درود بر شما،
از اینجا به بعد کتاب از نظر حقوقی قابل انتشار نیست.
لذا فقط چند بند جالبش رو براتون میذارم اون هم از فصل دو بیشتر.
هدفم چیه از این کار؟
اینکه ببینید آیا این کتاب داره درباره شما صحبت می کنه یا نه.
اگر درباره شما صحبت می کرد،
قطعا و اکیدا توصیه می کنم این کتاب رو بخونید.
این کتب جزو روان ترین و ملموس ترین کتاب های روانشناسی هست که من به هر کسی که بخواد تغییری رو شروع کنه هرچند کوچک، هرچند مردد، این کتاب رو پیشنهاد میکنم.
تا در وهله اول دور و برش رو بتونه ببینه.
که بعدش با خودش بشینه فکر کنه:
حالا با بقیه زندگیم، زمانم، می خوام چیکار کنم؟
حالا میتونه تصمیم بگیره.
و کلا این کتاب هم مال فرد در مرحله قبل از تصمیمه.
بعدش باید کتاب های تخصصی تر بخونه.
بریم برای فصل دو
آیا مایلم؟
به این فکر کنید که مشکلات زندگی شما آن سایه های تاریک و شروری که گرما و شادی زندگی سعادتمندانهی شما را از بین میبرند کدامند.
آیا از شغل خود متنفرید؟ آیا در رابطه بد قرار گرفته اید؟ آیا مشکلات سلامتی دارید؟ بسیار خب شغل جدیدی پیدا کنید، رابطه را تمام کنید، رژیم غذایی خود را ..... ساده به نظر می رسد، نه؟
حتی در مواقعی که دست خودتان نیست، مانند مرگ یک عزیز یا از دست دادن شغلتان، زندگی شما و وقایع پس از آن تا حد بسیار زیادی تحت کنترل خود شماست.
اگر تمایلی ندارید تا برای تغییر موقعیت خود تلاش کنید، یا به عبارت دیگر تمایلی به
تحمل کردن موقعیت خود ندارید، این انتخاب شماست و زندگی شما همین خواهد بود، چه خوشتان بیاید چه نیاید.
قبل از آن که بگویید «آخه...» ...
اپیکتت می گوید: «شرایط مرد نمی سازد، بلکه تنها او را بر خودش آشکار می کند.»
معیار اصلی شخصیت شما شرایطتان نیست، بلکه نحوه واکنش شما به آن موقعیت و اوضاع است.
برای اینکه فرآیندی جدید را شروع کنید، باید فرآیندی دیگر را متوقف سازید...
(مطالب این فصل قابل خلاصه سازی نیست
باید همشو بخونید.
)
زمانی که بالاخره تمایل به کاری را در خود پیدا کنید، میتوانید به معنای واقعی کلمه آن آزادی درونی ای را که در رگ هایتان جاری می شود تجربه کنید. به همین ترتیب زمانی که مایل نیستید، آن حس قدیمی «گیر افتادن» را تجربه می کنید که جلوی تان را میگیرد و مانند باری نامرئی بر سینه شما فشار وارد می کند.
باور کنید صدایتان را می شنوم که می گویید:« من مایلم اما...» هر بار که این «اما» را در انتهای جمله تان بیاورید به قربانی ماجرا تبدیل می شوید.
ما اغلب فکر می کنیم که از کارهایشان طفره می رویم یا اینکه تنبل یا بی انگیزه شده ایم. در حالی که واقعیت فقط این است که مایل نیستیم. ما کارهایمان را پشت گوش می اندازیم یا کاملا از آنها اجتناب می کنیم؛ چون با خود میگوییم که نمیخواهیم یا نمیتوانیم آن ها را انجام دهیم.
جامعه ما چنان بی پروا و عجولانه ما را به سمت ثروتمندترین شدن باهوش ترین بودن زیباترین و خوش لباس ترین بودن، بامزه ترین بودن یا قوی ترین بودن سوق می دهد که فراموش می کنیم چگونه خودمان باشیم و آزادانه زندگی کنیم و به جای به دوش کشیدن بار مسئولیت ها و انتظارات اجتماع و خانواده راه خودمان را انتخاب کنیم. (این قسمت کتاب رو بیش از صد بار به خودم گوشزد کردم تا حالا. )
هدف ... و ... و... ایرادی ندارد،
اما بسیاری از ما در وهله اول فراموش کرده ایم که چرا به دنبال این یا آن آرزو هستیم.
ما در بسیاری از مواقع صرفاً بر چیزهایی که نداریم متمرکز می شویم، حتی وقتی که واقعاً نیازی به آنها نداریم یا واقعاً آنها را نمیخواهیم.
فصل دو رو من تیکه به تیکه خط کشیدم تو کتاب خودم اما ناچارم نذارم بخاطر حقوق ناشر.
باشد تا اگر خوشتان آمده سری به کتابفروشی بزنید و آن را ببینید.