عزیزم ممنونم سانازجانم
خیالت راحت باشه عزیزم من در مقابل شهوت عاجز و ناتوانم و خودمو عجزمو به خدا میسپارم...
الان نیازی ک بکشونتم سمت لغزش ندارم الان از بعد عاطفی خلا احساس میکنم مناسفانه وقتی مضطربم باید با ی نفر صحبت کنم من مدتیه تصمیم گرفتم درددل نکنم و خودم مسائلمو حل کنم
الان باز اون عادت قدیمی اومده و هی میگه برو با الهه، با ستاره و ..درددل کن ..من نمیخوام اینکارو کنم ولی انگار دست و پامو بستن هی دارن هلم میدن اینکارو کنم
خدایا من نمیخوام اینکارو کنم من باید یاد بگیرم این اضطراب رو مدیریت کنم یاد بگیرم از شدت اضطرابم ننشینم به گریه...
تو هر کسب وکاری بالا پایین و مشتری ناراضی هس بهتره آرومباشم عصبی و مضطرب نشم توقع بالا نداشته باشم از خودم .. بسادگی رد شم ازش ..ضرر و زیان وجود داره تو هر کسبی درست میشه ..درست میشه دختر ...
قشنگ جان
راستش من نمیدونم درد ودل خوبه یا بده
ولی اگر خیلی اذیتت کرد
برای خودت بنویس
یا اصلا برای خدا بنویس
یادمه چند سال قبل که حالم بهتر بود از این کارا میکردم
یه یادداشت داشتم رمز داشت
اون واسه خدا بود
بعد نوشتن آروم تر میشدم
قشنگم نازنینم
شما نمونه یک عدد آدم فعال و موفقی
توش هیچ شکی نیست
هر ضرری هم رسیده
انشالله درست میشه
اینا همش میشه تجربه برای ساختن شادن موفق تر
برای رسیدن به موفقیت باید یه حرکتی زد خب
شما حرکت را زدی
اگر نتیجه بده که چه خوب
اکر نتیجه نده میشه تجربه برای حرکت بعدی
استرس اش را هر چقدر هم سخت بنداز دور
بیا به موفقیت هات فکر کن
شاید اینم خوب باشه
آروم تر بشی
خیلی ممنونم سانازعزیزم
به تجربه دریافتم وقتایی که مضطربم بهتره حواس خودمو پرت کنم بهمین دلیل رو گوشیم ی بازی ریختم و گهگاه بازی میکنم..دیشبم دوسه ست بازی کردم ذهنم آروم شد خوابیدم ...
من دوست ندارم بوقت اضطراب ذهن مشوشم رو با دوستام شریک شم و بهتر میدونم این اضطراب رو مدیریت کنم
این اضطراب من متاسفانه ریشه قدیمی داره و تا جایی ک بشه سعی میکنم الگوهای رفتاریشو تغییر بدم تا دیگه دائمی نشه...یکی از الگوهاش همین درددل کردنه که گفتم..
ممنون ازت عزیزم
(1399 دي 26، 23:52)شادن نوشته است: [ -> ]عزیزم ممنونم سانازجانم
خیالت راحت باشه عزیزم من در مقابل شهوت عاجز و ناتوانم و خودمو عجزمو به خدا میسپارم...
الان نیازی ک بکشونتم سمت لغزش ندارم الان از بعد عاطفی خلا احساس میکنم مناسفانه وقتی مضطربم باید با ی نفر صحبت کنم من مدتیه تصمیم گرفتم درددل نکنم و خودم مسائلمو حل کنم
الان باز اون عادت قدیمی اومده و هی میگه برو با الهه، با ستاره و ..درددل کن ..من نمیخوام اینکارو کنم ولی انگار دست و پامو بستن هی دارن هلم میدن اینکارو کنم
خدایا من نمیخوام اینکارو کنم من باید یاد بگیرم این اضطراب رو مدیریت کنم یاد بگیرم از شدت اضطرابم ننشینم به گریه...
تو هر کسب وکاری بالا پایین و مشتری ناراضی هس بهتره آرومباشم عصبی و مضطرب نشم توقع بالا نداشته باشم از خودم .. بسادگی رد شم ازش ..ضرر و زیان وجود داره تو هر کسبی درست میشه ..درست میشه دختر ...
سلام خواهری
من کامللااا می فهمم چی میگی.
توی کتاب سبکها و مهارت های ارتباطی یک بخشی هست به نام خودافشایی. خیلی برام راهگشا بود یک ماه پیش می خوندمش.
