عزیز :.:.::. * اعلام وضعیت اولین بسته پاکی مسابقه #پاکی_رمضان * .::.:.


امتیاز موضوع:
  • 25 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اورژانس کانون

... و اما راهکارها،

نخست؛ خب وقتی ما بارها و بارها، به تجربه دیدیم که حس رنجش، ناراحتی، عصبانیت و ناامیدی، باعث میشه به اتفاقای بد نزدیک بشیم .. پس اصل مهمی که باید رعایت کنیم، اینه که تا جای ممکن از موقعیتهای رنجش آور فاصله بگیریم؛ نه که فرار کنیما .. یعنی برای خودمون مشکل درست نکنیم و خودمون رو در موقعیتهای اشتباه قرار ندیم؛ مثلا بیش از حد توانمون برای خودمون تعهد نتراشیم (به خودمون یا دیگران)، با کسایی که میدونیم صحبت باهاشون القای منفی داره دمخور یا درگیر نشیم و ... هر چیزی که خودمون به تجربه میدونیم به شرایط ناراحتی و ناامیدی دامن میزنه ..


دوم؛ نکته خیلی مهمی که باید به یاد داشته باشیم اینه که از تفکرات فانتزی فاصله بگیریم و با واقعیتها زندگی کنیم؛ هر چند در گام نخست گفتیم تا جایی ممکن ناراحت نشیم، اما آیا میشه هیچگاه در چنین موقعیتهایی نبود؟ قطعا نه! پس نکته دوم اینه که از نظر ذهنی، در عین تمرکز روی واقعیتهای امیدبخش و دوری از شرایط استرس زا، همیشه امکان وجود برخی موانع و مشکلات رو در نظر بگیریم و دست کم از نظر روانی و ذهنی، آمادگی روبرو شدن باهاشون رو داشته باشیم؛
روانشناس برجسته ای میگفت .. وقتی داری وارد مکانی میشی، اگر با این تصور وارد بشی که الان قطاب و پشمک بهت میدن، اگر بهت هیچ چی ندن، دچار استرس و رنجش میشی .. اما اگر با این تصور وارد بشی که میخوان بگیرن بزننت، اون وقت اگر بهت هیچ چی ندن، دچار استرس نمیشی!
یعنی داشتن زوایه دیدهای چندگانه و در نظر گرفتن برخی احتمالات و ممکنات میتونه ظرفیت وجودی ما رو افزایش بده.
باید دقت کنیم که این گام، به معنی غوطه خوردن در افکار منفی و دلهره آور نیست .. در یک کلام! بدونیم در این دنیایی که داریم زندگی میکنیم، همه چیز طبق میل ما و بر اساس فانتزیهای ما رقم نمیخوره .. در این دنیا، ترس هست، گرسنگی هست، از دست دادن ثروت، جان و عزیزان هست، نرسیدن به یا کم رسیدن به برخی دستاوردهای قابل انتظار هست ..



سوم؛ آیا با داشتن آمادگی ذهنی، همه چیز حل میشه؟ باز هم خیر! بعضی مواقع انقدر مشکلات ناگهانی و پیش بینی نشده است که نمیشه به طور جزئی و دقیق از قبل براش آمادگی ذهنی داشت .. خدایی ناکرده، فوت ناگهانی، سیل، زلزله و ...
بله اینها میتونه واقعیت داشته باشه ..
ولی خبر خوب اینه که این نقطه، یعنی نقطه مواجه شدن با مشکلات و رنجشها، دقیقا همون نقطه رهایی ما از این عادت زشت و زیانباره ..
ما برای اینکه این زنجیر اسارتمون رو بشکنیم .. برای اینکه یاد بگیریم که هیچ ارتباط اصیلی بین وجود رنجش و ناراحتی و انجام عمل کثیف خودارضایی نیست، باید در این مواجه ها، صبر و استقامت داشته باشیم .. تمام اون آمادگیهای ذهنی و کارهای جنبی، وقتی به نتیجه مطلوب میرسن که ما در عمل، آگاهیمون رو به صبحنه بیاریم ..
فرض کنیم اصلا قابلیت انجام عمل شنیع خودارضایی در ما نبود؟ اون وقت چیکار میکردیم در مواجهه با مشکلات؟
شاید میرفتیم قدم میزدیم .. شاید در آغوشی گریه میکردیم .. شاید به جای خلوتی میرفتیم و داد میزدیم .. شاید .. شاید ..
شاید مینشستیم و سعی میکردیم روی مشکل تمرکز کنیم و حلش کنیم ..
از یاد نمیبردیم که تمام مشکلات راه حلی دارن ..  و اگر هم راه حلی نداشته باشن، زمان توقف محدودی دارن .. یه ساعت، یه روز، یه ماه، یه سال .. بعد مدت محدودی، دیگه اثری از اونها نخواهد بود ..


