(1399 دي 18، 13:55)عارفه نوشته است: [ -> ]سلام
من عارفه م. یعنی اسم مستعارم. عارفه گذاشتم اسمم رو تا با شناخت پیدا کردن بتونم برای همیشه کنار بگذارم.
شناخت پیدا کردن از خودم نیازهام و راه رفع درستشون که هوار نشه سر این کار
شگفت زده م نمیدونم چی باید بگم
اول از همه بگم خیلی خوشحالم
همین شناخت شما و اینکه دیدم جایی هست که آدم ها بدون قضاوت شدن میتونن دور هم جمع بشن و از راز سر به مهرشون حرف بزنن کلی فشار از روی دوشم برداشته شد. اینکه یک جایی از این جامعه بود که منو بپذیره و انسانیت من رو بخاطر این کارم زیر سوال نبره و بفهمه که منم از این وضعیت راضی نیستم و توش گیر کردم
خوشحالم که جایی رو پیدا کردم که توش میتونم بدون شرم بدون قضاوت شدن درباره این موضوع حرف بزنم.
چون من از خودم هم شرم داشتم دختری بودم که تا آخر دبیرستان دنبال کشف رابطه جنسی اینا نبودم و حتی تا سال پیش هیچ صحنه ای نمی دیدم اما حالا درگیر این کار شدم...
سلام و درود گل گلی جان
من عارفه ۲۵ سالمه و کارشناسیمو سال ۹۷ گرفتم.
رشته م علوم پایه بود دوسش داشتم ولی ادامه ندادم.
خیلی تحقیق کردم که برم دیدم من آدمش نیستم.
دوست دارم با آدما سروکار داشته باشم.
بعد تحصیلم پروژه طرحواره درمانی رو کلید زدم.
منم مثل تو بسیار کمال گرا بودم.
از اون جایی که تیزهوشان رفتن روان منو داغون کرده بود و به شدت خودم رو دست کم می گرفتم و هیچ وقت دیده نشده بودم...
ناظممنون دوره راهنمایی میومد ده نفر اول رو می خوند و من هیچ وقت حزئشون نبودم و تشویق نشدم با اینکه درسم بد نبود اما خب به نسبت بقیه...
برای آینده شغلیم هم به فکر افتادم. این شد که تلاش های موازی من شروع شد تا خودمو بشناسم. هم برای پیدا کردن روحیات شغلیم هم برای درمان اخلاق های بدم و ضعف هام.
بنابراین طی دو سه سال گذشته فقط به این دو کار پرداختم.
حتی سر کار رفتم سه کار مختلف رو امتحان کردم دوست نداشتم.
تا رسیدم به علوم اجتماعی که با هیچی عوضش نمیکنم
طرحواره یا تله ها ی من نسبتا زیاد بود و خیلی درد کشیدم و قدم هایی برداشتم که نمی خواستم، اما باید بر می داشتم چون ناچار بودم و زندگی به روم تنگ شده بود. صبوری زیاد کردم، شبا با گریه خوابیدم. من هم شکست زیاد خوردم اما اینا مال قبل خا بود.
یکسال اخیر تنهایی طرحواره درمانی رو ادامه دادم و همین اومدن کانون من بحبوحه حس ارزشمندیم بود.
خ.ا من در واقع کشف کردن خودم بود. بدون خواست خودم اتفاق افتاد. اصلا بعد اینکه فهمیدم چی شده باورم نشد و هنگ بودم.
از مهر پارسال درگیر شدم و حدود سه ماه درگیر بودم.
یک ماه آخر که انتخابم بود خ.ا. برای خودم می گفتم توی سایتا که گشتم حتی تو انگلیسی چیز بدی نداره برام و کوری کچلی الکیه. اگر روزی فهمیدم بده با شناخت ترکش می کنم. می گفتم این بهتر از اینه که به مرور حس تمایل به جنس مخالف رو در من به اوج برسونه. اینجوری اقلا کس دیگه ای نیست و برای ازدواجم پاک می مونم
خودمو سرزنش نمی کنم چون اطلاعاتم خیلی کم بود.
یادمه به خدا گفتم خدایا این کار منو از گناه های دیگه حفظ می کنه، من عقلم همین قدر قد میده که تمایل جنسی من زیاده و نمیتونم انکارش کنم. دنبال ازدواج درست هم که هستم پس چاره ای ندارم. گفتم خدایا من طبق داناییم پیش می رم خودت بهم علم بده و اگه روزی فهمیدم راهم غلطه و راه جایگزینی پیدا کردم دست می کشم.
یک هفته بعد کانون رو از تبلیغی تو تلگرام پیدا کردم و فرداش زیر و روش کردم. اول فکر می کردم اینجا متروکه شده
بعد دیدم نه اون پایین نوشته کی هست کی پست گذاشته.
خلاصه با سه روز پاکی شروع کردم.
خدا هم باهام
حرف زد...
این شد که مطمئن شدم و هرجا درد می کشیدم می گفتم خدایا می بینم بخاطر این دردای قد کشیدن و قوی شدن لبخندی از سر غرور و افتخار به بنده در حال خلیفه روی زمین شدن می زنی، تشویقم می کنی، بهم در سکوت می گفتی
آفرین داری که تلاش می کنی و با تمام وجودی که بهت دادم برای زندگیت می جنگی، داری رشد می کنی جوونه می زنی...
این ها البته خیلی شکست های عبور کرده تو دلش داره، تا دلت بخواد شکست خوردم قبل خ.ا
مهم درس گرفتن و عبور کردنه