میگه
اعتراف به اعمالی که مغایر با ارزش های شخصی ما هستن اضطراب و استرسمون رو به شدت کاهش می ده...
تجربیات مغایر با ارزش های شخصی رو دوست داریم بگیم چون با بیان کردن احساس رهایی و سبکی می کنیم. جلوگیری از لمس احساسات و رویارویی با اونها به اصطلاح بازدارندگی خیلی میتونه خطرناک باشه.
اولا کلی انرژی می گیره
هورمون استرس ترشح میشه و فشار زیادی به بدن تحمیل میشه...
و ضمنا از یک فایده فیزیولوژیک محروم میمونیم:
وقتی تعریف می کنیم و به زبان اون تجربه رو ترجمه می کنیم خیلی وقتا خودمون متوجه نکات جدیدی میشیم. این دلیل علمی داره. وقتی میگی اون تجربه از حالت ذهنی و خیالی تبدیل به
زبان میشه. زبان در انسان باعث شناخت میشه؛ تجربه مون رو بهتر درک می کنیم و یکم به راه حل پیدا کردن نزدیک تر میشیم. بخاطر این ما خیلی وقتا بیشتر از اینکه از کسی نظر بخوایم فقط می خوایم کسی باشه که بشنوه...اصلا خیلی ها مشاوره می رن که فقط بگن و سبک شن و این خیلی خوبه. خودمون به خودمون کمکی می کنیم که فکر نمی کردیم بتونیم!
ضمنا ذهن یک خاصیتی داره که این تجربیات دردناک رو هی به یاد میاره (بهش میگه تکرار ذهنی) برای اینکه اون ها رو درونی سازی کنه و بعنوان حادثه عادی آرشیو کنه.
از طرف دیگه بخاطر دردناک بودن این تجارب، ما رو به اجتناب فعال از به یاد آوردن اونها وا می داره. این تعارض تنش شدیدی ایجاد می کنه که حتی میتونه باعث بیماری روانی بشه...
مطلبش خیلی نکات ظریف و دقیقی داره...
فعلا خواستم این رو بگم که تو خودت نریز.
تبدیل به زبانش کن. حتما این حرفارو بیرون بریز. اگر کسی نیست که امین باشه و یا نمی خوای کلا کسی بفهمه اقلا بنویسشون. انگار میخوای برای یکی توضیح بدی چی در تو می گذره. یا صدای خودتو ضبط کن.
به امید خدا حالت بهتر میشه نگران نباش
مرحبا عزیزم ..آموختم
مسئله اضطراب من متاسفانه خیلی ریشهدار هستش و اونقدر قویه که براحتی میتونه در لحظه منو فلج کنه و عین ی آدمی که قوه تشخیصش غیرفعال شده عمل کنم...
برای فروکش کردن این اضطراب گاهی مجبور میشم ترسهامو به زبون بیارم عاملی که مضطربم کرده رو تشریح کنم و من اینکار رو دوست ندارم که دائم دوستانم در معرض این حرفام قرار بگیرن .. زندگی این روزامون بقدر کافی درد رو همراش داره که حالی برای شنیدن دردهای کس دیگه باقی نمونه...
الگوی من برای رفع تنش اینه برای خودم مینویسم و قدم میزنم و بتازگی با خودم کلام خدا رو تکرار میکنم ...
این اضطراب که متاسفانه ریشه در کودکی من داره بهتره بتونم باهاش کنار بیام و راه همراهی باهاش رو یاد بگیرم...
.
.
و ی سوالی دارم ازت عارفه جان من احساس میکنم تو ارتباطاتم منه والدم غالب تره تا جاییکه حس میکنم شخص مقابل فکر میکنه دارم نصیحتش میکنم یا نگاهم از بالا به پایینه ... کتابی در حوزه تحلیل رفتار متقابل نمیشناسی به من معرفی کنی ببینم گیر کار من کجاست واقعا؟
قربانت شادن خواهری
نقل قول: مسئله اضطراب من متاسفانه خیلی ریشهدار هستش و اونقدر قویه که براحتی میتونه در لحظه منو فلج کنه و عین ی آدمی که قوه تشخیصش غیرفعال شده عمل کنم...
من هم وقتایی که اضطرابم فعال میشه هیچکاری ازم برنمیاد.
این فلج شدنه برام قابل درکه. سال ها اینطوری بودم و خودمو فقط سرزنش کردم.