چهارم؛ شاید ما در برابر مشکلات روزمره و کوچک بتونیم آگاهیمون رو حفظ کنیم و به گام سوم عمل کنیم .. اما اگر مشکلات خیلی تکان دهنده باشه چی؟
اصلا، مشکلات چه کوچک و چه بزرگ، ما تسلط و آگاهیمون رو از چه منبعی میگیریم؟
اینجاست که اون مزیت مهم ما مشخص میشه .. ما جاودانه ایم و بی نهایت .. چون از خداییم و برای خداییم و به خدا باز میگردیم ..
با داشتن ارتباط هر چه بیشتر با آفریننده و پرورش دهنده مون، به آرامش ماندگار و حقیقی و عمیق میرسیم و امید مثل نفس در فضای فکرمون و مثل خون در لحظات زندگیمون جریان پیدا میکنه ..
بهترین و موثرترین راه برای حفظ ربط و اتصال با خداوند، بهبود نماز هست .. نماز، معجزه میکنه ..


پنجم؛ مطالعه این پست و فیلمی که داخلش لینک داده شده رو هم بهت پیشنهاد میکنم. 302
[b]soshians جان ممنونم از راهنماییت  53 [/b]
[b] مرد مجاهد عزیز و گرامی سلام، ممنونم که وقت گذاشتی و اینقدر با صبر و حوصله توضیح دادی. خوشحالم دوستانی فرهیخته و پاک‌اندیشی مثل شما در اینجا دارم  53 [/b]
یه سوال؟ 

چرا خیلی از کسایی که می شکنن وقتی میبینن که داره حالشون خراب میشه نمیان اورژانس از حالشون بگن؟!
 Sure I’ve lost a couple of battles over the years   
53 but the second I give up the fight is the second I lose the war 53
سلام سوشیانس جان ..
روی نکته مهمی دست گذاشتی ..

یک پیشنهاد بنده اینه که هر روز .. مثلا اول روز .. وجود جایی به اسم اورژانس رو یادآوری کنیم ..
گاهی ممکنه دچار غفلت و فراموشی بشیم ..
دریل حالش زیاد خوب نیست. فشار جنسی نیست ولی فشار روحی هست سر یه قضیه ای که به فکر خ.ا میندازم. میترسم تنها بشم بند به آب بدم.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
 دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور 
(1398 شهريور 8، 12:35)Deril نوشته است: دریل حالش زیاد خوب نیست. فشار جنسی نیست ولی فشار روحی هست سر یه قضیه ای که به فکر خ.ا میندازم. میترسم تنها بشم بند به آب بدم.

سلام
تنها نمونید به هیچ وجه 
برین بیرون قدم بزنین 
خ.ا یک راه حل موقتیه شاید در لحظه بتونه حالتون رو خوب کنه اما بعدش حال روحیتون چند برابر بدتر میشه 
پس دنبال راه حل بهتری باشین
مطمئنا شما اینارو بهتر از من میدونین و بهش عمل میکنید 
قدر روزای خوبتونو بدونید و به سادگی از دستش ندین 53
یا رادَّ ما قَدْ فاتَ
عمرهای به سر آمده، 
روزهای گذشته،
خون‌های ریخته،
عشق‌های گم شده، 
آبروهای رفته،
بغض‌های شکسته، 
اشک‌های چکیده،
و آب‌های از جوی رفته را 
تو باز می‌گردانی
ای باز گرداننده‌ی از دست رفته‌ها...

