کانون

من اومدم
اوووول
اسمم مهرخداست، سنم 31هست، از تابستون 94 با اینجا اشنا شدم
شیطنتهایی داشتم مشکلاتی داشتم و بلای جون کانونیا در حد اینکه مدام سرپرستان خانم بهم گوشزد میکردن درست رفتار کنم،  سرپرستان آقا هم به بقیه گوشزد میکردن مواظب این باشید از راه به درتون نکنه و.... البته نه به این شوری که تعریف کردم اما چندموردش رو یادمه خوب و هنوز فراموش نکردم. درسته خواستن خوبی کنن بهم ولی خوبی کردن همراه با حماقت همیشه ادمای اطراف رو عذاب میده. بگذریم یبارم حالم خوب نبود و پروفایلمو بسته بودم یکی اومد تو اعتباراتم حرف زد و منو بهم ریخت و وقتی واکنش نشون دادم حرفشو از قسمت اعتبار حذف کرد و من شدم بده و منم بهم ریختم این نامردی رو از کسی که انتظارش نداشتم دیدم و کانونو بهم ریختم و مدتی بن شدم
اون روزا گذشت و منی که شاغل بودم و دانشجو و شر و شور داشتم تبدیل شدم به ادمی که بیکاره، بعد دو سال مدرکشو گرفت و داره با یه بیماری که دوست ندارم ازش بگم دست و پنجه نرم میکنم
تو این فاصله تغییر کردنم عزیزای زیادی رو از دست دادم، استادم، دوستام، دکترم و...  که همیشه فکر میکنم چرا باید من زنده بمونم با این شرایط و اونا فوت کنند. 
بهرحال زندگی همینه خدا خوشیای زیادی بهم داده و نمیتونم از دستش ناراحت باشم که چرا بهم بدی ها و سختی رو هم داده
این روزام به مطالعه، کار پاره وقت و دورکاری با ریسم سابقم، یکم ورزش اگه بدنم کم نیاره و فیلم و سریال دیدن و طراحی برای دل خودم میگذره
این چند روز اخیر یه عزیزی دیگه از دست دادم. نمیدونم حکمتش چیه، شاید خدا میخواد بگه وابسته نباش به دنیا، یا اینکه داره وابستگیامو میگیره که بعدا راحت منو هم ببره
با همه این تفاسیر و نتایج ازمایشاتم که دکترم میگه خوب نیست من حس خوبی دارم از لحاظ جسمی و روحی هم سعی میکنم روحیه امو تقویت کنم، چون برای بقا راهی جز این نیست. 
راستی اینم بگم بچه ها قدر همو بدونیم، اینجا اینقدر باهم بحث نکنیم جدل نکنیم هیچ کس از فردای خودش خبر نداره، از همدیگه بگذریم ببخشیم همو و مهربون باشیم با هم
وقتی این درگیریا رو اینجا میبینم دلم میگیره و به خودم میگم اومدیم اینجا حالمونو مشکلمونو حل کنیم نه اینکه مث بقیه جاها فشار روانی جامعه ما رو اینجا تبدیل به وحشی هایی بکنه که بیشتر شبیه حیوون رفتار میکنیم نه انسان
ببخشید جمله اخرم رک بود، این مورد در مورد خودمم صادقه و امیدوارم کسی به خودش نگیره

اینجانب دختر پاک هستم
کلا دوستی ندارم
از این دوست های قدیمی
همیشه منم که رابطه ها را خراب میکنم
هیچ تفریحی هم ندارم
دانشجو ام
از ظهر تا آخر شب پای کامپیوترم
خوابمم به جای شب صبح است
دیگه همینا یادمه


الانم نمره تمرین امو بهم صفر دادن
خیلی ناراحتم
کلا از هم کلاسی هام بدم میاد
تمرین امو براشون فرستادم 
یکی عین همون را فرستاده 
برای همین بهم نمره ندادن
امیدوارم استادش قبول کنه
بهم نمره بده
من برای اون تمرین خیلی زحمت کشیدم