تنها راهش اینه که وقتی حالت خوبه و عامل استرس خاموشه بشینی فکر کنی و به فهم ریشه ش بپردازی.
حتی میتونی برای وقتایی که حالت بد میشه یادداشت بذاری.
یادداشتی برای والدت
«آهای والد! از من انتظار معقولی داشته باش!»
نقل قول: این اضطراب که متاسفانه ریشه در کودکی من داره بهتره بتونم باهاش کنار بیام و راه همراهی باهاش رو یاد بگیرم...
درسته من هم ریشه خیلی مشکلاتم به کودکی و دوران مدرسه م بر میگشت و بر میگرده.
منم اضطراب خیلی داشتم و خیلی دنبال رفعش بودم. راه های خوبی یاد گرفتم اما راه حل ها مقطعی بود. اضطراب در من تولید می شد باید تولیدش رو متوقف می کردم... بنا به تجربه من، اضطراب نشون دهنده یه گیره یه مسئله حل نشده ست. رفع اضطراب لازمه که بر اوضاع مسلط بشیم اما کافی نیست.
شاید بهتر باشه با کمک یک مشاور باهاش روبرو بشی.
وقتی بفهمی از کجا آب می خوره اضطراب که سهله احساس بی ارزشی، شرم و همه اینا قابل درمانه، کنار برای چی بیای؟
نقل قول: و ی سوالی دارم ازت عارفه جان من احساس میکنم تو ارتباطاتم منه والدم غالب تره تا جاییکه حس میکنم شخص مقابل فکر میکنه دارم نصیحتش میکنم یا نگاهم از بالا به پایینه ... کتابی در حوزه تحلیل رفتار متقابل نمیشناسی به من معرفی کنی ببینم گیر کار من کجاست واقعا؟
اتفاقا اطلاعاتت در این زمینه ای که گفتی رو اگر بالا ببری خیلی خیلی کمکت می کنه در فهم ما وقع کودکیت.
درباره تحلیل روابط متقابل یک کتاب فوقالعاده خوندم به نام
من خوبم تو خوبی
زبان کودکانه ای داره کتاب. خیلی دل نشین و ملموس و حال خوب کنه. پر از نقاشیه.
مطالب کوتاه کوتاهش گاهی اینقدر عمیقه و جا میفته توی ذهن که روزها تو ذهنم بوده...
غیر این کتاب بقیه کتاب هایی که تا حالا دیدم پیچیده بودن، سردرآوردن ازشون به این راحتی نبود.
مثل کتاب بازی ها یا کتاب درک رفتارهای انسان
من سالها تحت نظر روانشناس بودم و خیلی به بهبودیم کمک کردن اضطرابم اما خیلی قویه بنحوی که روانشناسم در آخرین جلسه منو ب روانپزشک ارجاع داد ک ی دوره مصرف دارو داشته باشم اما چون اینجا روانپزشک خوبی نمیشناختم این مصرف دارو به تعویق افتاد... نادیده نمیگیرم مشکلمو بلکه بدنبال اینم این اضطراب رو به دیگران منتقل نکنم و انتظاراتم رو از بقیه کم کنم این موجب میشه من ادم مسئولیت پذیرتری در قبال خودم باشم.
مشتری پروپاقرص کتابهای بنیاد فرهنگ زندگی و پیج دکتر شیری ام به حوزه روانشناسی هم علاقمندم و اغلب مطالعاتم تو این حوزه اس ...
این کتابی ک گفتید رو میگیرم انشاالله..
مرسی از تو و ماااچ به کلهات
بچه هااااا سلام
چطوووورین
من اسمونی بودم... مثه اینکه از حالا بارونی ام.
یه چیزی.... من درمورد نماز صبح اخرین ارسال توی اسمان سوال کردم. اینجا دوباره میپرسم.
کسی اینجا تونسته نماز صبحشو اول وقت بخونه؟
چطوری؟ این افراد لطفا تایم خواب شبشونم بگن... بلکه به یه جمع بندی برسیم ما
(1399 دي 27، 13:03)زفیر نوشته است: [ -> ]بچه هااااا سلام
چطوووورین
من اسمونی بودم... مثه اینکه از حالا بارونی ام.
یه چیزی.... من درمورد نماز صبح اخرین ارسال توی اسمان سوال کردم. اینجا دوباره میپرسم.