[تصویر:  20191213_181446.png]
 سپاس شده توسط
فکر یه نفر که دوسش داشتم از سرم بیرون نمیره. نمیزاره تمرکز کنم. متاسفانه بعد از تموم شدن همه چی من نتونستم کنار بیام و انگار همه ناراحتیم مثل روز اول تازه است. انگار بدون اون زندگی معنی نمیده. متاسفانه مثل سنگ باهام برخورد میکنه، سرد و بیروح. اینقد فکر کردم دارم دیوونه میشم. روز دارم کار میکنم یهو یادش میفتم دست و پام شل میشه تمرکزم از دستم میره نمیتونم کار کنم دیگه.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
 دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور 
 سپاس شده توسط
(1398 شهريور 8، 12:51)Deril نوشته است: فکر یه نفر که دوسش داشتم از سرم بیرون نمیره. نمیزاره تمرکز کنم. متاسفانه بعد از تموم شدن همه چی من نتونستم کنار بیام و انگار همه ناراحتیم مثل روز اول تازه است. انگار بدون اون زندگی معنی نمیده. متاسفانه مثل سنگ باهام برخورد میکنه، سرد و بیروح. اینقد فکر کردم دارم دیوونه میشم. روز دارم کار میکنم یهو یادش میفتم دست و پام شل میشه تمرکزم از دستم میره نمیتونم کار کنم دیگه.

من عاشق نشدم.اما از نزدیک شاهد این عشق یک طرفه بودم..
شما تنها عاشق دنیا نیستین ک تنهاتون گذاشتن.این عشق یک طرفه رو فقط گذر زمان درست میکنه.سعی کنین ازش دور شین و خاطراتش و دوربریزین .
اینجا ی چیزی معلومه درسته تلخه ولی واقعیته:اینکه اون شمارو نمیخواد و شما تنها موندین.
پس خودتون و قانع کنین.قبول کنین ک تموم شده و پی اون عشق و اون طرف و نگیرین چون برنمیگرده و فقط شما بیشتر اذیت میشین.
 سپاس شده توسط
این اتفاقیه که واسه خیلیا افتاده وباهاش کنار اومدن قرار نیست به خاطر یک عشق نافرجام از رندگی دست بکشیم. میدونم که هیچ وقت فراموش نمیشه اما باید یاد بگیرین با این قضیه کناربیاین و کمرنگش کنید طوری که زندگیتونو تحت تاثیر قرار نده 
مشاور خیلی میتونه بهتون کمک کنه
یا رادَّ ما قَدْ فاتَ
عمرهای به سر آمده، 
روزهای گذشته،
خون‌های ریخته،
عشق‌های گم شده، 
آبروهای رفته،
بغض‌های شکسته، 
اشک‌های چکیده،
و آب‌های از جوی رفته را 
تو باز می‌گردانی
ای باز گرداننده‌ی از دست رفته‌ها...

[تصویر:  20191213_181446.png]
 سپاس شده توسط
اول اون منو دوست داشت که من عاشق شدم. بعد یه مدت رفتارش تغییر کرد. در حالیکه من کاری جز خوبی نمیکردم بش. تا اخر اینقد بم فشار اورد تا هرچی از دهنم درومد بش گفتم. ولی همون لحظه پشیمون شدم. اونم برا همیشه رفت. اون الان خیلی راحت و خوشحاله و بهم گفت میخاد با کسی دیگه اشنا بشه ولی من هر روز دارم خودخوری میکنم.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
 دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور 
سلام به داداش دریل گل عزیز