دیگه این روزها با روش های آقای هومان جلو میریم
کلا این روش ها را دوست دارم
زندگی قشنگ تره


دیگه مهرخدا از آدم های کانون گفت
منم یه حرف دارم
فکر کنم ۲ نفری هستن ازم دلخورن
دلم می خواد بدونم واقعا این مدلی هست یا نه
براشون خیلی دعا میکنم
و اگر واقعا ناراحتشون کردم معذرت می خواهم

سلام به همگی
چطورین؟

کویین 410 روز خوب
خداروشکر

خب منو که تقریبا همتون میشناسید
سنم 26 سال و 6 ماه
متاسفانه این عادت از بچگی شروع شد و تا مدت ها هم اطلاعاتی درموردش نداشتم
حدود 4 سال و نیمه که عضو کانون هستم و می تونم بگم تو این مدت اعتیاد به خ.ا رو ترک کردم و الان اینجام که بتونم این پاکی رو حفظ کنم و هم در حد توانم به بقیه کمک کنم
خودم رو خیلی خوش شانس می دونم که کانون تو مسیر ترکم قرار گرفت و راه رو برام هموارتر کرد
مطمئنم اتفاقی نبود و واقعا از خدا ممنونم

ساناز /18فروردین 99 / ۵۱ روز خوب

 
در روز ۵۱ام به سر میبریم  


دیگه انشالله هدف باشه مدال ۱۰۰ روزگی
۴۸ روز تا هدف 

Mah_ya خانم جان
سلااااااااااااااااااااااااام
خیلی خیلی خوش اومدی عزیز دل
بیا از خودت بگو برامون

سلاام
چرا هیشکی از من دعوت نکرد از خودم بگم؟ چرا نخبه ی کانون رو فراموش کردین؟   

منم زینبی
دو سال از نوه ام کویین کوچکترم
پاییز 93 با کانون آشنا شدم و روند ترک رو در پیش گرفتم
افتان و خیزان پیش رفتیم ،سه ماه شش ماه یکسال تا الان که خداروشکر این عادت زشت رو ترک کردیم(خیلی خوشم نمیاد درباره این موضوع حرف بزنم)


و اینکه خب همونجور که ازم شناخت پیدا کردین دختری مهربون  خوش قلبم  و البته خجالتی که با همه تو عالم رودربایستی دارم

همینا دیگه ،دیگه چی بگم 

امروز مگه پنج شبه نبود
چقدر حرف زدیم خسته شدم

میرم با یه اسم کاربری دیگه جنسیت را میزنم مرد
میرم تو یکی از گروهاش
صبر کنید
اگر دیدین یه مرد خیل لوس اومده کانون بدونین منم

یه چیزی بگید خب
من دق کردم

منم امروز خیلی حوصله نداشتم
چندبار اومدم کانون و کسی نبود باهاش صحبت کنم
دخترپاک بیا خودمون دوتایی اینجارو بچرخونیم
نظرررررت؟

نقل قول: امروز مگه پنج شبه نبود
چقدر حرف زدیم خسته شدم

آره عزیزم امروز پنج شنبه بود چطور مگه؟

نقل قول: چرا هیشکی از من دعوت نکرد از خودم بگم؟ چرا نخبه ی کانون رو فراموش کردین؟   

مادر بزرگ قبلا تو پروفایلتون دعوتنامه فرستاده بودیما
امان از پیری

نوه هم نوه های قدیم حدااقل حرمت بزرگ کوچیکی رو نگه میداشتن

نقل قول: منم امروز خیلی حوصله نداشتم
چندبار اومدم کانون و کسی نبود باهاش صحبت کنم  
دخترپاک بیا خودمون دوتایی اینجارو بچرخونیم

من آمادمممممممممممممم

چی بگیم

نقل قول: آره عزیزم امروز پنج شنبه بود چطور مگه؟

مگه پنج شنبه ها گردهمایی نداریم