1399 آبان 19، 22:18
سلام. خوبین؟خوبم : )
منم درگیرم ، جسمی،روحی،ذهنی : )
از جمعه جمع کردم دارم درس میخونم. کتاب پیدا میکنم. تو اینستا ی پیجی هست همش در حال نگاه کردن اونم تا کمک درسی پیدا کنم. ی تعدادی سفارش دادم ی تعدادی هم پیدا نکردم.
فکرم ب شکست نمیرسه. مسابقه گروهی یعنی خوبه.میدونین ی بار حس کردم ک میخوام بشکنم اونم یعنی صحنه ای ک دیدم اومد تو ذهنم ، پو ر ن واقعا من و دیوونه میکنه. صحنه میاد ذهنم و کنترل ذهنم سخت میشه. ولی خب چون مشغولم میتونم ک مدیریت کنم تا حدی و اینکه من تعهد دادم و این یادمه و تاثیر میذاره ک پاک بمونم.
از ی طرفم مجبورم زمانی ک زنگ میزنن برم سرکار کمک ، یعنی صبح تا ظهر و این چند روز و این موردم بود .
دیگه اینکه خوابم و تنظیم میکنم، نمیدونم چرا جمعی همه کارشون افتاده ب من ، ی جورایی همه چ قاطی شده.
تهشم ی اتفاق مزخرفی افتاده ، همونی ک تو دخترونه گفتم. یکم حسم برانگیخته شد .نمیدونم مسخرست اما خب ی ذره نقطه ضعف داشتم تو این جور مسائل ک خب تونستم جمعش کنم بالاخره. تهش رمانتیک شد ولی : )
دیگه اینکه خوبه همه چ ، بده اما من سعی میکنم حداقل از جایی نگاه کنم ک خوب باشه و چیزهایی ک در کنترلم هست و درست کنم.
ی چیزی میخوام بپرسم ، من واقعا خیلی بدم؟بد اخلاقم؟عنقم؟نمیدونم کلا خیلی کم حوصله یا نمیدونم چ بدی ای دارم؟ی انتقادی ی اعتراضی بنویسین قول میدم هیچی نگم.
همه ازم اعتراض میکنن، همه میگن بداخلاق شدی، همه میگن بسه دیگه ولی من نمیدونم چی و میگن. من فقط واقعا خیلی مشغولم خیلی حوصله ندارم و نمیتونم این و توضیح بدم. همه میگن خودت و میگیری و مغروری در حالی ک این چیزها واقعا ب فکرم نمیرسه.
از خانواده تا غریبه این تو این هفته همه گفتن. خودمم باورم شده و خسته شدم
دیگه چ بگم کویین؟
تو این هفته زیاد کتاب خوندم
منم درگیرم ، جسمی،روحی،ذهنی : )
از جمعه جمع کردم دارم درس میخونم. کتاب پیدا میکنم. تو اینستا ی پیجی هست همش در حال نگاه کردن اونم تا کمک درسی پیدا کنم. ی تعدادی سفارش دادم ی تعدادی هم پیدا نکردم.
فکرم ب شکست نمیرسه. مسابقه گروهی یعنی خوبه.میدونین ی بار حس کردم ک میخوام بشکنم اونم یعنی صحنه ای ک دیدم اومد تو ذهنم ، پو ر ن واقعا من و دیوونه میکنه. صحنه میاد ذهنم و کنترل ذهنم سخت میشه. ولی خب چون مشغولم میتونم ک مدیریت کنم تا حدی و اینکه من تعهد دادم و این یادمه و تاثیر میذاره ک پاک بمونم.
از ی طرفم مجبورم زمانی ک زنگ میزنن برم سرکار کمک ، یعنی صبح تا ظهر و این چند روز و این موردم بود .
دیگه اینکه خوابم و تنظیم میکنم، نمیدونم چرا جمعی همه کارشون افتاده ب من ، ی جورایی همه چ قاطی شده.
تهشم ی اتفاق مزخرفی افتاده ، همونی ک تو دخترونه گفتم. یکم حسم برانگیخته شد .نمیدونم مسخرست اما خب ی ذره نقطه ضعف داشتم تو این جور مسائل ک خب تونستم جمعش کنم بالاخره. تهش رمانتیک شد ولی : )
دیگه اینکه خوبه همه چ ، بده اما من سعی میکنم حداقل از جایی نگاه کنم ک خوب باشه و چیزهایی ک در کنترلم هست و درست کنم.
ی چیزی میخوام بپرسم ، من واقعا خیلی بدم؟بد اخلاقم؟عنقم؟نمیدونم کلا خیلی کم حوصله یا نمیدونم چ بدی ای دارم؟ی انتقادی ی اعتراضی بنویسین قول میدم هیچی نگم.
همه ازم اعتراض میکنن، همه میگن بداخلاق شدی، همه میگن بسه دیگه ولی من نمیدونم چی و میگن. من فقط واقعا خیلی مشغولم خیلی حوصله ندارم و نمیتونم این و توضیح بدم. همه میگن خودت و میگیری و مغروری در حالی ک این چیزها واقعا ب فکرم نمیرسه.
از خانواده تا غریبه این تو این هفته همه گفتن. خودمم باورم شده و خسته شدم
دیگه چ بگم کویین؟
تو این هفته زیاد کتاب خوندم