داداشی دو تا سوال بپرسم؟

اول اینکه مستقل از پاسخی که اون فرد محترم به شما دادن و برخوردشون، فرض کن خودت یه مشاور ازدواجی، آیا این ازدواج رو به صلاح میدونی؟
منظورم اینه که از ناحیه عقل تو هم مساله تموم شده است و این ازدواج به صلاح نیست و مشکلت اینه که از فکرشون نمیتونی بیای بیرون یا اینکه فکر میکنی به صلاحه و اون فرد داره اشتباه میکنه؟

دوم اینکه، فقط بخشی از اعضای کانون این هوشمندی رو دارن که بیان اورژانس در مواقع خطر .. پس تو واقعا میخوای یه معبر باز کنی به سوی نور و پاکی؛ از نظر خودت، در این شرایط چه کاری به صلاح هست؟

اگر ده دقیقه حوصله کنی و پاسخ بدی، خیلی خوشحال میشم از محبتت و توجهت به حرفم 302
خوب همون منم میخام فراموش کنم طوریکه انگار هیچوقت نبوده ولی بلد نیستم. نمیدونم چری فراموش کنم وقتی صبح که بیدار میشم اون میاد تو ذهنم. وقتی سر کارم اون میاد تو ذهنم. انگار همیشه جلو چشممه. وقتی شب میخام بخابم فکر اون یکی دوس اعت بیدار نگهم میداره با وجودیکه روز خیلی خسته شدم و جون ندارم. چطوری فراموش کنم
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
 دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور 
(1398 شهريور 8، 13:06)مرد مجاهد نوشته است: سلام به داداش دریل گل عزیز

داداشی دو تا سوال بپرسم؟

اول اینکه مستقل از پاسخی که اون فرد محترم به شما دادن و برخوردشون، فرض کن خودت یه مشاور ازدواجی، آیا این ازدواج رو به صلاح میدونی؟
منظورم اینه که از ناحیه عقل تو هم مساله تموم شده است و این ازدواج به صلاح نیست و مشکلت اینه که از فکرشون نمیتونی بیای بیرون یا اینکه فکر میکنی به صلاحه و اون فرد داره اشتباه میکنه؟

دوم اینکه، فقط بخشی از اعضای کانون این هوشمندی رو دارن که بیان اورژانس در مواقع خطر .. پس تو واقعا میخوای یه معبر باز کنی به سوی نور و پاکی؛ از نظر خودت، در این شرایط چه کاری به صلاح هست؟

اگر ده دقیقه حوصله کنی و پاسخ بدی، خیلی خوشحال میشم از محبتت و توجهت به حرفم 302

سلام مجاهد جان ممنون از توجهت
من عقلم میگه اشتباهه و هیچوقت حاضر به ازدواج باهاش نیستم چون بهم پشت کرد و ولم کرد. ولی وقتی بود و باهم خوب بودیم خیلی همه چی خوب بود. حالم خوب بود. 
من خیلی ضربه خوردم چون فکر میکردم هیچی کم نذاشتم براش و اون بی دلیل رفت. وقتی رفت باز برگشت ولی من نتونستم بپذیرم و باز بعد دو هفته خودم به هم زدم. 
الان فقط خاطراتش و خنده هاش میاد تو ذهنم بغضم میگیره که چرا اینجوری شد. اون که میگفت دوسم داره منم که هواشو داشتم و دوسش داشتم. چرا خراب کرد همه چیو؟ 
اخر بهم گفت دوست ندارم. 
-------------------
خوب معلومه به صلاحه که فراموش بشه و به زندگیم برسم. ولی ضربه هایی که به من زد باقی میمونه. دیگه به هیچ دختری اعتماد نمیکنم. معلوم نیست دیگه عاشق کسی بشم و...... شایدم هیچوقت نتونم کنار بیام و فراموش کنم. 
من از عواقبش میترسم. 


