام ازتون امتحان بگیرم ببینم درسهایی که تا حالا بهتون دادمو خوب یاد گرفتین یا نه...!

بعد یه صندلی میاره و میذاره جلوی کلاس و به دانشجوها میگه: با توجه به مطالبی که من تا به امروز بهتون درس دادم، ثابت کنید که این صندلی وجود نداره؟!

دانشجوها به هم نگاه کردن و همه شروع کردن به نوشتن روی برگه...


بعد از چند لحظه یکی از دانشجوها برگه شو داد و از کلاس خارج شد...


روزی که نمره ها اعلام شده بود بالاترین نمره رو همون دانشجو گرفته بود!


اون توي برگش نوشته بود: كدوم صندلي؟ Smiley-face-thumb


آقاي ما هستيم سرباز وظيفه شناس كانون ترك به اطلاع جنابعالي مي رسانم كه اين پست كه شامل آيا مي دانستيد هاي شماست بايد در قسمت دانستنيها نوشته شود ،قبلا چنين تاپيكي ايجاد شده است.Khansariha (18)

نقل قول از ما هستيم:

دوستان به اطلاع ميرساند كه‌: خوشبختانه سرباز كانونتان هم اكنون از سقف افتاد...... ( خيييييييييلي يخ و بي نمك ) اگه مربوط به خط اول پست قبلي من باشه كه خيلي مرتبط و خنده دار بود.4fvfcja
مردی با اسلحه وارد یك بانك شد و تقاضای پول كرد

وقتی پولهارا دریافت كرد رو به یكی از مشتریان بانك كرد و پرسید : آیا شما دیدید كه من از این بانك دزدی كنم؟

مردپاسخ داد بله قربان من دیدم
سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا كشت
او مجددا رو به زوجی كرد كه نزدیك او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید كه من از این بانك دزدی كنم؟
مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید
نكته اخلاقی: وقتی شانس در خونه شما را میزند .... از آن استفاده كنید cheshmak
با پرتاب سلام و عرض ارادت فراوان خدمت دوستان عزيز...
يه مطلب بسيار بسيار جالب رو براي شما اماده كردم كه اگه نخونيد شش پنجم عمرتون بر فناست ... فقط خواهش ميكنم اخر داستان خشم خودتونو كنترل كنيد....
برو بريمvarzesh

یک مطلب بسیارعجيب

اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت: «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟»
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند: «ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد باز هم در مقابل همان صومعه خراب شد.
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: «ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب، بسیار خوب، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن آن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم، من حاضرم. بگویید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند «تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همین طور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت:‌«من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم. تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند: «تبریک می گوییم. پاسخ های تو کاملا صحیح است. اکنون تو یک راهب هستی. ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت: «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود. مرد گفت: «ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود. مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کلید کرد.
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز، نقره، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهایت رئیس راهب ها گفت: «این کلید آخرین در است». مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد. وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
.
.
.
.
اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید، چون شما راهب نیستید!
.
.
.
.
حال كرديد نه ؟ نميدونم چه ابلهي اينو بهم ايميل كرده منبعشم نميدونم اگه ميدونستم ميرفتم سايتش و نويسندشو از ليچار هاي زيباي خودم مستفيظ ميكردم....
مخلصتون سرباز كانون....
يا علي....
چگونه جای مناسبی برای کارمند جدید تعیین کنیم؟

1. 400 آجر را در اتاقی بسته بگذار.
2. کارمندان جدید را در اتاق بگذار و در را ببند.
3- آنها را ترک کن و بعد از 6 ساعت برگرد.

سپس موقعیت ها را تجزیه تحلیل کن:

الف: اگر آنها در حال شمردن آجرها هستند، آنها را در بخش حسابداری بگذار.

ب: اگر آنها برای دومین بار در حال شمردن آجرها هستند، آنها را در بخش ممیزی بگذار.

پ: اگر آنها همه اتاق را با آجرها آشفته کرده اند،(گند زده اند) آنها را در بخش مهندسی بگذار.

ت: اگر آنها آجرها را به طرز فوق العاده ای مرتب کرده اند آنها را در بخش برنامه ریزی بگذار.

ث: اگر آنها آجرها را به سمت یکدیگر پرتاب می کنند آنها را در بخش اداری بگذار.

ج: اگر خواب هستند، آنها را در بخش حراست بگذار.

چ: اگر آنها آجرها را تکه تکه کرده اند آنها را در قسمت فناوری اطلاعات بگذار.

ح: اگر آنها بی کار نشسته اند، آنها را در قسمت نیروی انسانی بگذار.

خ:اگر آنها سعی می کنند با آجرها ترکیب های مختلفی ایجاد کنند و مدام جستجوی بیشتری می کنند ولی هنوز یک آجر را هم تکان نداده اند، آنها را در قسمت حقوق و دستمزد بگذار.

د: اگر آنها اتاق را ترک کرده اند آنها را در قسمت بازاریابی بگذار.

ذ: اگر آنها به بیرون پنچره خيره شده اند، آنها را در قسمت برنامه ریزی استراتژیک بگذار.

ر: اگر آنها با یکدیگر در حال حرف زدن هستند، بدون هیچ نشانه ای از تکان خوردن آجرها، به آنها تبریک بگو و آنها را در قسمت مدیریت ارشد قرار بده!

http://fun.3jokes.com/2008/03/blog-post.html
سرباز كانون ....
يا علي....53
زن جوانی نزد مادرش رفت و از زندگیش گلایه کرد و گفت هنوز مشکلی را حل نکرده مشکل دیگری سر برون می آورد و احساس می کند به آخر خط رسیده است .مادر او را به آشپزخانه برد و داخل سه ظرف را پر از آب کرد .آن ها را روی اجاق قرار داد تا آب ها به جوش آیند سپس در ظرف اول مقداری هویج،در ظرف دوم تخم مرغ و در ظرف سوم دانه قهوه ریخت و آن گاه نشست و به جوشیدن آب ها نگاه کرد پس از 20 دقیقه اجاق را خاموش کرد و محتویات آن ها را در ظرف های جدا گانه ای قرار داده و سپس از دخترش خواست تا بگوید که چه می بیند. دختر گفت:هویج،تخم مرغ و قهوه.
مادر از او خواست تا هر کدام از آن ها را لمس کند و احساسش را بگوید دختر پرسید که منظور شما از این کار چیست؟
مادر جواب گفت:هر سه این ها با یک موقعیت بد مواجه شدند، آب جوش .
هویج سفت و سخت در مواجه با آب جوش نرم وضعیف شد.تخم مرغی که پوسته شکننده آن از مایع درونش محافظت کرده بود به محض قرار گرفتن در آب جوش،درونش سفت و محکم شده .و قهوه بی همتا در مواجه با آب،رنگ و مزه آن را تغییر داد.سپس از دخترش پرسید:وقتی با شرایط سخت مواجه می شوی تو کدام هستی ؟هم چون هویجی که به ظاهر قوی است اما در برخورد با مشکلات نرم و ضعیف می شود.یا هم چون تخم مرغی که در ابتدا انعطاف پذیر است اما در سختی تغییر می کند یا هم چون قهوه که آب داغ را تغییر می دهد و این نتیجه ای است که ما حصل درد است . وقتی آب به جوش می آید قهوه از خود عطر و رایحه دلپذیری ساطع می کند. اگر همانند قهوه باشید وقتی مشکلی بوجود می آید بهتر می شوید و شرایط را تغییر می دهد.
وقتی شرایط زندگی سخت و طاقت فرسا می شود شما چگونه رفتار می کنید همانند یک هویج یا یک تخم مرغ یا یک دانه قهوه؟
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66