کسی اینجا تونسته نماز صبحشو اول وقت بخونه؟
چطوری؟ این افراد لطفا تایم خواب شبشونم بگن... بلکه به یه جمع بندی برسیم ما
سلام عزیز دل
بسی خوش اومدییییییییی
من یه مدت نماز صبحم اول وقت بود
چون تا صبح بیدار بودم
والا راه دیگه سراغ ندارم
ولی فکر کنم
۱۱
یا
۱۰
شب بخوابی
بتونی نماز صبح اول وقت بلند بشی
ولی دیگه بعدش نمیخوابی
ساناز عزیزم سلام
از اون تاپیک پریدم این تاپیک!
من ارسالت توی درددل های شما رو خوندم. ...نظریه ی بالبی و سبک های دلبستگی رو سرچ کن و درموردش بخون. درصورتی که سبک دلبستگیت ایمن نبود پیش روانشناس خوب بری حل میشه.
صل علی محمد
زفیر ما خوش آمد
من شبا زود میخوابم یعنی حوالی ۱۲ بعد گوشی رو دور از خودم میذارم بادصبا هم نصب کردم که صدای اذان رو بشنوم
و آلارم نیم ساعت قبل طلوع آفتاب هم فعال کردم دیگه برا نماز صبح مشکلی پیش نمیاد...
(1399 دي 27، 12:47)شادن نوشته است: [ -> ]من سالها تحت نظر روانشناس بودم و خیلی به بهوبدیم کمک کردن اضطرابم اما خیلی قویه بنحوی که روانشناسم در آخرین جلسه منو ب ذوانپزشک ارجاع داد ک ی دوره مصرف دارو داشته باشم اما چون اینجا روانپزشک خوبی نمیشناختم این مصرف دارو به تعویق افتاد...
آفرین به تووو پس دلاوری هستی برا خودت
نقل قول: ناددیه نمیگیرم مشکلمو بلکه بدنبال اینم این اضطراب رو به دیگران منتقل نکنم و انتظاراتم رو از بقیه کم کنم این موجب میشه من ادم مسئولیت پذیرتری در قبال خودم باشم.
متوجه شدم... کاملا درسته حرفت
نقل قول: مشتری پروپاقرص کتابهای بنیاد فرهنگ زندگی و پیج دکتر شیری ام به حوزه روانشناسی هم علاقمندم و اغلب مطالعاتم تو این حوزه اس ...
بنیاد؟! چه عااالی منم همینطور
بیا بریم
تاپیک کتاب بگو ببینم چیا خوندی
دکتر شیری پیجش بد نیست...
متاسفانه باید بگم کلا یه روانشناس بازاریه.
پیگیرش بودم شدید اما وقتی ازش خرید کردم مثل چی پشیمون شدم. بهترین مطالبش هموناس که گذاشته تو پیجش
(1399 دي 27، 13:03)زفیر نوشته است: [ -> ]بچه هااااا سلام
چطوووورین
من اسمونی بودم... مثه اینکه از حالا بارونی ام.
یه چیزی.... من درمورد نماز صبح اخرین ارسال توی اسمان سوال کردم. اینجا دوباره میپرسم.
کسی اینجا تونسته نماز صبحشو اول وقت بخونه؟
چطوری؟ این افراد لطفا تایم خواب شبشونم بگن... بلکه به یه جمع بندی برسیم ما
خوش اومدی زفیرجان صفا آوردی خونه خودتونه
منم اتفاقا دوست دارم به اون مرحله برسم که نماز صبحم اول وقت بشه. تازه میتونم روزه قضا هم بگیرم تا روزها کوچیکه
ولی فعلا ایده ای ندارم. به نتیجهای رسیدی به منم بگو حتما
(1399 دي 27، 13:17)زفیر نوشته است: [ -> ]ساناز عزیزم سلام از اون تاپیک پریدم این تاپیک!
من ارسالت توی درددل های شما رو خوندم. ...نظریه ی بالبی و سبک های دلبستگی رو سرچ کن و درموردش بخون. درصورتی که سبک دلبستگیت ایمن نبود پیش روانشناس خوب بری حل میشه.
عزیز دلمی
زبل خان اینجا
زبل خان اونجا
زبل خان همه جااااااا
ممنونم عزیز جان
نقل قول: اره این راه تضمینیه خودمم امتحان کردم
ولی بعدش دیگه روزم روز نمیشه شبیه شب میشه تا لنگ ظهر خوابم!!
آره کاملا تضمینیه
ولی پیشنهاد نمیکنم
اصلا شب بیداری خیلی بده
من را که کلا نابود کرد
بعد کلی تلاش الان این مدلیم