راه حلی ندارم. گیر کردم.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
 دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور 
نقل قول: من عقلم میگه اشتباهه و هیچوقت حاضر به ازدواج باهاش نیستم چون بهم پشت کرد و ولم کرد.
ولی وقتی بود و باهم خوب بودیم خیلی همه چی خوب بود. حالم خوب بود. 
من خیلی ضربه خوردم چون فکر میکردم هیچی کم نذاشتم براش و اون بی دلیل رفت. وقتی رفت باز برگشت ولی من نتونستم بپذیرم و باز بعد دو هفته خودم به هم زدم. 
الان فقط خاطراتش و خنده هاش میاد تو ذهنم بغضم میگیره که چرا اینجوری شد. اون که میگفت دوسم داره منم که هواشو داشتم و دوسش داشتم. چرا خراب کرد همه چیو؟ 
اخر بهم گفت دوست ندارم.

ممنونم ازت داداش جون که برام به این خوبی نوشتی .. (حرفایی که در زیر میاد، هر رنگ مرتبط با رنگیه که به نوشته ات زدم)

فقط اینکه .. مجددا تاکید میکنم .. آیا تنها دلیلی که عقلت میگه این ازدواج به صلاح نیست، رفتار سرد ایشون و رها کردن شماست؟
فرض کن الان اگر به ایشون بگی برگردن، برمیگردن .. آیا ایشون تمام معیارهای شما رو برای ازدواج داره؟

سوال دیگری هم اگر فضولی نیست بپرسم .. آیا این اولین تجربه عاطفیت بوده؟

میتونم بپرسم چرا به هم زدی؟

نقل قول: خوب معلومه به صلاحه که فراموش بشه و به زندگیم برسم. ولی ضربه هایی که به من زد باقی میمونه. دیگه به هیچ دختری اعتماد نمیکنم. معلوم نیست دیگه عاشق کسی بشم و...... شایدم هیچوقت نتونم کنار بیام و فراموش کنم. 

من از عواقبش میترسم.

راه حلی ندارم. گیر کردم.

نه نه .. منظورم از راه حل، راهکارت برای حفظ پاکیته ..
میگم وقتی اومدی اورژانس ..
یعنی به درستی میدونستی که حتی در این شرایط ذهنی سخت هم میشه پاک موند ..

پس میگم بیا این دو تا فکر رو از هم تفکیک کنیم ..
اول اینکه فکر کنیم چطور از حال بدی که از این ارتباط حاصل شده بیرون بیایم
دوم اینکه چاره اندیشی کنیم که در طول مدتی که این حال بد وجود داره و به هر حال نیاز به زمان داره، پاکیمون رو حفظ کنیم ..

خانم رستا و خانم آتریسا راهکارهای خوبی دادن ..

الان نکته مهم اینه که عزت نفست رو ترمیم کنی و نشاطت رو بالا ببری ..
چه کارهایی بهت حس ارزشمندی میده؟
چه کارهایی باعث شادی و نشاطت میشه؟
من قبل اون با کسی نبودم. اینقد چند ماهه اول بهم گفت دوست دارم و میگفت تو هم بگو تا یه روز بش گفتم. من بش گفتم فقط به زنم میگم دوست دارم و هر وقت اومدم خاستگاری و همه چی رسمی شد بت میگم دوست دارم چون جمله ی سنگینیه.  ولی نذاشت، اینقد اصرار کرد و بهم گفت دوست دارم تا یه روز دلم لرزید و دست خودم نبود بش گفتم دوسش دارم. اون موقع عاشقش شدم. دو ماه بعد بم گفت دوست ندارم و رفت. باز که برگشت خودم همه چیو تموم کردم چون دیگه نمیتونستم بپذیرم و یکم پرخاش کردم. بعدش اینقد حالم بد شد که با گذشت چند ماه هنوز حالم خوب نشده. بعد چند ماه بش پیام دادم احوالشو پرسیدم فهمیدم خیلی هم حالش خوبه و میگه میخاد با کسی دیگه اشنا بشه....
الان داغونم.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
 دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور 


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان